مهتاب، دختري 23 ساله، فارغ‌التحصيل رشته مهندسي کامپيوتر با معدل بالاي 18، ساکن شرق تهران که حدود سه ماه گذشته سعي داشت خودش را از پنجره اتاقش در طبقه هفتم يک آپارتمان پرت کند و با ورود به‌موقع مادرش به اتاق و کمک‌گرفتن از برادرش، مهتاب را نجات مي‌دهند. مهتاب به گفته خودش، نه شکست عشقي خورده، نه خانواده‌اي ازهم‌گسسته و پاشيده دارد، نه ورشکستگي مالي گریبانگيرشان شده و نه اختلال رواني دارد اما براي توجيه خودکشي‌اش، از عللي نام مي‌برد که براي من خبرنگار، چندان مورد قبول نيست و شايد به‌دليل عدم دانش من در‌اين‌زمينه باشد. در چندين تماس تلفني و اصرارهايم، بالاخره مهتاب و مادرش راضي شدند که به خانه‌شان بروم؛ البته چندين بار قرار را به‌دليل آنکه پدر مهتاب در خانه بود، کنسل کردند. سرانجام پس از يک ماه قول و قرار گذاشتن، توانستم به مدت يکي، دو ساعت به خانه آنها بروم و با مهتاب و مادرش گفت‌وگو کنم؛ البته خيلي هم مشتاق بودم که با برادرش نيز مصاحبه‌اي داشته باشم که او نپذيرفت.  مهتاب، علت دقيق اين کارخودخواهانه‌ات را مي‌تواني توضيح دهي؟  (با حالتي حق‌به‌جانب) کجاي کار من خودخواهانه است؛ من از اين زندگي و تکرار خسته شدم، حس مي‌کنم نمي‌توانم در آينده با مشکلات زندگي دست‌وپنجه نرم کنم. درست است که الان مشکلي ندارم اما به‌هرحال در آينده مشکل خواهم داشت. دوست دارم مستقل از خانواده زندگي کنم، نه اينکه ازدواج کنم بلکه خانه‌اي براي خودم داشته باشم. آيا اين مسئله را با خانواده‌ات در ميان گذاشتي؟  بارها به مادرم خواسته‌ام را گفته‌ام ولي مي‌گويد: «مردم فکرهاي بدي راجع به تو مي‌کنند. برادرت که از تو بزرگ‌تر است در همين خانه زندگي مي‌کند، آن وقت تو چرا مي‌خواهي بروي؟ حداقل بگذار بزرگ‌تر شوي، بعدا روي اين خواسته‌ات با پدرت فکري مي‌کنيم اما الان زود است.» (مهتاب همچنان شکايت مي‌کند) دختربودن در جامعه ما سخت است، هيچ کاري نمي‌تواني انجام دهي زيرا دائم مي‌گويند اين زشت است، اين بد است، آبروي ما را بردي.  روزهايت را چگونه سپري مي‌کني؟  بعد از آن جريان، مادر و برادرم خيلي مراقبم هستند و هر جا مي‌خواهم بروم، يکي از آن دو با من مي‌آيند يا وقتي مي‌خواهم با دوستانم بيرون بروم، آن‌قدر مادر به دوستانم تذکر مي‌دهد و اصرار مي‌کند که مراقب من باشند که آبرويم را برده است. به‌همين‌دليل، بيشتر سعي مي‌کنم در خانه باشم. قصدم اين بود که براي قبولي در فوق‌ليسانس، کلاس بروم که اصلا حال و حوصله اين کار ندارم. حوصله کتاب‌خواندن هم ندارم؛ به نظرم، همه کتاب‌ها تکراري است، مادرم برايم کلي کتاب‌هاي روان‌شناسي گرفته؛ با دستش به گوشه اتاقش اشاره مي‌کند و آنها را نشان مي‌دهد. وقت خودم را بيشتر با فيلم و شبکه‌هاي اجتماعي مي‌گذرانم. دوست دارم تنها باشم و ديگر اينکه بخوابم.  اصلا کتاب‌ها را باز کردي، ببيني درباره چه مسائلي بحث شده است؟  