کد خبر: 41278
منتشر شده در سه شنبه, 24 بهمن 1396 06:00
به گزارش مشرق، «مهدی آذرپندار» در یادداشت روزنامه «وطن امروز» نوشت: نه! رشیدپور بهانه بود... فریاد حاتمیکیا، انتقام ما بود از همه شبهایی که در جشنها و محافل این سینمای محفلی غریب ماندیم و بغض کردیم. انتقاممان را گرفتیم از آن شب غربت حزبالله در اسفند سال ۷۰؛ همان شبی که شبهروشنفکران، آوینی...
به گزارش مشرق، «مهدی آذرپندار» در یادداشت روزنامه «وطن امروز» نوشت:
نه! رشیدپور بهانه بود... فریاد حاتمیکیا، انتقام ما بود از همه شبهایی که در جشنها و محافل این سینمای محفلی غریب ماندیم و بغض کردیم.
انتقاممان را گرفتیم از آن شب غربت حزبالله در اسفند سال ۷۰؛ همان شبی که شبهروشنفکران، آوینی را در دانشکده سینما و تئاتر دانشگاه هنر و در سمینار «بررسی سینمای پس از انقلاب»، به قول خودش بازجویی کردند. بعدها خودش چه خوب قلم زد درباره غربتش در آن شب. به گواه همانی که نوشته، هم فحاشی میکردند و هم هیاهو و داد و بیداد. و سید تنها مانده بود میان جماعتی که یکیشان گریه میکرد و دیگری فریاد میزد. ما نبودیم البته آن شب ولی طعم غربتش را از لای سیاه و سفید کاغذ چشیدیم و بغض کردیم.
حالا بعد از بیست و اندی سال، فریاد حاتمیکیا انتقام ما بود از آن شب غربتی در اسفند ۷۰. او فریاد میزد و فریادش، فقط از حنجره خودش نبود که طنینانداز شده بود. فریاد آوینی هم بود بر سر شبهروشنفکران وطنی که میخواستند هنر ناب انقلاب را به بهانه حکومتی و ارگانی بودن، تحقیر کنند و هنر بیمخاطب خود را قیمتی جلوه دهند.
و باز انتقاممان را گرفتیم از آن شب لعنتی در جشن خانه سینما. آن چهارشنبهشب تابستانی در ۲۲ مرداد ۹۳؛ وقتی «مریلا زارعی» روی سن هشتمین جشن انجمن منتقدان دعوت شد تا جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن را از دست «مازیار میری» بابت شاهکار «شیار ۱۴۳» بگیرد اما «میری» قبل از اهدای جایزه در کنایهای آشکار گفت: «میدانستم جایزه به چه کسی میرسد. این وظیفه را به من محول کردند چون ما قرار است با هم گفتوگو و همدیگر را تحمل کنیم».
و ما بغضمان گرفت که اینها دیگر چه جماعتیاند؟ یعنی بابت اینکه طرف نقش «مادر شهید» را بازی کرده، باید هنگام جایزه گرفتن هم متلک بخورد؟ این دیگر چه سینمایی است؟ اینها چه منتقدانی هستند که یک نفر را برگزیده میکنند و بعد روی سن، بهزعم خودشان تصمیم میگیرند جایزه خودشان را لجنمال کنند؟ یعنی اگر زارعی نقش زنی را بازی کرده بود که شوهرش به او خیانت کرده یا میخواهد فرزندش را سقط کند، جایزه حق او است و حالا که مادر شهید را بازی کرده، باید روی سن عقدهگشایی کنیم؟ مگر مادر شهید، چه ظلمی به سینمای ما، به «مازیار میری» کرده است؟ نکند مادر شهید هم در انحلال خانه سینما دخیل بوده است؟
حالا بعد از بیست و اندی سال، فریاد حاتمیکیا انتقام ما بود از آن شب غربتی در مرداد ۹۳. از «مازیار میری»ها که سالهاست از نظام میدوشند و روی دامن همین نظام قی میکنند. از تمام تریبونهایی که در جایگاه دوستی و تقدیر، خنجر میزنند.
