کد خبر: 28606
منتشر شده در جمعه, 10 آذر 1396 16:47
این چند کلمه را به عنوان مثلا مقدمه داشته باشید و اگر وقت دارید به ماجرایی که به نقل از یک واسطه برایتان نقل می کنم توجه کنید: رفته بودم یکی از ساندویچ فروشی های نسبتا قدیمی یک محله قدیمی شهرمان، از آن ساندویچ فروشی هایی که با یکی دو نفر اداره می شود اما همیشه مشتریان خاص خود را دارند. زمان مراجعه...
این چند کلمه را به عنوان مثلا مقدمه داشته باشید و اگر وقت دارید به ماجرایی که به نقل از یک واسطه برایتان نقل می کنم توجه کنید:
رفته بودم یکی از ساندویچ فروشی های نسبتا قدیمی یک محله قدیمی شهرمان، از آن ساندویچ فروشی هایی که با یکی دو نفر اداره می شود اما همیشه مشتریان خاص خود را دارند.
زمان مراجعه من حدود ساعت ۳ بعداظهر بود و ساندویچ فروشی، خلوت؛ بنده خدا کارگرفروشنده-که یک نفر هم بیشتر نبود- مشغول صرف ناهار بود.
به طرز وحشتناکی در حال خوردن برنج و خورشت بادمجانش بود.انگار که به جانش وصل بود. با دست افتاده بود توی سینی برنج و حسابی برای خودش حال می کرد.
من انگار بد موقع سر رسیدم و تقاضای یک عدد ساندویچ ناقابل همبر کردم.دختر4 ساله ام متاسفانه عشق ساندویچ است و همان وقت و همان نقطه شهر تقاضای ساندویچ کرد.
بچه های این سنی هم که می شناسید هرچه خواستند باید همان لحظه و همان وقت به طرفه العینی آماده شود. در غیر این صورت حسابت با کرام الکاتبین کاش بود، حسابت می افتد با همان بچه که البته زبان هم نمی فهمد!
بگذریم. ما سفارشمان را دادیم. بنده خدا زحمت کشید وسط غذا خوردنش- با همان شرحی که گفتم- پا شد و با همان دست روغنی و برنجی و چرب و چیلی اش نان ساندویچی برداشت و داخلش را خالی کرد و بدون این که حتی دستش را برای دلخوشی من هم که شده تمیز کند ، همبری در روغن گذاشت و شروع به آماده کردن مخلفات آن مثل گوجه و خیار شور و کاهو کرد.
حالم داشت به هم می خورد. آمدم یک چیزی بگویم گفتم حوصله دعوا ندارم. بی خیال شدم و تنها راه پیش رو و کم ضرر، همان قال گذاشتنش بود که انتخاب کردم؛گفتم ببخشید تا شما آماده اش می کنید من می روم از داخل ماشین کارت بانکی ام را بردارم و رفتم. ماشین را روشن کردم و الفرار...! من با سرعت می رفتم و بچه بی زبان با صدایی که گوش فلک را کر می کرد گریه کنان فریاد سر می داد و چیزهایی می گفت که در آن لحظات سخت! اصلا متوجه نمی شدم.
***
ماجرای این دوستمان را خواندید. به نظرم این ماجرا خود گویا بود و نیاز به توضیح اضافه ای ندارد.
فقط می ماند یک سوال و آن هم این است که چرا در جاهایی مانند ساندویچ فروشی ها که با بهداشت مردم سروکار دارند هر وقت نیاز به نیروی جدید دارند یک اعلامیه می زنند پشت شیشه مغازه اشان با این مضمون که:" به یک کارگر ساده نیازمندیم".
معنی کارگر ساده چیست: احتمالا کارگری کم سواد، با حقوق کم و...
کارگری که آموزش های لازم بهداشتی برای کار در چنین مکان هایی را ندیده و شاید که خیلی هم مقصر نباشد.
خوب قطعا چنین فردی نمی داند که چگونه بهداشت این مکانها را راعایت کند.
***
پی نوشت:"کارگران ساده" انسان هایی هستند زحمت کش که بعضی کارفرمایان برای آنان از عنوان"کارگر ساده" استفاده می کنند.
آنان می خواهند با استفاده ازعنوان "کارگر ساده" از همان اول اعلام کنند فردی که می خواهد برایشان کار کند نباید توقع مالی زیاد، بیمه و... داشته باشد.حالا ممکن است این کارگر ساده مثلا مدرک لیسانس هم داشته باشد، همین که توقع اش کم باشد و از صبح تا شب با حقوقی کم کار کند از نظر آنان می شود "کارگر ساده".
شاید رعایت بهداشت در مکان هایی مانند رستوران ها تماما به "سواد" و "سادگی" و آموزش های بهداشتی مربوط نشود،شاید که "وجدان" هم نقش غیرقابل انکاری در این مساله داشته باشد.شاید...
نوشتن دیدگاه