کد خبر: 59526
منتشر شده در سه شنبه, 09 مهر 1398 15:32
ساعت: 15:32 منتشر شده در مورخ: 1398/07/09 شناسه خبر: 1526361 محمدرشید مظاهری و مریم عبداللهی بعد از 6 سال زندگی در اصفهان، به تبریز آمده و در این گفتگو از خاطرات خوب زندگی شخصی اش میگوید. به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آناج: در بخش دوم مصاحبه مفصلمان با محمدرشید مظاهری، همسر...
ساعت: 15:32
منتشر شده در مورخ: 1398/07/09
شناسه خبر: 1526361
محمدرشید مظاهری و مریم عبداللهی بعد از 6 سال زندگی در اصفهان، به تبریز آمده و در این گفتگو از خاطرات خوب زندگی شخصی اش میگوید.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آناج: در بخش دوم مصاحبه مفصلمان با محمدرشید مظاهری، همسر دروازهبان ملیپوش تراکتور هم وارد بحث شده و صحبتهایی را انجام میدهد. مریم عبداللهی، همسر محمدرشید مظاهری است که به همراه دو فرزندشان (کیان و کسری) در این گفتوگو شرکت کرده و از زندگی با دروازهبان تراکتور میگوید.
این بخش از گفتوگو مختص همسر محمدرشید مظاهری است که گاهی در این بین، خود این دروازهبان هم نکاتی را متذکر میشود.
محمدرشید مظاهری و مریم عبداللهی بعد از 6 سال زندگی در اصفهان، به تبریز آمده و گفتوگویی را با خبرنگار ورزشی آناج انجام دادهاند که مشروح این گفتوگو را در زیر میخوانید:
*رشید ترسید و از چین زنگ زد!
آناج: گفتوگو را از اینجا شروع کنیم؛ چطور با هم آشنا شدید؟
مظاهری: نمیتوانم بگویم!
آناج: پس همسرتان بگوید!
عبداللهی: {میخندد و توضیح میدهد} یک بار 5 سالمان بود که من گم شدم. آمدند من را پیدا کنند که رشید (مظاهری) هم گم شد! هر دو ما در یک پاسگاه بودیم. ما با هم همسایه دوست دوران کودک و هم محلی بودیم. به هر حال آن روزها گذشت، من رفتم درس خواندم و رشید هم فوتبالش را ادامه داد. من سال آخر دانشگاهم بود که آقا رشید از چین احساس ترس کرد، زنگ و من آمدم!
مظاهری: من ترسیدم؟!
عبداللهی: خودت گفتی! {هر دو میخندند}
آناج: گفتید رشید از چین به شما زنگ زد؟!
عبداللهی: بله، بازیهای اسیایی گوانجو بود! در کل ما آشنایی خاصی نداشتیم. ما چون نسبت فامیلی داشتیم، همیشه با هم بودیم.
مظاهری: خودش (مریم) میدانست. من قبلاً داستان را برایش گفته بودم، اما یک بار از چین زنگ زدم و همانجا خواستگاری کردم.
*فکر نمیکردم با یک فوتبالیست ازدواج کنم
آناج: فکر میکردید با یک فوتبالیست ازدواج کنید؟
عبداللهی: راستش را بخواهید نه. من یک برادر دارم که خیلی پیگیر فوتبال است و یک زمانی خودش مسابقات لیگ را جدول بندی میکرد و مینوشت. با مادرم هم تا دیر وقت مسابقات فوتبال اروپا را دنبال میکرد. من فوتبالی نبودم و هیچ شناختی هم از فوتبالیها نداشتم، اما پس از اینکه با رشید ازدواج کردم، به این سمت هم آمدم. الان هم طوری شده که قشنگ فوتبال را میفهمم.
مظاهری: فقط یک چیز را نمیدانست!