نه، نيازي نيست از روي اسمشان کاملا مشخص است من که مشکل حادي ندارم. فقط دلم تنهايي مي‌خواهد.    اما تو مي‌گويي از زندگي خسته شدي و اين با تنهايي کاملا تفاوت دارد؟  هر دو تاي آنها دليلش هست اما فکر مي‌کنم اگر تنها باشم، مي‌توانم از مشکلات آينده عبور کنم.  از نظر من، حرف‌هايت ضد و نقيض است، اگر قرار باشد از پس مشکلي بربيايي با کمک خانواده و کنار آنها بودن، اين کار براي تو آسان‌تر است؟  (مهتاب جواب نمي‌دهد و فقط سرش را تکان مي‌دهد.)   به مشاور و روان‌شناس مراجعه کردي و خواسته‌هايت را گفتي؟  نه، خيلي علاقه ندارم. آنها همان حرف‌هايي را مي‌زنند که داخل کتاب‌ها نوشته شده است يا مي‌خواهند تست  بگيرند. خودم همان تست‌ها را در اينترنت پيدا کردم و از خودم آزمون گرفتم و هيچ مشکل رواني ندارم.    تو که نمي‌داني داخل کتاب‌ها چه نوشته شده است؟  فرقي نمي‌کند؛ همه تکراري و از روي هم بازنويسي شده است. مگر هر کسي به سراغ روان‌شناس برود، دليلش اين است که مشکل رواني دارد؟ من خيلي از دوستانم به مشاور مراجعه مي‌کنند، در زمينه‌های مشاوره شغلي يا مشاوره ازدواج يا موفقيت و...  به هر حال، چون من يک‌بار سابقه خودکشي دارم، حتما فکر مي‌کنند رواني هستم و نمي‌دانم چطور به آنها بازگو کنم که اين ناشي از مشکل رواني نبوده بلکه من از شرايطم ناراضي هستم. مردم هم به من مي‌گويند حتما مشکل رواني دارد که به اين مراکز مي‌رود.  چرا حرف مردم برايت مهم است؟  چون داريم با آنها زندگي مي‌کنيم. کافي است يک جايي پايت را کج برداري، طومار برايت مي‌پيچند.  نيازي نيست که تو کاملا خودت را شرح بدهي، علم مشاوره باعث مي‌شود که خودشان دليل اين قضيه را متوجه شوند و به تو راهکار نشان دهند. احساس مي‌کنم در اين گفت‌وگو تو دائما ساز مخالف مي‌زني و از موضع خودت کوتاه نمي‌آیي؟  نمي‌دانم اما حس مي‌کنم همه چيز عليه من شده است. تا صحبت مي‌کنم، مادر و برادرم فورا در مقابلم موضع‌گيري مي‌کنند.  چرا با پدرت صحبت نمي‌کني؟  او اصلا از اين ماجرا خبر ندارد. پدرم بيماري قلبي دارد و مادرم اجازه نداد کسي اين مطلب را به او بگويد. فقط گاهي که به اتاقم مي‌آيد از من مي‌پرسد چرا رنگ‌ورويت به هم ريخته يا مگر قرار نبود امسال درس بخواني. چند بار درباره مستقل‌شدنم، خواسته‌ام که با او صحبت کنم اما مي‌ترسم. هميشه وقتي پدرم وارد اتاقم مي‌شود، مادرم هم پشت سرش هست و آن‌قدر چشم غره رفته که کلا حرف روزانه‌ام يادم مي‌رود.  خب تا چه زماني مي‌خواهي با اين شيوه زندگي کني، دائم در خانه باشي و از شرايطت ناله و شکايت کني؟  