مقدمهدقیقاً نمی دانیم عوام کالانعام از چه زمانی در فرهنگ ما رواج یافته است، اما می دانیم که این تعبیر یا همان توده مردم یا ناس و مفاهیمی جز اینها، نقش مهمی در منظومه معرفتی جامعه ما دارند. از کاربردهای لغوی آن که صرفاً به معنای عامه مردم (گاهی در مقابل مفهوم امام و گاهی به معنای مطلق مردم) است که بگذریم، در مواردی این کاربرد همراه با نوعی کنایه از ضمیمه شدن ناآگاهی و جهل و تبعات این جهالت با آن است. در منابع ما گاه عوام به معنای عامه است که در اصطلاح اهل سنت مقصود و در مقابل خاصه است. برای مثال این مورد: «و هو نظير ما أجمعت عليه الشيعة و خالفت فيه العوام من وجوب...» (رسائل المرتضی، ج 2 ص 62). گاهی عوام در مقابل امام بکار می رود. برای مثال این مورد: «و لا بدّ من إذن الامام، و لا ينعقد بنصب العوام له» (کشف الرموز فی شرح مختصر النافع: ج 2 ص 494). گاهی هم سلطان و عوام مقابل هم بکار می رود (تذکرةالفقهاء ج 9، ص 40). گاهی هم عوام به معنای مطلق مردم عادی است «وضعت الزكاة لمحاويج العوام» (تذکرة الفقهاء: ج 5 ص 435). همین علامه، جای دیگری، عوام را به معنای طبقه متوسط جامعه بکار برده است: «اوساط الناس والعوام» (تذکره چاپ قدیم: ص 572). اینجا مقصود افرادی است که از نظر مالی حد وسط هستند. مقابل آنها تعبیر تجار است؛ برای نمونه نگاه کنید به (المبسوط شیخ طوسی، ج 5، ص 171). تعبیر «عوام الناس» بسیار قدیمی است و در متون عربی ـ ادبی قرن سوم هجری به وفور دیده می شود، ابن قتیبه این تعبیررا در الانواء فی مواسم العرب (ص 100) و عیون الاخبار (ج 1، ص 48، 83) بکار برده است. در مفاتیح العلوم خوارزمی آمده است: «و السوقة عوامّ‏ الناس‏ اسم يقع على الواحد و الجماعة يقال رجل سوقة و رجال سوقة و هو مشتق من السياقة و ليست السوقة جماعة السوقيّ كما يتوهم كثير من الناس»(ص 120). اما تعبیر عوام کالانعام قدری متاخر و تعبیری است که گویا در متون فارسی بکار رفته است. تعبیر «عوام کالانعام» در تاریخ رویان اولیاءالله آملی که سال 764 پایان یافته، دیده می شود. وی در آنجا با اشاره به سیاست امویان در رسمی کردن لعن بر امام علی (ع) نوشته است: «و جمله جهان عوام کالانعام متقلد این بدعت گشته مگر در خوارزم که تحمل اهانت و اذلال بسیار کرده اند و این عار بر خود نگرفته» (تاریخ رویان، ص 51). این که پیش از این هم بوده یا نه خبر نداریم، اما بعد از آن رواج یافته و در ظفرنامه هم آمده است: «در آن اثنا شبی یکی از جهال رساتیق اصفهان که او را علی کچه پا گفتندی و از طهران آهنگران بود، در اندرون شهر، دهلی زد و حشری از اشرار عوام کالانعام بل هم اضل جمع شدند و دست بی باکی برآوردند...» (ج 1 ص 587). بعدها در متون دوره صفوی، در ایران و ماوراءالنهر و هند مکرر این تعبیر بکار رفت. در متنی از ماوراءالنهر قرن دهم این شعر آمده است:«زمانه هیچ تعدی نکرد با خاصان / بتر ز صحبت مشت عوام کالانعام» (بدایع الوقایع، ج 2 ص 154). هرچه هست، اصل آن در ادب عربی با همان شکل عوام الناس بوده و چنان که ابوحیان توحید بکار برده، اصطلاح عوام الناس در مقابل اصحاب المعرفة قرار داشته است: «عوامّ‏ الناس‏ يظنّون أنّ الله جلّ جلاله في الهياكل فقط، و يرون أنه يجب أن يتهيأ الإنسان و يحسن سيرته في الهياكل فقط، و أما أصحاب المعرفة فلعلمهم بأنّ الله تعالى في كلّ موضع ينبغي لهم أن تكون سيرتهم في كل موضع كسيرة عوامّ‏ الناس‏ في الهياكل». (البصائر و الذخائر، ج 4، ص 81) در دوره صفوی هم «عوام الناس» در مقابل «اهل دانش» قرار دارد و بدین ترتیب استمرار این اصطلاح را نشان می دهد. (روضة الانوار سبزواری، ص 492. همو در جای دیگر عوام الناس را با تعبیر افراد ضعیف العقول یاد کرده است.