آناج: چه چیزی را؟
مظاهری: یکی دو سال پیش بود که از من پرسید «وقتی به رختکن میروید، مستقیم وارد زمین میشوید و بازی میکنید؟» من هم گفتم «نه، اول گرم میکنیم و بعد به زمین میرویم». این را گفتم و بگذارید یک گریزی هم بزنم. خانم من که فوتبالیست هستم، بعد از 10 سال نمیدانست که ما در زمین گرم میکنیم. او اگر اجازه داشت و به ورزشگاه میآمد، یک چیز به این سادگی را از من نمیپرسید.
ببینید، یک مسئله خیلی «پیشِپا» افتاده را از خانم من گرفتهاند. آرزوی من این است که همسر من بیاید و بازیهای من را ببیند. امیدوارم این قانون برداشته شود، چون واقعاً الان تنها کشوری هستیم که خانمها حق حضور در استادیومهایمان را ندارند.
*همسر فوتبالیستها زندگی سختی را تجربه میکنند
آناج: نظر خانوادهتان درباره این ازدواج چه بود؟
مظاهری: اولین بار جواب منفی گرفتم. پدر همسرم مخالف بود، این هم به خاطر یک سری مسائلی خانوادگی بود. با این حال دو، سه بار که رفتیم و آمدیم، پدرش هم رضایت داد.
آناج: از سختیهای زندگی با یک فوتبالیست برایمان بگویید.
مظاهری: بگذارید خودم بگویم!
آناج: همه چیز را که خودت میگویی! بگذار همسرت هم حرف دلش را بزند.
مظاهری: باشد، بگویید، اما اگر نگفت خودم میگویم.
عبداللهی: من یک مورد را خیلی دوست دارم مردم بدانند. خیلیها از بین نگاه میکنند و فکر میکنند که زندگی فوتبالیستها عالی است و هیچ مشکلی ندارند، اما واقعاً خدا میداند که همسر فوتبالیستها و مخصوصاً آنهایی که بچه دارند، فوقالعاده زندگی سختی را تجربه میکنند.
مثلاً سال گذشته محمد (رشید مظاهری) 40 روز به خاطر حضور در بازیهای جام جهانی در روسیه بود. برای مادری که دو پسر دارد، این خیلی سخت است. من هم باید پسر بزرگترم را که نبود پدر را میفهمم آرام میکردم، هم به کارهای خودم میرسیدم، هم امنیت خانوادهام را تامین میکردم و خیلی مشکلات سختی داشتیم. دوست دارم مردم اینها را بدانند و فکر نکنند که همه چیز فقط خوشی و سفرهای آنچنانی است. شاید این بنده خدا اصلاً در طول سال نتواند یک سفر درست و حسابی داشته باشد، اما ما سعی میکنیم سفری برویم که یک سالمان تامین شود.
مظاهری: یکی از سختیهایش هم این است که وقتی من خسته میشوم و به خانه برمیگردم، خیلی غُر میزنم!
عبداللهی: فکر میکنم سختترین مقطعی که داشتیم، زمانی بود که محمد (رشید مظاهری) در فولاد بود و دستش شکست. در آن مقطع ما کمکم زندگیمان در حال شکلگیری بود و این یک مصدومیت خیلی شدید به حساب میآمد که تمام استخوانهای دستش خورد شده بود. یادم میآید حتی آن موقع نمیتوانست بخوابد و کیان (بچه اول) که در آن مقطع کم سن و سال بود، در رخت خواب به محمد (رشید مظاهری) میخورد و داد این بنده خدا بلند میشد.
*خانهمان پر از کاغذهای A4 بود!
دوست دارم این را هم بگویم. در آن مقطع تنها کاری که میکردیم، این بود که یک سری کاغذهای A4 چاپ کرده بودیم و روی آن اهدافمان را مینوشتیم. تمام در و دیدار خانهمان پُر از این کاغذها بود که معنای آنها را فقط خودمان میدانستیم. خیلی شرایط سختی داشتیم و زمانش رسیده بود که محمد (رشید مظاهری) از آنجا بزند بیرون.
