عمر امت اسلام و رابطه آن با طول‌مدت خلافت‌عثمانی! محمد بن علی حموی مُقریء شافعی نویسنده رساله الجواهر اللامعه و الفتاوی النافعه است که نسخه آن در ایا صوفیه به شماره 2445 نگهداری می شود. این رساله، از جمله رسائل فراوان فقهی ـ سیاسی در رد بر قزلباشان است که در دوره طهماسب و به احتمال، حوالی سال 940 هجری نوشته شده است. نویسنده در متن، به صوفی بن صوفی اسماعیل اشاره دارد، یعنی طهماسب، و در جایی هم اشاره می کند که شصت سال تا رأس سال هزار هجری مانده است. محتوای کتاب، مانند سایر رساله های مشابه، حاوی مباحثی در رد بر قزلباشان و رافضیان، گزارش برخی از باورها و کارهای صفویه، بویژه اسماعیل، و عمدتا تمرکز روی تحریک سلاطین عثمانی و رعایای آنها برای جنگ بر ضد قزلباشان است. این جنگهای بیست ساله در نیمه اول سلطنت طهماسب و سلطان سلیمان صورت گرفت و در نهایت به صلح آماسیه در سال 962 انجامید که سالها در روابط دو دولت عثمانی ـ صفوی، آرامش را به همراه داشت. ساختار بیشتر این رساله ها شبیه به همدیگر است و بنده گزارش چندی از آنها در کتاب «تاریخ قزلباشان صفوی در چند متن تاریخی ـ مذهبی عربی دوره عثمانی» آورده ام. این متن را هم باید به همانها ملحق کرد. امتیاز این اثر، در برخی از محاسبات سنواتی است که در باره عمر دولت عثمانی، ظهور مهدی و مباحثی از این دست دارد که جالب است. خواهیم دید که موضوع اصلی کتاب، این سوژه هم هست که در میان ترکان آسیای صغیر طرفدار شاه اسماعیل، شایع شده بوده است که روایت داریم که مهدی از شرق ظهور می کند و آن را بر شاه اسماعیل تطبیق داده بودند و نویسنده می خواهد این نظر را نادرست بداند. در اینجا، مروری بر این رساله که حاوی اطلاعات خوبی از منازعات مذهبی قرن دهم هجری است، خواهیم داشت و از آن به عنوان منبعی برای شناخت بهتر مجادلات فکری ـ مذهبی و تأثیر آنها در سیاست بهره خواهیم برد. طبعا نتایج اخلاقی آن به این نوشته مربوط نمی شود که چطور سیاست از اختلافات مذهبی برای کارسازی برنامه های خود استفاده می کند و یا به عکس، چه اندازه اختلافات مذهبی که غالبا در اختیار برخی از مدعیان رهبری فکری است، در آشفته بازار سیاست نقش بازی می کند. در نقدهای جدلی، اغلب استنادها نادرست و متکی به مشهورات بی پایه است که نمونه ای از آنها را در این ردیه هم مشاهده می کنیم. ***نویسنده در شرح چرایی تألیف کتاب خود، می گوید، شخصی از اکابر نزد من آمد و در باره حدیثی که گمان می کرد در کتاب طحاوی آمده پرسشی را مطرح کرد، و از من خواست تا نظرم را در باره آن بیان کنم. این حدیث که به نوعی به روافض مربوط بوده «تتلعق بالرافضة» و از من خواسته شده بود، پاسخ دهم، بیش از بیست کرّاسه در باره آن نوشتم. اما از من خواسته شد، مختصر آن را در چند برگ بنویسم که میان مردم منتشر شود و آن مختصر همین است. اما سؤال: مطلب این بود که علمای بزرگ دین در باره حدیثی که از رسول (ص) روایت شده و ناقل آن گوید که از کتاب طحاوی است، چیست که: سئل مِن الله عزّوجل عن قیام الساعة. زمان قیامت کی خواهد بود؟ خطاب به رسول، پاسخ چنین آمد: پس از هجرت تو، در 910 ، دیگر محبتی میان خلق نخواهد بود و فتنه واقع خواهد شد. در 920 جدل و خصومت تا 930 خواهد بود، و علما خواهند مُرد و اندکی از آنان باقی نخواهد ماند. در 930 از آسمان تگرگ به اندازه یک تخم مرغ خواهد بارید و زراعت از میان خواهد رفت، و طوفان خواهد شد و بلاد ویران خواهد گشت. در 940 به وقت، باران نخواهد آمد، زنان مثل قاطر و الاغ در بازار خواهند گشت، و محمد المهدی صاحب الزمان ظهور خواهد کرد، و حکومت او شرق و غرب را خواهد گرفت. در 950 سه روز، خورشید، تأخیر خواهد داشت، باب توبه بسته خواهد شد، از آسمان فریاد جزع برخواهد خواست، و شماری فراوان از جن و انس نابود خواهند شد، و برکات نباتی از میان خواهد رفت. در 960 یأجوج و مأجوج، خروج کرده، نیل را می خورند و اثری از آب نخواهد بود و «دابة الارض» خارج خواهد شد. در 970 قرآن به آسمان خواهد رفت و دجال خروج می کند و عیسی فرود می آید، و دجال کشته می شود. در 980 : لاتسئل ماوراء ذلک یتم مد الادمی! وقتی این علامات را دیدید، از خدا کمک بخواهید و به درگاه او استغاثه کنید. در باره این حدیث سوال شد که آیا صحیح است یا خیر، و اگر شخصی بر آن اعتماد کند، به خطا رفته است؟ و اگر شخصی اعتماد کند که مهدی در این سال از مشرق خروج خواهد کرد، مخطئ و گناهکار خواهد بود یا خیر. و اگر شخصی بگوید رسول (ص) هزار سال در قبرش نخواهد ماند، سخنش تصدیق می شود یا خیر؟ و پرسیده اند، عقیده شما در باره کسی که ابوبکر و عمر را سب کرده و عایشه را تهمت می زند، چیست، آیا او را کافر می دانید یا خیر؟ آیا بر سلطان واجب است با او بجنگد یا خیر؟ و اگر توبه کرد، توبه اش قبیول می شود یا خیر. و اگر رافضی، بر بلاد مسلمین، تسلط یافت، و مذهب غلات رافضه را ظاهر کرد و مذهب اهل سنت و جماعت را باطل نمود و امر به سب صحابه مانند ابوبکر و عمر کرد، و به علمای شریعت اهانت نمود، و عده ای از آنان را کشت، و اهانتش به علمای مسلمین از جمله امام ابوحنیفه و دیگر ائمه مسلمین رسید، آیا بر سلطان مسلمین و رعایای او واجب است که به جنگ آنها بروند یا خیر، و اگر گفتید واجب است که بروند، آیا همه آنها که به آنان کمک می کنند، قتلشان واجب است یا خیر، و اگر قائل به وجوب جنگ با آنان توسط سلطان مسلمین و رعایا شدید، آیا این جنگ مثل جنگ با یهودی و نصارای حربی و دیگران است یا خیر، و آیا حدیثی از رسول که دال بر وجوب جنگ با آنان [رافضیان] باشد، رسیده است یا خیر، و اگر می گوید وارد شده، آیا چیزی در آنها هست که دلالت بر یاری مسلمانان علیه آنان داشته باشد، و اگر می گویید اینها در احادیث وارد شده، آیا اجماع بر تکفیر رافضی هست یا خیر، و اگر او یا کسی که عقایدش مانند اوست بمیرد، خلود در نار خواهد داشت یا خیر، و آیا خون او و کسانی به معتقدات او باور دارند، مثل کسی است که مهدور الدم است یا خیر، و آیا اموال آنان برای ما مباح است وقتی با آنها جنگ می شود یا خیر، و آیا بر علما واجب است که این مسأله را روشن کنند و این حکم آنان چیست؟ افتونا مأجورین، فتوای خود را برای ما بیان نمایید أثابکم الله الجنة بمنّه و کرمه آمین. این سوال، کاملا زمینه بحث را که نگارش یک متن برای برافروختن آتش میان میان دو دولت و ملت است، و استفاده از سوژه های مذهبی نشان می دهد. نویسنده از اینجا پاسخ خود را آغاز می کند. در آغاز می نویسد که حدیث یاد شده، نادرست و آثار جعل از آن آشکار است، و یقین داریم که ساختگی است. سپس به نقد محتوایی آن پرداخته می گوید که سیوطی و دیگران نقل کرده اند که دجال در رأس هزاره خروج خواهد کرد، و برخی روایات، خروج او را در 1100 می دانند. مهدی هم، بر اساس روایات، هفت سال پیش از دجال می آید. سپس عیسی می آید، و دجال را می کشد، و چهل سال در زمین می ماند. در اینجا، بحثی را مطرح می کند که مهدی و عیسی کدام مقدم هستند، و کدام یک پشت سر دیگری نماز می خواند که چندان به این بحث ارتباطی ندارد (فریم 7). آنگاه در باره روایت منسوب به طحاوی می گوید که احادیث معارض زیادی با آن وجود دارد، به علاوه، عقل هم آن را نفی می کند. طبعا اگر کسی بر این حدیث اعتماد کند، عصیان خدا و رسول کرده، و حاکم می تواند او را مورد ضرب و حبس قرار دهد. طبعا اگر بر اساس این حدیث، چنین اعتماد کند که بگوید خروج مهدی در این سال، از مشرق خواهد بود [تبلیغی که برای شاه اسماعیل می شده]، ترس آن هست که همراه فرعون و هامان، مخلد در آتش باشد. این نشان از آن دارد که حدیث مزبور، مورد استفاده ترکان طرفدار شاه اسماعیل بوده که خروج او را نشان خروج مهدی می دانسته اند و این رساله، آن را انکار می کند. نویسنده باز به وضع حدیث توسط زنادقه یاد کرده و از روایات شیعه در باره امامت علی (ع) یاد می کند که به گفته او، ساختگی است. او می گوید، روافض، می گویند امام علی (ع) از روی تقیه با ابوبکر بیعت کرده است. (فریم 9). نویسنده سپس به بیان روایاتی می پردازد که در آنها ابوبکر مقدم بر همه صحابه دانسته شده و به گفته وی، نظر روافض را باطل می کند. او فصل مشبعی از روایات فضائل خلفا را در اینجا نقل می کند. همچنین به اطاعت صحابه از وی در جنگ با مرتدین اشاره کرده و آن را دلیل بر خلیفه بودن او می داند (فریم 11). منبع وی در این بحث ها، کتاب علامه واسطی معروف به طفیلی با عنوان المناظرة بین السنیة و الرافضة است که بخش هایی را هم نقل می کند (فریم، 13). شرحی هم از آنچه در کتب مقدسه آسمانی در باره خلفا آمده، می آورد (فریم 15). این مطالب ادامه می یابد تا باز به سراغ سوال طولانی ابتدای بحث باز می گردد، این که آیا قیامت قبل از تمام شدن سال هزار از هجرت رخ خواهد داد یا خیر؟ وی آن را نادرست می داند. دلیلش به گفته او این است که سیوطی و دیگران گفته اند که ادله موجود دلالت بر این دارد که این امت بیش از 1300 سال عمر می کند، اما به 1500 سال نمی رسد. چون روایت معتبر داریم که دجال در رأس سده خروج می کند، وقتی خروج کند، عیسی فرود آمده، چهل سال می ماند، مردم هم از بعد از طلوع شمس از مغرب [از علائم قیامت] یک صد و بیست سال مکث یعنی زندگی می کنند. بین دو نفخه هم چهل سال است. اینها را که جمع کنیم، دویست سال می شود که باید سپری شود تا ساعت یعنی قیامت فرا برسد. تا اینجا، هنوز 60 سال تا سال هزار مانده [مقصودش زمان تألیف رساله در سال 940 است]، و تازه، هنوز خورشید از مغرب طلوع نکرده است؛ به علاوه دجال هم که باید قبل از طلوغ خورشید از مغرب بیاید، خروج نکرده است. مهدی هم که قرار بوده هفت سال پیش از دجال خروج کند، ظاهر نشده است. از دیگر اشراط قیام هم که گفته اند قبل از خروج مهدی آشکار می شود، خبری نیست. این زمان ها هم [حوالی 940 که رأس سده نیست] زمان، خروج دجال نخواهد بود، چون روایت هست که در راس سده پیدایش می شود. مقدماتی هم برای خروجش لازم است که قبل از دوسال از خروجش باید پیداشود (که نشده است). اگر خروج دجال رأس اولین سده پیش رو باشد، سال هزار خواهد بود، اگر صد سال پس از آن یعنی در سال 1100 باشد که فرصت بیشتری برای امت خواهد بود. مؤلف می گوید، در این صورت چطور می شود تصور کرد که عمر این امت، پیش از سال هزار تمام می شود؟ این امری ناممکن است. علما در این باره به احادیث معتبره استدلال کرده اند که من آنها را در جای دیگری آورده ام. من مطالبی گفته ام که سیوطی هم آنها را بیان نکرده است. (فریم 15، 16). سیوطی با استناد روایتی به ابن وهب [یا وهب بن منبه] گفته است که 5600 سال از دنیا گذشته، و دست کم عمر این امت، چهارصد سال افزون بر هزار خواهد بود. سیوطی همچنین به روایتی منسوب به رسول (ص) در «شأن الترک» استناد کرده که آنها «یملکون جمیع الدنیا و یستمرون فی الارض 150 سنة» استناد کرده است که اینها همین طائفه بنی عثمان هستند (فریم 17). وی می گوید که در اصل تفصیلی این کتاب، به تمامی این روایات موجود استناد کرده است. در عین حال، تأکید می کند که سخن احمد حنبل که در سه بخش، ملاحم، و مغازی و تفسیر، غالب روایات صحیح نیست، و اینجا بحث در باره روایات ملاحم است، درست است. ادامه سوال، در باره حکم کسانی بود که به خلفا سب کرده و عائشه را متهم می کنند. این یکی از نکاتی بود که عثمانی ها برای تحریک سنیان بر ضد قزلباشان، صدها بار روی آن تأکید کردند و در تمامی ردیه های نوشته شده، از آن به عنوان توجیه و حربه اصلی جنگ با قزلباشان بهره بردند. سوال این بود که حکم این افراد چیست. (فریم 18). در نامه های متبادله بین سلیمان و طهماسب و حتی بعدها، شاه عباس و سلطان مراد هم بحث از صحابه و عایشه مطرح می شد و آنها تأکید داشتند که به هیچ روی، تهمتی را متوجه عایشه نمی دانند. نویسنده ابتدا به روایاتی که در فضائل صحابه آمده پرداخته، و این که رسول (ص) نهی از سب اصحاب کرده و سپس می گوید، روافض، با علم اسباب النزول و روایات آن آشنا نیستند. اشاره او به احادیثی است که در باره حدیث الافک آمده است (فریم 21). نویسنده می گوید: «اصل عقد الرافضة تضلیل الصحابه» است. به گفته او، رافضیان فقط به قرآن استناد می کنند و روایات را قبول ندارند، و معنایش این است دین اسلام را باطل می دانند. نتیجه آن که «الصوفی المسمی بلسان الترک قزل باش، کافر بلاخلاف». (فریم 22). بحث از تفکیر کسانی که نسبت به شیخین نظر منفی داشته باشند، با استناد به کتب و اقوال مختلف، ادامه می یابد. از جمله، این مطلب که نویسنده «شرح مواقف» بر این باور بوده که هیچ کس از اهل قبله را نمی توان کافر دانست، مورد بحث قرار داده و سعی می کند با استفاده از عبارت دیگری از وی، او را هم در کنار دیگر موافقان تکفیر قرار دهد (فریم 23). در اینجا، به این بحث می پردازد، که اصل مذهب روافض از زنادقه و یهود و نصاراست. (فریم 24). در این باره، به کتب ابن تیمیه هم ارجاع می دهد (فریم 25). بخش بعدی سوال این بود که آیا بر سلطان واجب است که با این جماعت، بجنگد و آیا توبه اینها قبول می شود یا خیر. به نظر او، بر سلطان واجب است که چنین کند. اگر توبه نصوح کردند، پذیرفته