، ص 599) کاربرد عوام برای توده‌های مردم که سرپرستی آنها را سران سیاسی و دینی جامعه بر عهده‌دارند نوعی کاربرد اعمی است که ممکن است صرفاً به معنای توده‌های مردم باشد که مشغول کار و زندگی خود هستند، اما در دین و آیین و مرام سیاسی، تابعیت حکومت را دارند. اما گاه عوام، برای همان توده، اما از زاویه جهل و نادانی بکار می‌رود. به هر روی، پرسش این است که این که عوام دقیقاً چه کسانی هستند؟ بخشی از جامعه یا اکثریت آن؟ این تعبیر برابر علما است یا خواص؟ با چه ملاحظه ای؟ شأن معرفتی این گروه در جامعه چیست و چه جایگاهی دارند؟ آیا آنان حقیقت را متفاوت از علما درک می کنند؟ اصلاً آیا آنان قادر به درک حقیقت هستند؟ یک پرسش دیگر این است که آیا تفاوتی برای عوام در نظام معرفتی جدید غربی با آنچه در قدیم وجود داشته، وجود دارد یا نه؟ مثلاً آیا می توان حق رأی قائل شدن برای مردم را به معنای تغییر جایگاه معرفتی آنها دانست؟ جایگاه مردم یا همان عوام گذشته، در نظام معرفتی ما شرقی ها چگونه است؟ می دانیم که میراث گذشته از مفهوم عوام و رعیت، در انقلاب مشروطه تغییر یافته و آنان دارای قوه تشخیص و حق شناخته می شوند، اما نوعی تعارض و چالش همچنان در این باره هست که حق بامردم است یا خیر؟ آیا قدرت تشخیص درست از نادرست را دارند، و آیا بر اساس این تشخیص حق انتخاب دارند یا خیر؟ به هر حال آیا آنها قدرت درک حقیقت را برای انتخاب دارند یا ندارند؟ از دنیای جدید که بیرون برویم، با فرهنگ و ادبیات قرون میانه خود روبرو هستیم و سوالمان این ست که از عوام چه تصوری در اذهان بوده است. در واقع، در این نوشته ما کاری به بعد از دوره مشروطه نداریم، تنها به اجمال می توانیم بگوییم که در قرن اخیر جایگاه معرفتی عوام عوض شد و آنان به عنوان «مردم» جایگاه بهتری یافتند، کسانی که قدرت تشخیص بیشتری دارند و سیاستمداران باید به آنان احترام بگذارند. البته و غالباً اگر بخشی از مردم همراه او باشند، یا از بقیه عوام جدا می شوند یا آن که عوام منتخب و برگزیده خواهند بود و نقش «مردم خوب» را ایفا خواهند کرد. اشاره کردیم که بحث ما مربوط به دوره به اصطلاح پیشامدرن است. اما در دوره میانی، عوام همان جهال الناس یا ضعفاء ‌العقول بودند و چون مدار بحث علم و جهل با حق و باطل به هم نزدیک و روی هم منطبق بود، نتیجه این می شد که عوام همیشه بر باطلند و حق صرفاً در میان اهل دانش است؟ در ساختار معرفتی تاریخ میانی ما، عوام، حداکثر عبارت از توده مردمی هستند که نیاز به هدایت فکری دارند، اما در یک مرحله خاص، تبدیل به عوام کالانعام می شوند. در این میان، نقش قافیه را هم نباید پنهان کرد که بلای جان ارتباط عوام و انعام شده و جمله اعوام کالانعام را ساخته و همین قافیه سبب شده است تا هر کسی، تا تصور می کند خود از علما و خواص است، بقیه را در حکم انعام می داند و مهر باطل بودن بر آنها می زند. پیش از پایان این مقدمه، این را اشاره