واقعاً روزهای سختی بود. یک صحنه یادم میآید، 12 روز از عمل دست محمد گذشته بود که در خانه به من گفت «توپ را بنداز تا من بگیرم و ترسم بریزد» انگار سمت چپ برایش به یک نقطه ضعف تبدیل شده بود. با این حال میگفت «هر چقدر میتوانی توپ را محکمتر بنداز» الان هر چقدر که اوج میگیرد، بیشتر به آن روزها فکر میکنم.
یک چیز را هم بگویم؛ وقتی میخواستیم به تبریز اسبابکشی کنیم و من آن کاغذهای A4 را دیدم، متوجه شدم که ما به تمام این اهداف رسیدهایم. شاید باورتان نشود، اما الان به همه آن اهدافمان رسیدیم، به جز یک مورد که روی در یخچالمان هست و همیشه آن را میبینیم. روزهای سخت، اما در عین حال شیرینی بود.
مظاهری: شکستن دست من شیرین بود؟! {هر دو میخندند}
*چرا خیابانهای تبریز اینقدر چاله دارد؟!
آناج: رشید (مظاهری) یکی از بازیکنان وفادار فوتبال ایران است. 6 سال در ذوبآهن بود و امسال بالاخره تصمیم گرفت به تراکتور بیاید. شما با این تصمیم موافق بودید؟
عبداللهی: فکر میکنم ما بهترین تصمیم را گرفتیم. محمد (رشید مظاهری) مدیر برنامه ندارد و همه هم این را میدانند. بعد از پایان فصل گذشته، ما یک سفر خارج از کشور داشتیم. آن سفری با اینکه تفریحی بود، اما ما در اوج آرامش مشغول فکر کردن به پیشنهاد تراکتور بودیم. ما خیلی روی این موضوع صحبت کردیم و همه جوانب را سنجیدیم و در نهایت تصمیم گرفتیم که به تبریز بیاییم. فکر میکنم تصمیم درستی هم گرفتیم و از آن خوشحالم.
آناج: زندگی در تبریز چطور است؟
مظاهری: به نظر من زندگی در تبریز خیلی خوب است، اما من از یک چیزی ناراضیام. «چرا خیابانهای تبریز اینقدر چاله دارد؟!» از آقای شهردار تبریز هم میپرسم که «واقعاً چرا شهری به این قشنگی و خوش آب و هوایی که مردمی هم به این خوبی دارد، باید این همه چاله داشته باشد؟! چرا خیابانهای شهر را درست نمیکنید؟»
عبداللهی: روزی که ما اسباب کشی کردیم، هیچ چیز از تبریز نمیدانستم. از دور فقط میدانستم یک شهر خوش آب و هوا است، اما وقتی به اینجا آمدیم، همان روز اول به محمد (رشید مظاهری) گفتم که {شهر زنده و جاری است}. نمیخواهم بگویم که جاهای دیگر مردهاند، اما مردمش واقعاً زندگی میکنند.
مظاهری: واقعاً تبریز شهر زندهای بود. نسبت به جاهای دیگری که ما زندگی کردیم، مردمش شادتر هستند و مهربانند. تنها عیبی که میتوانم از تبریز بگیریم، همین است که به شهردارش بگوید «این چالههای خیابانها را درست کنید»
*اینکه میگویند «تبریز شهر بدون گدا» واقعیت دارد
آناج: اگر بخواهید از ویژگیهای تبریز برای همشهریهایتان بگویید، بیشتر روی چه موضوعاتی تاکید میکنید؟
مظاهری: تعصبشان، تعصبی که روی ترک بودن، اصالت و تیمشان دارند را به همه میگویم.