نمي‌دانم؛ احساس مي‌کنم ديگر حال روحي‌ام مثل قبل نمي‌شود. از اينکه بيرون و داخل جمعيت شوم، واهمه دارم. تنهايي را خيلي دوست دارم. به نظر مي‌آمد مهتاب ديگر حال و حوصله صحبت‌کردن و ادامه گفت‌وگو را ندارد و دوست دارد سريع‌تر از اتاقش بيرون بروم و سردرد را بهانه مي‌کند. خانم «ش»، مادر مهتاب از من عذرخواهي مي‌کند و مي‌گويد: «هر سؤالي که داشته باشيد، مي‌توانيد از من بپرسيد فقط خواهش مي‌کنم نامي از من برده نشود.» به او اطمينان دادم حتي نام دخترش را هم به‌صورت مستعار مي‌نويسم و از اسم ديگري استفاده مي‌کنم. خانم «ش» همين‌طور که پذيرايي مي‌کند در چشمانش، حلقه اشک قابل‌ديدن بود. اينکه مي‌گويند: «مادر نشي تا غصه فرزندت را نبيني» به‌وضوح در صورت ميانسالش مشخص است.    يکي از مسائل جالبي که درباره دخترتان متوجه شدم، اين است که با وجود اینکه شما به او کمک مي‌کنيد اما از کمک شما سر باز مي‌زند، احساس نمي‌کنيد او نياز به مشاور داشته باشد؟ بله، مي‌دانم. من و برادرش بارها با او صحبت کرده‌ايم و من حتي شماره تلفن روان‌شناس‌هاي معروف تهران را از آشنايان گرفتم و حتي يادم هست از يکي از مشاوران با اصرار و التماس وقت گرفتم اما مهتاب نيامد. مدام مي‌گويد من علاقه‌اي ندارم که حرف‌هايم را به آنها بزنم به شما گفته‌ام. خودم خيلي تحت فشار هستم از من هم سن و سالي گذشته است، از يک طرف، دائم بايد با او مدارا کرده و از طرف دیگر، با برادرش بحث و جدل کنم. پسرم از اين کار مهتاب به‌شدت به‌هم‌ريخته و مي‌خواهد پدرش را در جريان بگذارد چون مهتاب حرف هيچ‌کس را غير‌از پدرش گوش نمي‌دهد اما قلب همسرم مريض است، مي‌ترسم اين قضيه را با او در ميان بگذارم.   چرا خودتان از روان‌شناس کمک نمي‌گيريد؟  من؟ براي چي؟ منظورتان اين است که مشکل مهتاب را به آنها بگويم اما خب در انتها از من مي‌خواهند مهتاب را ببرم اما او يک‌دنده و لجباز است. خودتان که کتاب‌ها را ديديد. يک روز شهر کتاب رفتم و نزديک دو ساعت وقت صرف کردم تا کتاب‌هايي برايش انتخاب کنم که زباني ساده داشته باشند و به تغيير باورهايش کمک کند اما حاضر نشد دو صفحه از اين کتاب‌ها را بخواند.  منظورم اين است از اينکه در اين شرأيط ‌گير افتاده‌ايد و تحت فشار هستید، براي خودتان مشاوره بگيريد که چگونه اين دوران را پشت سر بگذاريد و با دخترتان چه رفتاري داشته باشيد.  اصلا به اين جنبه‌اش فکر نکرده بودم. صحنه خودکشي مهتاب، دائما هنگام خواب جلويم مي‌آيد و از آن موقع بدخواب شده‌ام. حتما اين کار را انجام خواهم داد و بايد با پسرم صحبت کنم زماني که من مي‌روم، در خانه کنار مهتاب باشد. با اينکه نرده بلند براي پنجره‌ها گذاشته‌ايم اما خب مادر هستم، مي‌ترسم. من حتي تمامي چاقو‌ها را پنهان کرده‌ام. بعضي اوقات تهديدهايي مي‌کند که من تا يکي، دو ساعت دائم گريه مي‌کنم.  از ديد من، علت خودکشي مهتاب مورد قبول نبود، شما چه فکر مي‌کنيد؟  