کنیم که ابن سینا، نادانی عوام را از درک عقلیات، تئوریک کرده است. او در باره جدل گفته است که مقدمات جدل، هرچه جزئی تر باشد، به قبول نزدیک تر است. دلیل آن این است که نزد عوام، فهم محسوسات بسیار شدید و ایجاد مشاکله میان جزئیات و و محسوسات بسیار شدیدتر از مشاکله میان کلیات و محسوسات است؛ همین امر سبب شده است تا طبع مردم عامی نسبت به جزئیات کامل تر باشد. زمانی که وضع چنین باشد که درک امور جزئی برای آنان راحت تر از امور کلی باشد، تصدیق نسبت به آنها هم آسان تر خواهد بود. طبعاً وقتی یک گزاره، کلی محض باشد، می شود عقلی محض، و چنین تصوری برای عوام بسیار دشوار خواهد بود، طبعاً تصدیق آن هم برای آنها دشوار خو اهد بود (شرح عیون الحکمه، ج 1، ص 235). بدین ترتیب، از نظر ابن سینا، فرق عوام با علما در درک و عدم درک از کلیات است. وی در جای دیگری هم ضمن تأکید بر این که قیاسات جدلی، دقیق هستند می گوید که «لاتصل الیها افهام العوام». سپس بر این نکته تأکید می ورزد که اصولاً برهان یا همان حکمت مخصوص خواص است: «یفید الیقین للخواص»؛ اما خطابه متعلق به عوام است آن هم نه یقین آور، که صرفاً برای اقناع است (شرح عیون الحکمه، ج 2، ص 252). ابن سینا در باره لذات عقلی نیز معتقد است که عوام آن را درک نکرده و در عوض لذات حسی را بسیار درک می کنند (شرح الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 335). بدین ترتیب جایگاه معرفتی عوام به عنوان کسانی که تنها امور جزئی و حسی را درک می کنند، معین و تعریف می شود. چند مسأله در ارتباط با عوام در متون کهن هست که باید به آنها پرداخت:1. حد فهم عوام که پایین است و از این جهت با علما و اهل دانش متفاوت هستند.2. نقش عوام در تحریف دین و شریعت.3. رابطه و به عبارتی تعامل علما با عوام که شکل های مختلف دارد. مثلاً بحث از علمایی که عوام زده اند، یا عوامی که با علما بدرفتاری می کنند و روی علما فشار می آورند و جز اینها. در اینجا بحث از نقش متقابلی است که آنان نسبت به هم دیگر ایفا می کنند. هر کدام از این عناوین دو بخش است:الف: بخشی نظری است که در عقاید و فقه مطرح شده و در باره جایگاه و شرایط آنها صحبت می شود.ب:بخشی هم اخلاقی، رفتاری و اجتماعی و مربوط به نوع مماشات علما با عوام از هر دو طرف است.مسأله برخورد عوام با علما از دیر باز مطرح بوده است، چنان که در روایتی از حضرت رضا علیه السلام آمده است که سه چیز است که سه گروه به آن گرفتارند. یک آدمهایی که همه وسائل کامل را دارند، روزگار علیه آنهاست. دیگر آنان که در صنعتی متقدم هستند، گرفتار حرمان و بدبختی هستند و عالمان که گرفتار دشمنی عوام هستند: «مُعَادَاةُ الْعَوَامِّ عَلَى أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ» (امالی طوسی: 483).نمونه ای هم از تحریف دین توسط عوام در روایات می تو ان یاد کرد. امام صادق (ع)از این سخن «عوام» یاد می کند که گویند شرک از راه رفتن مورچه در شب روی سنگ سیاهی خفی تر است. امام فرمودند تا وقتی بنده برای جز خدا نماز نخواند، و برای جز خدا ذبح نکند یا جز خدا را نخواند مشرک نمی شود (وسائل الشيعة، ج 28، ص: 342). تکلیف عوام در اصول دین و عدم شناخت استدلالی آندین شامل دو بخش است: اصول دین و فروع آن. در فروع بحث تقلید راه را برای دفع مسوولیت از افرادی که قادر به رسیدن به آنها به صورت استدلالی و درک مقام اجتهاد است، باز کرده است. در اینجا مفروض این است که تقلید در فروع دین اشکال ندارد. هرچند اگر فرد مجتهد باشد بهتر است؛ اما در اصول دین، تقلید پذیرفته شده نیست و همه اصول باید بر اساس نظر و استدلال پذیرفته و شناخته شود.