عبداللهی: یک نکته جالب را که همیشه به مادر و خواهرم میگویم، این است که سر کوچهها یک سری صندوقهایی میبینم که متعلق به خیریههاست و من از این کار خیلی خوشم آمده.شما ببینید؛ گچساران و اهواز با اینکه شهرهای نفت خیزی هستند، اما مردمشان در شرایط فوقالعاده سختی زندگی میکنند. وقتی برای مردم تبریز تعریف میکنم که مردم در اهواز به این شکل زندگی میکنند، باورشان نمیشود، مردم تبریز باور نمیکنند که آدم میتواند به این شکل زندگی میکند، اما واقعاً به این شکل است. یک چیزی که همیشه درباره مردم تبریز میگویم، این است که «اینجا وقتی یک نفر توان بالا رفتن داشته باشد، بقیه را هم بالا میکشد و تنها بالا نمیرود»
مظاهری: یعنی اتحاد و همدلی دارد.
عبداللهی: دقیقاً؛ یعنی هوای همدیگر را دارند و من از این خیلی لذت میبرم. اینکه میگویند «تبریز شهر بدون گدا» واقعیت است.
*فرزندانمان وارد فوتبال نشوند بهتر است
آناج: دوست دارید پسرانتان راه رشید مظاهری را ادامه بدهند؟
عبداللهی: راستش را بخواهید، نه. با سختیهایی که از محمد (رشید مظاهری) دیدم، نه.
مظاهری: این مسیری که من میروم، سخت است. چیزهایی که من در فوتبال دیدم را دوست ندارم پسر هم تجربه کند، اما اگر خودش دیگر حرفی ندارم.
عبداللهی: یک چیز را هم من بگویم؛ آن روحیه جنگندگی و مبارزه طلبی که در محمد (رشید مظاهری) دیدم را هنوز در فرزندانم تجربه نکردم. این هم فکر میکنم به رفاه و آسایشی برمیگردد که محمد (رشید مظاهری) در اختیار آنها گذاشته؛ ما نگذاشتیم که بچههایمان متوجه سختیها شوند و اگر وارد فوتبال شوند، احساس میکنم آن تشنگی رسیدن به موفقیت که در پدرش بوده را نداشته باشند. شاید پسر من در رشته دیگری موفق شود، اما اگر درباره فوتبال از من نظر بخواهید، میگویم که اگر وارد این حوزه نشوند بهتر است، چون در فوتبال اذیت میشوند.
آناج: ورزش دیگری را به آنها توصیه میکنید؟
عبداللهی: اصلاً. ما هیچوقت به آنها نمیگوییم که به این سمت برو، یا نرو.
مظاهری: فعلاً در سنی قرار دارند که فقط بازی میکنند.الان فعلاً کیان ریاضیاش خیلی خوب است و فکر میکنم بیشتر به دنبال درسش برود.
*رشید از روی مبل به بچهها میگوید به مادرتان کمک کنید!
آناج: رشید مظاهری در زندگی خانوادگی چطور است؟در خانه به شما کمک میکند؟
عبداللهی: نه!
مظاهری: آقا چرا؟!
عبداللهی: الان میخواهد مثال بزند که فلان روز فلان کار را کردم. {میخندد}
مظاهری: نه، جدی میگویم. خداوکیلی با بچهها را بازی نمیکنم که شما به کارت برسی؟ (هر دو میخندند) من سه، چهار ساعت میتوانم بچهها را سرگرم کنم.
عبداللهی: میدانید چه کار میکند؟ خودش روی مبل مینشیند و میگوید که «بچهها بلند شوید و به مادرتان کمک کنید»!
*شاید یکی، دو سال یکبار جارو بکشم!
مظاهری: یا یک کاری میکنم که بچهها به مادرشان کمک کنند و یا سرگرمشان میکنم که مادرشان خیلی زود کارش را انجام بدهد. این کار بزرگی است {هر دو میخندند} خیلی وقتها هم بچهها میخواهند سر تمرین بیایند که من این کار را انجام میدهم.
عبداللهی: نه، این را راست میگوید.
مظاهری: در کارهای خانه هم کمک کردنم به این شکل است که شاید یکی، دو سال یکبار یک جارو بکشم!