پسرم همين صحبت شما  را تکرار مي‌کند. مهتاب مشکلي ندارد، من هم از آن مادرهاي سختگير نيستم. هميشه مهتاب مشکلاتش چه با دوستان يا رابطه عاطفي‌اش را با من در ميان مي‌گذارد. چيزي تا‌به‌حال نبوده که او را برنجاند که بخواهد چنين تصميم وحشتناکي بگيرد و اينکه دائم مي‌گويد من براي اين زندگي ساخته نشدم را نمي‌توانم هضم کنم. آخر، مهتاب کمبودي در زندگي‌اش ندارد. من حتي از دوستانش به‌طور غير‌مستقيم پرسيدم با کسي مشکل دارد که همه گفتند نه. او بيشتر اين را بهانه مي‌کند که بين زن و مرد در جامعه فرق است و نمي‌تواند مانند پسرها آزاد باشد و تنها سفر  و زندگي کند؛ البته اين متمايز‌بودن در خانه ما خيلي ديده مي‌شود. همسرم به پسرم حتي بيشتر از من که زنش هستم، بها مي‌دهد اما اين مسائل در اکثر خانواده‌ها هست اما آخر، مگر اينها علل خودکشي يک دختر جوان مي‌شود؟  شما بلافاصله بعد از اين جريان، مهتاب را به بيمارستان برديد؟  خاطرم هست بعد از آنکه برادرش بغلش کرد و او را پايين آورد، از نفس افتادم و گريه کردم. پسرم، مهتاب را با ماشين بيرون برد اما بيمارستان نرفتند، گويا او را پارک برده بود و مهتاب راضي نمي‌شد بيمارستان برود؛ البته وقتي به خانه آمد، من قرص ديازپام به او دادم که آرام شود چون دائم گريه مي‌کرد. خودش مي‌گويد خيلي ترسيده بودم اما بدترين حرفي که زد و دل من را شکست، این بود: «سري بعد از قرص يا مرگ موش استفاده مي‌کنم، ارتفاع خيلي وحشتناک بود.» حالا چگونه مي‌خواهيد مشکل مهتاب را حل کنيد؟ او که از روان‌شناس کمک نمي‌گيرد و اوقاتش را همیشه در خانه مي‌گذراند که اين مسئله باعث افسردگي مزمن خواهد شد و در آينده خدای‌نکرده ممکن است دوباره اقدام به خودکشي کند.  فکر مي‌کنم وقتش هست که با پدرش اين مسائل را در ميان بگذارم که در آينده از چشم من نبيند. پسرم هم همين نظر را دارد؛ بلکه به حرف پدرش گوش کرده و به روان‌شناس مراجعه کند که البته من هم نياز دارم. شايد همسر و پسرم هم نياز داشته باشند. به هرحال، روان‌شناس ريشه را پيدا مي‌کند.  نظر من هم همين است. اين روزها درباره بحران‌هاي يکي از اعضاي خانواده، خانواده‌درماني بهترين راه‌حل است.  بله؛ در کتاب‌هاي روان‌شناسي‌ای که مي‌خوانم، متوجه مي‌شوم برخي از مشکلات، ريشه در دوران تربيتي در سال‌هاي نخستين داشته است؛ البته من و همسرم خيلي سعي کرديم فرزندانمان را درست تربيت کنيم. حتما يک جاي کار مي‌لنگيده که دختر 23‌ساله من بايد دست به اين اقدام بزند. بعد از اتمام گفت‌وگو، خيلي دوست دارم براي مهتاب و مادرش کاري کنم اما غير از آنکه شماره تلفن چندين مشاور خبره در‌اين‌زمينه را به آنها معرفي کردم، کاري از دستم برنيامد. خانم «ش» باز هم اصرار کردند از نام و نام خانوادگي‌شان استفاده نشود و من هم به قولم عمل کرده و آنها را خاطر‌جمع کردم. بعد از آنکه از منزلشان بيرون رفتم، اطمينان داشتم دليل خودکشي مهتاب چيز ديگري است اما جدا از آنکه اين دليل چه مي‌تواند باشد، گرفتن کمک از مشاوره و روان‌درمانگر، براي اين خانواده بسيار حياتي است.  