در بخش عقاید و اصول دین، آن مقدار که عقلی و در حقیقت نظری است نه ضروری، یعنی این طور نیست که به محض تصور بشود تصدیقش کرد، بر هر فردی لازم است برای آن باورها استدلال داشته باشد. بنابرین تقلید کافی نیست. معنای این سخن این است که اصول دین مسائل «نظری» و نیازمند استدلال است. البته راههای معرفت یکی ضروری یا همان بدیهی بودن، دیگری مشاهده، و سوم رسیدن خبر درست از امری است؛ اما این راهها در ارتباط با عقاید کارساز نیست و بنابرین تنها راه چهارم معرفت که همان استدلال و نظر است باقی می ماند. اکنون سوال این است که نظر کار عالمان است، و حتی اگر فرض کنیم کسی با خواندن یک دوره فلسفه ساده و اهل نظر شدن، بتواند راهی برای درست کردن باورها و اصول دینش درست کند، شمار زیادی از مردم که به آنها عوام گفته می شود، نمی تواننند برای اصول دین خود، استدلال بیاوردند. در این صورت تکلیف آنها چه خواهد بود؟ به سخن دیگر با توجه به این که پیمایش راه نظر نیاز به فراگیری مفاهیم و علوم چندی دارد، قدری کار برای عامه مردم دشوار می شود.طرح این نظریه در شیعه و معتزله، کسانی که سخت گیر در امر عقل و داشتن باور بر اساس خرد هستند، مردم را به گروه اقلیت و اکثریت تقسیم می کند. یک گروه علما و اهل نظر هستند، گروه دیگر عوام و اهل تقلید. اگر گفته شود که دین به تقلید نیست، این شبهه وجود دارد که بیشتر مردم به خصوص عوام، به دلیل این که دین را از روی «نظر»و «استدلال» نمی شناسند، منحرف و بر باطل باشند. حتی در این صورت بسیاری از صحابه و تابعین هم مشکل دارند. متکلمان در این باره توضیح می دهند که مقصود از اهل نظر بودن این نیست که هر کسی باید یک متکلم شده و قادر بر منازعه، مجادله، مباحثه و مناظره باشد، بلکه در همین حد که بتواند اصل دین را با نظر ولو به صورت اجمالی بشناسد کافی است. اگر این پذیرفته شود، البته دایره عوام باز هم کم شده، اما نه آن اندازه که تصور می کنیم. زیرا بسیاری از عوام مردم حتی به همین مقدار هم قادر نیستند تمام عقاید اسلامی خود را بر اساس نظر و استدلال درک و برای خود اثبات کنند. شیخ طوسی این توقع را که اگر آن سخن را بپذیریم باید اکثریت مردم را بر باطل بدانیم، غلط فاحش دانسته و می گوید که «نظری» که ما می گوییم این است که «انما أوجبنا النظر الذي هو الفكر في الأدلة الموصلة الى توحيد الله تعالى و عدله و معرفة نبيه و صحة ما جاء به». این همان چیزی است که دین هم به آن فرا خوانده و رسول هم از کسی نمی خواست بدون استدلال دعوت را بپذیرد. در قرآن هم مرتب تأکید بر توجه به آسمان و زمین برای شناخت توحید شده است. شیخ چندین مورد از این آیات را هم آورده است (الاقتصاد الهادي إلى طريق الرشاد [للشيخ الطوسي]، ص: 13). وی سپس به کلماتی از امام علی (ع) در لزوم شناخت دین از روی معرفت و استدلال توجه داده و از سایر امامان هم روایاتی آورده است. به نظر شیخ طوسی، آنچه مسلم است این که هر شخصی می بایست فی الجمله علم و استدلالی برای اصول دین خود داشته باشد، اما