*پس از ازدواجم فوتبالی شدم
آناج: شما فوتبالی بودید یا بعد از ازدواجتان فوتبالی شدید؟
بعد از ازدواج فوتبالی شدم. من مادرم فوتبالهای اروپایی را تا ساعت 2 بامداد نگاه میکرد و اسم بازیکنانشان را هم میدانست.
آناج: بازیهایی که رشید (مظاهری) در آنها حضور دارید را میبینید؟ چون بعضیها میگویند به خاطر استرس نمیتوانیم بازی اعضای خانوادهمان را ببینیم.
عبداللهی: بله، میبینم مگر میشود بازی محمد (رشید مظاهری) را نبینیم؟
مظاهری: یک چیزی را هم من بگویم. شب بازی با استقلال در فینال جام حذفی که 3 بر 2 برنده شدیم، همسرم به دلیل استرس زیاد، قبل از موعد وضع حمل کرد.
عبداللهی: من نمیتوانم، حتماً باید بازیهایش را ببینم. من برای کسری (فرزند دوم او و رشید مظاهری) که باردار بودم، از فشار و استرس بازی، خیلی اذیت شدم.
*پس از گل نوری، مادر شوهرم مرا دلداری میداد
آناج: رشید راستی؛ گفتی در ذوبآهن خوب از تراکتور گل میخوردی. الان یادم افتاد که در استقلال اهواز هم خوب از تراکتور گل خورده بودی.
مظاهری: گل اول شوت بود که من توپ را ندیدم، چون خیلی محکم بود. گل دوم هم فکر کردم توپ به بیرون میرود و دستم را کشیدم، اما به گل رفت.
عبداللهی: یک خاطرهای هم من از تراکتور بگویم. ذوبآهن میخواست برای قهرمانی در جام حذفی هتتریک کند که مقابل تراکتور در نیمه نهایی باخت و حذف شد. من آنقدر سر گل سومی که محمد نوری برای تراکتور به ثمر رساند گریه کردم که مادر شوهرم زنگ زده بود و من را آرام میکرد و میگفت {آرام باش، باید محمد را هم تو آرام کنی}
*شعار عیبی یوخ به بازیکنان انگیزه میدهد
آناج: هواداران تراکتور یک شعار دارند با عنوان «عیبی یوخ». این نوع برخورد در بین هواداران سایر تیمها هم هست؟
مظاهری: من چنین چیزی ندیدم. هواداران تراکتور همیشه تا آخر حمایت میکنند. حتی مقابل پرسپولیس وقتی آن اشتباه را کردم، انتظار صدای خنده داشتم. با این حال، شعار «عیبی یوخ» را شنیدم که این صدا انگیزه میدهد.
*همیشه از خوبی هواداران تراکتور خواهیم گفت
آناج: و صحبت پایانی؟
عبداللهی: صحبتهای ما درباره خوب بودن هواداران تراکتور واقعاً شعار نیست. شناختی که من از رشید دارم، میدانم که از جان و دلش برای تراکتور مایه میگذارد. من در خانه میبینم که چقدر تمرکز و تمرین ذهنی دارد. مطمئن باشید که اگر سالهای آینده هم در تبریز نباشیم، باز هم درباره خوبی هواداران تراکتور میگوییم، چون همیشه آدم باید حرف حق را بزند. من یک دوست داشتن عجیب و غریبی از سوی مردم تبریز میبینم که این به ما هم انگیزه میدهد. این انگیزه میدهد که آدم با جان و دل برای مردم کار کند. امیدوارم امسال اتفاقاتی رقم بخورد که از خجالت این همه محبت و خوبی مردم تبریز در بیاییم.
مظاهری: از هواداران تراکتور میخواهم دعا کنند که امسال بهترین گلری را برایشان انجام بدهم و در پایان فصل یک جشن با هم بگیریم که جشن قهرمانی باشد.
لازم است از مدیریت مجموعه کافه «چای چورک» که به عنوان اسپانسر، ما را در تهیه این مصاحبه یاری نمودند، تقدیر و تشکر نمائیم.
انتهای پیام/
نوشتن دیدگاه