خواهد شد. (فریم 25). بخش دیگر سوال این بود که اگر رافضه بر بلاد مستولی شدند، جنگ سلطان و رعایای او با آنان واجب است، پاسخ باز مثبت است. مقصود تسلط قزلباشان بر ایران است. به گفته او، این وجوب نه فقط بر سلطان و رعایا، بلکه بر هر مکلفی که شرایط را دارد، واجب است. (فریم، 25 ـ 26). در اینجا، احکام کفار حربی را که داخل بلاد مسلمین شده و فقها در کتابهای خود آورده اند، بر قزلباش تطبیق می دهد. «ان قتال هذا الرافضی الکافر الذی استولی علی بلاد من بلاد المسلمین اعنی به الملعون ابن اسماعیل الملعون شدد الله علیه العذاب الالیم ... فرض عین». (فریم 26). سائل می پرسد که اینها شهادتین را می گویند، یعنی چگونه کسی که شهادتین می گوید، کافر است. نویسنده می گوید «لاینفعهم قولهم لا اله الاّ الله محمد رسول الله» همین طور نماز و صوم شان هم فایده ای ندارد. بعد هم به روایاتی که شهادتین را در حفظ خون کافی می داند، پاسخ می دهد. «هذه الاحادیث لیست محمولة علی ظاهرها» (فریم 27). او می گوید ما از هزار طریق کفر این «صوفی» را ثابت کرده ایم. ابن تیمیه هم گفته است: «یقاتل من خرج عن شریعة الاسلام و ان تکلم بالشهادتین». بنابرین «فقتال هذا الموجود الان الحاکم علی بلاد من بلاد المسلمین، الذی یقال له بلسان العرب الصوفی و بلسان الترک قزلباش، واجب متحتّم». (فریم 27). او می گوید که احکام مرتد بر اینها صدق می کند. در اینجا، به تفصیل در باره فضیلت جهاد و تطوع سخن می گوید. (فریم 31 و ...) و تأکید می کند که باید با این صوفی در کنار بنی عثمان جنگید (فریم 33). در اینجا، حملاتی هم به متصوفه ای دارد که به گفته غزالی «طریق الاباحیه» را دنبال می کنند و صوفیان قزلباش را هم مصداق همان احکام می داند که به زندقه و کفر گرایش دارند. (فریم 35). البته از تصوف ابن عربی دفاع می کند و می گوید او در آخر عمرش متنی نوشت که «لیس فیها اشکال» (فریم 36) یعنی از صوفیه بدخیم نبوده است. در ادامه از نوح شلبی نقل می کند که در دمشق به او گفت، وقتی سلیم، تقی الدین بلاطنسی را نزد اسماعیل فرستاد، دید که او در میان آهوان و روباه ها و خرگوش ها و گوسفندان و دیگر وحوش نشسته است [گویا باغ وحش]. اسماعیل گفت: من زنده می کنم و می میرانم. بعد هم تیر را برداشت و به سمت حیوانات گرفت و برخی را کشت و برخی را نه. نویسنده این حکایت را دلیل بر کفر «اسماعیل صوفی» گرفته است. (فریم 37). او می گوید استادان ما که نزدشان درس می خواندیم، همه در «تفکیر الصوفی اسماعیل و اتباعه» متفق بودند. آنگاه اسامی شماری از آنها مانند کمال الدین طویل مصری، شیخ سعدالدین ذهبی، شیخ جمال الدین الصانی، شیخ شمس الدین حلبی، شیخ تقی الدین بن قاضی عجلون، ملا اسماعیل شروانی که الحال در مکه است و فرید دهر در علم و زهد است، را نام می برد. (فریم 38) باز هم تأکیدات غلاظ و شداد در کفر صوفی می آورد. (فریم 38، 39). اسماعیل صوفی، تمام اتباع او، هر کسی از او حمایت می کند، و همه خطبای آن بلاد، همه و همه کافر هستند. رفتن دیگر مسلمانان هم به بلاد آنان حرام است، چون نمی تواند دینش را ظاهر کند مگر یک ضرورت شرعی برای کارش داشته باشد. (فریم 40). سوال بعدی این بود که آیا حدیثی از رسول(ص) در باره لزوم جنگ با این گروه، یعنی قزلباشها آمده است؟ پاسخ این است که آری. سخن رسول حق است و به عنوان اخبار معجزه و پیشگویانه، در این باره هست. آن گاه شروع به نقل احادیث می کند که به صورت کلی می گوید که رسول (ص) در باره همه فتنه هایی که تا آخر الزمان پدید می آید، خبر داده است (فریم: 42). همین طور روایاتی در باره قدریه و رافضه و خوارج و غیره (فریم 43). نیز روایاتی مانند این که اگر اهل حدیث نبودند «لأهلک الناسَ المعتزلة و الرافضة و الجهمیة» این گروهها مردم را هلاک می کردند (فریم، 44). سپس می گوید که خداوند اسلام را به کمک «بنی عثمان» بویژه سلطان سلیمان، نصرت داده است، و این همان تحقق وعده الهی است. در این زمان، هیچ سلطانی به اندازه سلطان عثمانی دارای شوکت و قدرت نیست که با همه کفار و ملحدین نبرد می کند. (فریم، 45). به هر حال، به گفته وی، احادیث فراوانی در باره مقاتله با روافض هست که برخی را بیان و باز هم شماری را بیان خواهد کرد. روایاتی که اشاره می کند در آخر الزمان گروهی به نام روافض خواهند بود که اسلام را رد و رفض می کنند. (فریم 46). آگاهیم که صدها حدیث علیه فرقه های دیگر توسط اهل حدیث ساخته شده، که طی قرون، اینها دستمایه دولت های افراطی برای مبارزه با دیگران بوده است و شماری هم علیه شیعیان است. بیشتر اینها، در قالب احادیث آخر الزمانی یا با تعابیری چون سیأتی علی الناس زمان ... است. برخی هم در قالب روایاتی است مربوط به اموری که پیغمبر در معراج از سرنوشت منحرفین دیده است. (فریم 48). نویسنده در اینجا، برای چندمین بار تأثیر پذیری خود را از ابن تیمیه نشان می دهد که این نکته شگفتی در آن مقطع تاریخی است (فریم، 47). وی رافضیان را افرادی می داند که نسبت به شریعت جاهلند، هرچند کسانی میان آنان هستند که معرفت به علوم عقلی دارند، اما با دارِیة الحدیث، آشنا نیستند، به همین دلیل، با فضائل صحابه آشنا نیستند. در اینجا، باز فصل مشبعی، از فضائل خلفا را روایت کرده است. (فریم 51، 52). از جمله این که نام خلیفه دوم در تورات آمده است (فریم 53). صفحات بعد، اختصاص به فضائل عثمان و سپس امام علی (ع) دارد که حدیث غدیر را هم آورده است. (فریم 55). در اینجا، قدری به مباحثات شیعی ـ سنی پرداخته که عمدتا ناظر به مباحث شرح مواقف است. (فریم، 61). نیز می گوید که کتاب مفصلی در رد بر رافضه نوشته و اقوال علما را در آن جمع کرده و آن را در خزانه سلطان قرار داده یا امید دارد که قرار داده شود. (فریم 62). صفحات بعدی، باز در باره احوال صحابه، به طور کلی است و توصیه به این که اساسا بحث در باره صحابه، ممکن است ما را مشکل دار کند، بهتر است در این باره بحث نکنیم. (فریم 65). وی پس از آن که صفحات طولانی باز در باره فضائل صحابه سخن می گوید، مشکل رافضه را این می داند که آنها امامی مانند احمد بن حنبل ندارند (فریم 71). هیچ کس حق ندارد به گفته وی، از مساوی صحابه سخنی بگوید و اگر چنین کند، بر سلطان است که او را تأیب و عقوبت نماید (فریم 71). خداوند با روی کار آوردن بنی عثمان، بر ما منت نهاده است، این که دایما با کفار در حال جهاد هستند، همین طور با منافقینی مانند «صوفی» و پیروان او. (فریم، 72). صفحات پایانی که تا فریم 79 ادامه دارد، توصیه های اخلاقی به انجام کارهای خیر است.