اگر فرض کنیم کسانی از مردم هستند که در این باره هیچ نمی دانند، از نظر شیخ، باید آنان را بر راه باطل بدانیم: «و ان فرضنا في آحاد الناس من لم يحصل له علم الجملة و لا علم التفصيل و انما هو على تقليد محض، فإنه مخطىء ضال عن طريق الحق و ليس يتميز له ذلك» (الاقتصادی الهادی، ص 15). جالب است که شیخ روش ساده ای را برای اثبات خدا از طریق تامل در طبیعت، موجودات، پیدایش انسان و جز اینها شرح می دهد و این را قابل دسترسی برای غالب مردم می داند. به نظر وی اگر کسی با همین نگاه استدلالی به توحید و نبوت باور پیدا کرد، و پس از آن مشغول عبادت و دین شد، دیگر به شبهات توجهی نمی کند و روی او تأثیری ندارد (ص 19). این نظر کما بیش از نظر معتزله نیز درست بود، در حالی که اهل سنت متمایل به اهل حدیث و نیز اخباری های شیعه در این باره، ساده تر می گرفتند. در باره اهل سنت آمده است: «اهل سنت بر این باورند که "عوام"‌ مؤمن هستند، برای این که خدا را با "دلیل"‌ می شناسند، جز این که عاجز از ارائه دلیل هستند. آنها وقتی باغی را می بنند، با شگفتی و تفکر سبحان الله و الحمد لله می گویند و می دانند که این باغ، از افعال خداست». این نظر بر آن است که اگر بخواهیم عوام را مکلف به شناخت احکام جوهر و عرض کنیم، زندگی و معیشت مردم تعطیل شده و امور دنیای آنان مختل می شود. به علاوه، پیامبر (ص) در وقت مسلمان شدن اعراب بدوی، به شهادتین بسنده می کرد. نویسنده می افزاید: معتزله که شناخت جواهر و اعراض را شرط می کنند، عوام را به خاطر نداشتن این علم، تکفیر می نمایند. به همین دلیل است که در مراکز اصلی آنها، در خوارزم و مکرم، یک عامی مسلمان یافت نمی شود؛ «و المعتزلة حيث يشترطون معرفة الجواهر و الأعراض فيحكمون بتكفير عوامهم و لا يوجد عامي مسلم في ديارهم في عسكر مكرم و خوارزم و سائر بلاد المعتزلة، و نعوذ بالله تعالى من هذا الاعتقاد» (مفيد العلوم و مبيد الهموم، ص: 68). نقادی مجلسی اول از دیدگاه متکلمان شیعهآنچه گذشت دیدگاه سختگیرانه ای بود که از دید یک عقل گرا می توانست یک نقطه قوت باشد، اما از سوی اخباری های شیعه هم مورد انتقاد قرار گرفت. در واقع، نخبگان، همیشه در این امور سخت گیر هستند و تصور می کنند نظام تصمیم گیری توده های مردم هم باید مثل آنان باشد. سختگیری معتزله البته ریشه در باورهای نخستین آنها هم در باب شناخت دین داشت، اما به طور کلی وجه نخبه گرایی از یک زاویه، حالت سخت گیرانه دارد. نگاه اخباری هم به عکس، و از یک زاویه، نگاهی سهل گیرانه است، نگاهی که غالبا هم مخاطبانش عوام هستند و باید هوای آنها را داشته باشد. مجلسی اول (م 1070) در پاسخ به این سخت گیری نوشت: انتظاری که از یک عالم برای درک یک مفهوم و بیان آن وجود دارد، غیر از انتظاری است که برای عوام هست. مثلا اگر یک عامی حرفی بزند که بوی کفر از آن می آید، کسی نباید او را متهم به کفر یا شبه آن کند، در حالی که اگر عالمی همان سخن را بگوید، این انتظار از او هست که با علم این مطلب را گفته و ممکن است متهم شود. مثال مجلسی اول جالب است. اگر یک عامی بگوید خداوند «جوهر لا کالجواهر» یا «جسم لا کالاجسام» معلوم است که او قصد آن که خدا را جسم بداند ندارد، بلکه می خواهد بگوید فوق جسم است، اما شیء هست. در حالی که اگر عالمی این را بگوید، با انتظاری که از او