نگاه کارشناس جامعه‌شناس معصومه حقيقي: از آنجا که افسردگي مي‌تواند رابطه نزديکي با افکار خودکشي داشته باشد، با شناخت از اين اختلال، مي‌توانيم از شدت آن و رسيدن به مرحله خودکشي جلوگيري کنيم. با توجه به اين گفت‌وگو، مهتاب در آستانه افسردگي حاد است؛ از آن نظر افسردگي‌هاي حاد منجر به خودکشي مي‌شود که علائمي چون غمگيني، پوچي، خستگي، کاهش انرژي، تحريک‌پذيري عصبي، تمايل به تنهايي، غم و اندوه، نااميدي، اضطراب، خشم، سردرگمي، سرزنش خود و احساس گناه به مرحله نهايي برسند که برخي از اين علائم در اين دختر جوان ديده مي‌شدند. پژوهش‌ها نشان مي‌دهد افسردگي، عامل قوي پيش‌بيني فکر خودکشي و اقدام به آن است. از آنجا که خودکشي در اثر افسردگي، يکي از معضلات بهداشت رواني بوده، لازم است روان‌شناسان و روان‌پزشکان با بيماراني که با افسردگي دست‌و‌پنجه نرم مي‌کنند، از عمل و حتي افکار خودکشي جلوگيري کنند؛ البته نبايد منکر اين قضيه شد که دلايل ديگري غير‌از افسردگي در فرد، با خودکشي رابطه مستقيمي دارند؛ از جمله، سن، جنس، تأهل، عوامل اقتصادي و اجتماعي، سوءمصرف مواد، جدايي‌هاي عاطفي، سوگ عزيزان و بيماري اما نبايد از اين نکته غافل شد که خودکشي، از طريق درمان افسردگي، به‌صورت چشمگيري کاهش مي‌يابد. بحران خودکشي و مديريت آن، يکي از بحث‌هاي اساسي ميان جامعه‌شناسان، روان‌شناسان و روان‌پزشکان است. وقتي من به‌عنوان يک جامعه‌شناس با فرد افسرده برخورد و سعي مي‌کنم حتما آنها را به مراکز مشاوره ارجاع دهم زيرا بلافاصله بايد اين قضيه مديريت شود. در اينجا، ديگر تبحر، مشاور است که چگونه بايد با فرد، روان‌درماني را شروع کند؛ البته برخي از اين افراد نياز دارند به‌سمت و سوي روان‌پزشک و دارو‌درماني بروند اما از آنجا که فرد افسرده براي جامعه يک زنگ خطر است، بايد خانواده از ابتدا در پروسه درمان قرار گيرند زيرا گاهي تبعات اين قضيه مانند جريان مهتاب، کل خانواده را از هم می‌پاشد. بايد خانواده در جريان بوده و نگذارند بيمارشان تنها باشد. قرص‌هاي اعصابي را که روان‌پزشک تجويز کرده، از او دور نگه دارند و خودشان سر ساعت، قرص را به بيمار بدهند. در اين مرحله، خانواده خيلي بهتر از روان‌شناس و روان‌پزشک مي‌تواند با همدلي و ارتباط مؤثر، جلوي افکار خودکشي را بگيرد. اگر اين سيستم حمايتي در خانواده نباشد و راهکار منطقي را ندانند، مسلما با خودکشي عزيزشان روبه‌رو خواهند شد و از همه مهم‌تر، در برخي از خانواده‌ها ديده شده يکي از اعضا خودکشي نافرجام داشته و با اين مثل که براي «جلب توجه» بوده، اين گزارش‌ها را به روان‌پزشک يا روان‌درمانگر نمي‌دهند، در صورتي که بسيار مهم است کسي که درصدد درمان فرد افسرده هست، از داشتن افکار و حتي ارتکاب به خودکشي فرد با‌خبر باشد؛ پس کمکي که خانواده و والدين مي‌توانند به فرد افسرده بکنند، بسيار حائزاهميت است. /جام وقایع