و ایضا انتقاممان را گرفتیم از بیستوششم مرداد ۹۶؛ از آن شب جمعهای که قرار بود «محمدحسین مهدویان» بابت کارگردانی «ماجرای نیمروز» دیپلم افتخار یازدهمین جشن منتقدان و نویسندگان را بگیرد و آن هم از دست چه کسی؟ «جعفر پناهی». و او ناگهان، وقتی اسمش را میخوانند، نمیپذیرد که برای دادن جایزه «مهدویان» روی سن بیاید و بعد از اینکه کارگردان جوان از سن پایین آمد، بالا میرود و تلویحاً با دولتی خواندن «مهدویان»، از فیلمهای دولتی انتقاد کرده و سعی میکند خود را مستقل و غریب نشان دهد و عدهای هم برای او کف میزنند.
و ما بغضمان گرفت از اینکه «جعفر پناهی»، کارمند رسمی جشنوارههای دولتی اروپایی که مقرری دارد هر سال شیرینکاریهایش را به اسم فیلم برای این جشنوارهها ارسال کند و بابت آنها، صندلی خالی رزرو کند و البته همزمان تا همین یکی ـ دو سال پیش، داشت از صداوسیما حقوق دریافت میکرد، دارد از دولتی بودن امثال «مهدویان» گله میکند. همانی که وقتی هیچکس به عنوان یک دانشجوی هنری بورسیه صداوسیما جدیاش نمیگرفت، «بادکنک سفید»ش را با پول شبکه ۲ سیما ساخت و دنیا را با آن چرخید و ژست طلبکاری گرفت که من فیلمساز مستقلم!
بغضمان گرفت و باورمان نشد که نشد که این سناریو و دعوت از ورشکستهای مثل «پناهی» جز برای تحقیر کردن فیلم درخشانی مانند «ماجرای نیمروز» نیست که از بس سینماست، فقط در فرامتن و با توسل به چنین حقههای کثیفی میتوان به جنگ آن رفت. بغضمان گرفت که منتقدان این مملکت هم، «پناهی» را که بیشتر به شومنها میماند و بویی از سینما نبرده، سینماگر میدانند و حتی برای او در برابر سینماگری مثل «مهدویان» که پلان به پلان فیلمهایش سینماست، کف هم میزنند.
انتقاممان را گرفتیم از همه وابستههای واداده که ۴۰ سال است حقوقشان را از بیتالمال میگیرند و آروغسیریشان را در محافل روشنفکری به اسم هنرمند مستقل میزنند. از همه آنهایی که وابسته بودن به مملکت خود را فحش میدانند و نوچگی و عملگی خارجیها را افتخار. از صداوسیمایی که «جعفر پناهی» تربیت کرده در آن دانشکده خرابشدهاش در همه این سالها.
از همان شبکه دویی که سابقا پول فیلم جعفر پناهی را میداد و حالا این روزها اجازه میدهد منتقدانی با مغزهای کوچک بنگ زده، آنتن را همانقدر امن بدانند برای خودشان که انگار اینجا هم همان جشن محفلی خودشان است و میتوانند همه امراض روحیشان را بر سر فیلمهای درخشان انقلاب تخلیه کنند! همان فیلمهایی که حتی نمیتوانند خودشان را راضی کنند که به آنها جایزه ندهند! واعجبا از قلوب مملو از مرض! واعجبا از رسانه ملی که بدون مزایده و خصوصیسازی به روشنفکران ارث رسید!
آقای حاتمیکیا! سرباز سرافراز نظام! ما با فریاد شما، حسابمان را از سی و چند سال پیش تا امروز با سینما و تلویزیون تسویه کردیم و انتقاممان را یکجا گرفتیم. سپاس!
نوشتن دیدگاه