هست، مشکل ایجاد می شود. «إذا اعتقد العوام أنه جسم لا كالأجسام لا يكفرون بذلك». چون نمی توان از یک عامی انتظار داشت که معنای مجرد را بفهمد، او نمی تواند و این خواسته برای او تکلیف بما لایطاق است. عوام اغلب فکر می کند که خداوند «مقدار و جهت» دارد. حتی برخی از خواص هم نمی توانند جز این فکر کنند، چون توانایی درک آن را ندارد. نهایت این که می توانند جازم و قاطع باشند که خداوند مجردی است که مکان و زمان ندارد. در حالی که قوه واهمه آنها باز خدایی را تصور می کند که جز این است. برای همین است که تأکید شده است که «عليكم بدين العجائز أو الأعرابي». پیغمبر (ص)و امامان (ع) هم از کفار مسلمان شده به همین بسنده می کردند که شهادتین را بگویند، اما هیچ گاه آنها را تکلیف به شناخت دقایق افکار حکما در اثبات خدا نمی کردند. البته از علما انتظار بیشتری هست و لذا امیر المؤمنین (ع) تأکید دارد که آنچه از خدا، حتی در دقیق ترین معانی در ذهن دارید، باز مخلوق شما و مردود به شماست و خداوند منزه از آن است. مجلسی اول می افزاید:من در روایتی هم دیده ام که اشاره می کند که خداوند فرمود بیشتر مردمان در حال عبادت خدایی را توهم می کنند که جز من است. مجلسی می گوید من در ایام ریاضت این معنای را دریافتم. وی سپس از خواجه نصیر طوسی نقل کرده که گفته است: مکلف کردن عوام به دانستن این امور، تکلیف بما لایطاق است. همین که آنها بدانند خدایی دارند که مانند دیگر مخلوقات نیست، حتی اگر او را جسمی نورانی بدانند، کافی است. حتی عارفان هم از درک کنه افعال خدا عاجزند چه رسد به صفات او. سپس از حکیم الهی غزنوی نقل کرده که گفت: پاک از آنها که غافلان گفتند / پاکتر زآنچه عاقلان گفتند. [ظاهراً مجلسی دنبال آن می گوید:] اگر ما این باورا را کفر و ارتداد بدانیم، جز معصوم سالم نخواهد ماند، زیرا اکثر علما حتی پس از ریاضت های شدید در تحصیل، چیزی شبیه همین شناخت را دارند. اگر کسی با یک ساعت یا یک آن در این باور، کافر و مرتد دانسته شود، روشن است که رجوع از آن نفعی نخواهد داشت. بیشتر علما می گویند که ما در اول بلوغ اعتقاد درست داشتیم تا دیگر آنها را تکفیر نکنند، در حالی که در این ادعا هم دروغ می گویند. اگر آنها پای درس علمای ربانی بروند، هر روز معرفت تازه ای می یابند که می فهمند که آنچه را بدان باور داشته اند نادرست بوده است. در اینجا مرحوم مجلسی اول گوید که من به یکی از عوام گفت: مذهب علما چنین بوده است [یعنی همان موضع سختگیرانه]، اما جرأت نکردم بگویم که من هم همین باور را دارم. آن وقت این عامی به من گفت: اگر این [وضع ما]‌ کفر باشد، ما همه کافر ملی هستیم نه فطری، زیرا پدران من هم چنین بودند. آنگاه مجلسی اول، از ابن طاوس نقل می کند که گفت: میان سید مرتضی و استادش در بیش از صد تا دویست مساله از مسائل اصول دین اختلاف نظر بود. اگر آدمی اخبار و احادیث مربوط به توحید را در کافی بنگرد، می بیند که بسیاری از محدثان عادل و ثقه از امام می پرسند که خداوند جسم است یا نه. در هیچ مورد دیده نشده است که امام به آنها بگوید که تو کافر و نجس و مرتد شدی، چون تردید کردی، و تردید کننده کافر است. بلکه برای آنها حق را روشن کرده و به آنها نمی گفتند که باید عباداتی را که زمان داشتن عقاید فاسده داشته اند اعاده کنند (روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج، ص: 265 ـ 266). همه این مطالب در نقد مطالبی است که طی سه چهار قرن بلکه بیشتر بر تفکر متکلمان شیعه و سخت گیری نسبت به عوام وجود داشت و آنان را به خاطر نداشتن استدلال درست در باره عقایدشان، مقصر دانسته و عباداتشان را ناصحیح می شمردند. مجلسی اول، یک مورد دیگر را هم اضافه می کند و آن این که اصولاً کلمه عوام نسبی است. او تأکید دارد که عوام بودن و عالم بودن هم مراتب دارد، چون مراتب علوم مختلف است و هر کسی اهلیت معرفت هر مسأله ای را ندارد. اگر دقایق حاشیه جلالیه [دوانی] هزار بار بر یک عامی القا شود، او نمی فهمد. این در حالی است که خود دوانی در برخی از علوم الهی، و آنچه از اهل بیت رسیده، مثل عوام است، چنان که خود اعتراف کرده است. بنابرین این ممکن است که میان اصحاب ائمه هم در ادارک علوم اختلاف سطح باشد. به همین دلیل آن است که مثلاً کسی چون فضل بن شاذان، برخی از اخبار ائمه را به خاطر عدم درک آنها رد می کند (روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج، ص: 224). مجلسی اول که حدیث گرا و طرفدار روش اخباری و طبعاً و تا حدودی دین ساده و عوامانه است، در جای دیگری باز علیه فلسفه موضع گرفته آن را امری مضر برای اکثر مردم و غیر قابل فهم برای عوام می داند. وی می نویسد: «هر چند فى الجمله ضرور است از دلايل عقلى كه خداوندى هست تا آن كه ساير صفات ثبوتى و سلبى را از نبى و امام توان اخذ نمودن با آن كه دلايل عقلى را نيز از ايشان اخذ نمودن بهتر است اگر واجب نباشد چون نسبت به اشخاص اختلاف عظيم دارد و ايشان حكماء الهىاند هر كسى را به دليلى هدايت مىنمودهاند، و شكى نيست در آن كه عوام را تكليف نمودن به براهين حكماء يونان مثل برهان سلم و تضايف تكليف ما لا يطاق است و از جهت اكثر عالميان مضرّ است. لهذا حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد استدلال بسيار بر وجود خود و وحدت خود فرموده است به نحوى كه نفوس عالميان به آن مطمئن مىشود و ازدياد ايمان را به اعمال صالحه مقرر فرموده است به مرتبه كه وجود واجب تعالى شأنه اظهر من الشمس مىشود (لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 680). وی در جای دیگری هم نوشته است:«همه كس به حقيقت عرش نمىتواند رسيد چنانكه سابقاً مذكور شد كه عرش را بر معانى بسيار اطلاق مىكنند و در هر جائى معنى خاصى دارد و بعضى از آن معانى را فضلا نمىتوانند فهميد عوام عرب چگونه تصوّر آن توانند كرد؟» (لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 715). بدین ترتیب باید گفت، وقتی در قرن یازدهم هجری، اخباری گری غلبه کرد، یک وجه آن بود تا از باورهای توده های مردم دفاع کند، آن هم در مقابل خیل فیلسوفان، متکلمان و اصولیان که معتقد بودند عوام به خاطر این که اصول را از روی استدلال نمی شناسند، دینشان نادرست و ویران است. سید نعمت الله جزائری (م 1112)‌ از جمله آن افراد است. او از «عقل مطبوع» سخن می گوید، عقلی که جبلّی افراد است، و کسانی که فطرت سالمی دارند از آن برخوردارند. اینان نیز به تکلفات و سختگیری های موجود در کلمات متکلمین قائل نیستند. وی می گوید پیامبر (ص) هیچ گاه از مردم نخواست به اتفاق عقلاء رجوع کنند، بلکه فقط ثقلین را مطرح کرد و این که اگر کسی به آنها تمسک کند، رستگار می شود. تازه این