تروریست‌ها سوژه‌های خود را بیشتر از میان نوجوانان و جوانان بی‌اطلاع جذب می‌کنند و درواقع می‌توان عضویت در پژاک و پ. ک.ک را در واقع نوعی آدم ربایی دانست. به گزارش ندای انقلاب، پ. ک. ک و پژاک از نمای نزدیک؛ گروهک پ. ک. ک و شاخه ایران آن (گروهک پژاک) از جمله نیروهای تروریستی هستند که در مرزهای غربی کشور ما فعال هستند. گرچه غیور مردان و حافظان امنیت مرزها تا کنون ضربات سخت و سنگینی به عناصر این گروهک وارد ساختند و آنها رو وادار به خفت عقب نشینی کرده اند، اما بررسی سابقه تشکیل این گروهک و گفتگو با اعضای وفادار آن در مطالعه پیشینه اعتقادی، عقبه فکری و آرمان های اعضای پ. ک. ک کمک شایانی می کند. در ویژه نامه مشرق که تحت عنوان «پ. ک. ک و پژاک از نمای نزدیک» در ایام نوروز و پس از آن منتشر می شود، نگاهی داریم به زمینه های تشکیل این گروه و همچنین با برخی از اعضای جداشده و به دام افتاده این گروهک به گفتگو خواهیم نشست تا از نمایی نزدیک، با حقیقت پ. ک. ک و جنایات این گروهک و انگیزه های انحرافی اعضاء [بعضا] فریب خورده آشنا شویم. گفتگو با پدر یکی از فریب خوردگان آقای دالایی منان از جمله والدینی است که فرزندش نوجوانش فریب این گروهک‌های تروریستی را خورده و امروز در عضویت پ. ک.ک و پژاک است. آقای دالایی منان معتقد است که پسرش به اختیار خودش وارد این گروهک نشده و اصلاً هیچ آشنایی با این گروه‌های تروریستی نداشته و ندارد. او و خانواده‌اش که امروز به شدت متاثر از این اتفاق انتظار بازگشت فرزند نوجوانشان را می‌کشند تنها موردی نیستند که اینطور مورد سوء استفاده این گروه‌های تروریستی قرار گرفته‌اند. روایت دردناک و توام با گریه‌های مکرر او از این اتفاق هم به خوبی نشان می‌دهد که تروریست‌ها سوژه‌های خود را بیشتر از میان نوجوانان و جوانان بی‌اطلاع جذب می‌کنند و درواقع می‌توان عضویت در پژاک و پ. ک.ک را درواقع نوعی آدم ربایی دانست.  به سراغ این پدر رنج کشیده رفته ایم تا برای ما درباره شیوه های جذب نیرو توسط تروریست های پژاک و نحوه فریب خوردن فرزندش کمی توضیح دهد: خودتان را معرفی بفرمایید؟ من ابراهیم دلایی منان ساکن شهر شوط و راننده هستم. سه تا فرزند دارم. برای فرزندتان چه اتفاقی افتاد؟ احمد پسر بزرگم ۱۵ سالش بود. خرداد ۹۵ در حالی که در مغازه یک کاشی‌کار شاگردی می‌کرد، به یکباره گم شد و دیگر به خانه بازنگشته است! داستان مفقود شدن فرزندتان را دقیق‌تر تعریف می‌کنید؟ حدود ساعت ۹ صبح و زمانی بود که کارت‌های ملی را تعویض می‌کردند. من به خانه آمدم تا کارت ملی و اوراق شناسایی اعضای خانواده‌ام را با خودم ببرم که در آنجا من و همسرم متوجه شدیم شناسنامه احمد نیست! اول فکر کردیم که شناسنامه را گم کرده‌ایم. با توجه به اینکه مادرش نگران بود وقبلاً هم احمد گفته بود که برای کار می‌خواهد به تهران برود، همانجا تلفنی با پسرم احمد تماس گرفتم و پرسیدم کجایی؟ او گفت مثل همیشه سر کارم. گفتم شناسنامه‌ات نیست، او گفت که من اطلاع ندارم و الان سر کارم! بعد من برای تعویض کارت های ملی رفتم، زمانی که برگشتم مادرش گریه می‌کرد و نگران بود که احمد خودش مدارکش را برداشته باشد و رفته باشد. منم برای اینکه نگرانی مادرش رفع شود با هم به محل کارش رفتیم. اما دیدیم که استاد کاشی‌کار همانجا کار می‌کند ولی خبری از احمد نیست. پرسیدم بچه من کجاست؟ گفت که چند دقیقه پیش دوتا پسر بزرگتر از پسر شما دنبالش آمدند و گفتند که ما قصد داریم برویم تهران کار کنیم و از اینجا رفتند. آنها حتی یک کارگر سر گذر را به جای احمد آورده بودند تا به کاشی کار کمک کند. من گفتم چرا به من خبر ندادی، گفت اگر نمی‌آمدی خودم خبر می‌دادم. به هر حال جایی وجود نداشت تا جستجو کنیم و مجبور شدم نامه‌ای بنویسم و به دادگاه ببرم. دادستان هم حکمی به من داد که به آگاهی بدهم تا فرزندم را از طریق ردیابی گوشی پیدا کنند. خلاصه تا زمانی که موفق به انجام این کارها شدم ساعت اداری هم تمام شده بود و کارم به روز بعد موکول شد. فردای آن روز از طرف نیروی انتظامی آمدند و پرسیدند که فرزند شما گم شده!؟ گفتیم بله، آنها به ما گفتند که به یکی از نواحی نیروی انتظامی برویم. در آنجا به ما توضیح دادند که بچه شما به گروهک پیوسته! گفتند دو ماشین از جوان‌های مردم را همینگونه فریب داده‌اند و از کشور خارج کردند. من همانجا معترض شدم که چرا از اینکار جلوگیری نکردی؟ گفتند این اطلاعات بعد از خروج آنها از کشور به دست ما رسیده است. البته گفتند که ما برای برگرداندن بچه‌ شما همه تلاشمان را می‌کنیم. از آن به بعد دیگر کاری نکردید؟ من دلم آرام نمی نشست و مادرش هم یکسره گریه می‌کرد. حتماً می‌خواستم خودم یک کاری برای نجات فرزندم انجام دهم، برای همین هم به فکر این افتادیم که تماس‌های تلفن پسرم را دربیاوریم تا بفهمیم آخرین بار با چه کسی صحبت کرده و با چه کسی رفته است. تلفنی که دست پسرم بود به نام برادرم سلیمان بود و برادرم هم در تهران کار می‌کند. من به برادرم زنگ زدم گفتم برو شماره‌هایی که با پسرم تماس گرفتند را دربیاور. او هم این کار را کرد که البته فقط به صورت یک طرفه شماره‌هایی را که از تلفن پسرم با آنها تماس گرفته بودند را دادند و گفتند که برای تماس‌های ورودی نیاز به حکم دادگاه است. ما هم به دادگاه مراجعه کردیم که قاضی گفت این کار را شما نباید انجام دهید، ما خودمان حکمش را قبلاً به آگاهی داده‌ایم تا بتواند رد پسر شما را پیدا کند. بعد از آن همان دو شماره را که از طریق برادرم بدست آورده بودم در گوشی‌ام نصب کردم و متوجه شدم که یکی از آن شماره‌ها تلگرام دارد و از طریق آن تلگرام عکس صاحب شماره را درآوردیم. عکس یک پسر حدوداً ۲۰ ساله بود که بعداً فهمیدیم اسمش مهدی است. خواهر آن پسر در همسایگی ما زندگی می‌کرد و ما هم متوجه شدیم که آن پسر به خانه خواهرش رفت و آمد دارد که این را به آگاهی خبر دادیم و آنها هم سریع او را دستگیر کردند. و ما هم از آن پسر شکایت کردیم. البته آن پسر الان در مراحل تحقیق است و به ما گفتند که اگر نتیجه‌ای بدست آمد ما حتماً به شما اطلاع می‌دهیم. الان چند ماه است که از رفتن پسرم می‌گذرد و ما در خانه روز و شب نداریم. من و مادرش دیگر خواب و خوراک نداریم، زندگی ما واقعاً خراب شد. حاضرم هر کاری بکنم تا پسرم را برگردانم. من واقعاً همه تلاشم را کرده‌ام... (به شدت گریه می‌کند) اصلاً پ. ک.ک و پژاک را می‌شناسید؟ نه من اصلاً اسم این گروه‌ها را هم نشنیده‌ام. پلیس این گروه‌ها را به ما معرفی کردند. من واقعاً نمیدانم فرزندم الان کجاست؟ از شما می‌خواهم تصویر من را در تلویزیون پخش کنید، صدای من را به همه جا برسانید تا شاید یکطوری پسر من برگردد. من نمی‌دانم باید چه کنم، چطور فرزندم را به خانواده برگردانم. (شدیداً گریه می کند). بچه نوجوان من عقل ندارد و نمی‌داند که خودش را در چه دامی انداخته است. من حتی فکر می‌کنم پسرم نمی‌دانسته که کجا می‌برندش! او فکر می‌کرده که شاید قرار است برای کار برود. من هم این گروه را نمی‌شناختم. منبع : مشرق