متکلمان، اصل و اساس مطالبشان را از فرمایشات اهل بیت به خصوص امام علی (ع)گرفته اند. در فرمایشات امام، علوم الهی و معارف ربانی است که علوم اولین و آخرین بسیار از آن پایین تر است. آدم رشد یافته بصیر، به محکمات قرآن و سنت بسنده کرده و با عقل جزوی خود در آنها تصرف نمی کند. این آدم بینای رشد یافته وقتی همان عقایدی را که در ابتدای خلقتش به او تلقین شده حفظ کند یکسره معانی تازه ای بر او مکشوف شده و بالاتر و بالاتر می رود تا آن که به حد «اعتقاد» می رسد. البته این اعتقاد ضعیفی است که باید آن را تقویت کرد تا استوار شده و تزلزل پیدا نکند. این کار با علم جدل و کلام درست نمی شود. این علم، بیش از آن که اصلاح کند، افساد می کند. آنچه به چشم می آید این است که «و من المشاهدات ان عقائد العوام أرسى و أرسخ من عقائد المتكلمين»؛ عقاید عوام بسیار استوارتر از عقاید متکلمان است (التحفةالسنیة فی شرح النخبة المحسنیة، ص 36). از رجوع جاهل به عالم تا تقلید مردم «عوام» از مجتهدیناز زمانی که جریان عقلی در اصول عقاید و سپس فقه و اجتهاد غلبه کرد، دو مسأله عمده پیش آمد. نخست این که دین عوام، به دلیل این که در اصول توانایی استدلال و ارائه ادله متکلمانه ندارند باطل است، و این سخن معتزله و شیعیان متأثر از روشهای آنها بود. دیگر در فقه، به دلیل آن که عوام کاملاً در دایره تقلید قرار نمی گیرند، و به دلیل آن که عبادات شرعی، تنها با رأی مجتهد فقیه قابل پیروی است، اعمال عوام مشکل پیدا می کند. در واقع، بحث رجوع جاهل به عالم، که یک رویه عقلایی بود، به تدریج در یک نظام ماشینی به نام اجتهاد و تقلید قرار گرفت و مبانی آن استوار شد. تبدیل رابطه جاهل به عالم، به رابطه مجتهد و مقلد، بیشتر در مکتب حله به سرانجام رسید، هرچند بخش اول یعنی بحث از اصول دین و عقاید، پیش از آن شکل گرفته، در مکتب عراق و حلب وجود داشت و سپس به مکتب حله هم رسید. جمع اینها در مکتب شهیدَین آمد. بعدها در دوره صفوی، چنان که گذشت، اخباری ها به جنگ اجتهاد و تقلید رفتند و سعی کردند از عوام به دلیل داشتن باورهای دینی فطری از یک طرف و عمل به کلیات احکام شرعی از طرف دیگر دفاع کنند. این امر جاذبه خاص خود را داشت. اشاره کردیم که در این بخش، به فقه توجه داریم. در عقاید، اصرار متکلمان حلبی و عراقی این بود که چون عوام درست و مستدل عقاید خود را توجیه نمی کنند، بر باطل هستند. همین مسأله در فقه بویژه عبادات جلوه اش در این بود که عبادات این افراد قبول نیست. علامه حلی و سخت گیری در باره مستضعفین در فقهاصطلاح عوام به نوعی به اصطلاح مستضعفین فکری مربوط می شود. در قرآن مستضعفان در مقابل مستکبران، کسانی هستند که تحت تأثیر آنان، به کفر گرویده اند. در مواردی هم بدون اشاره به کفر آنان، به ضعف آنها در مقابل مستکبران و قرار گرفتن زیر فشار آنان توجه داده شده است. مستضعفان از نظر مکتب حله، کسانی هستند که نمی توانند عقاید خود را با استدلال استوار کنند. پرسش از علامه حلی این است که «نظر شما در باره کسی که قادر بر استدلال و بحث نیست، مانند زنان و اکثر عوام، اما معتقد به آن چیزهایی است که اعتقاد به آنها واجب است و عمل به واجبات هم دارد، اما صرفاً از روی تقلید است، آیا اینها مومنانی خواهند بود که ثواب برده و معذورند، یا آن که تقلید در این باب درست نیست. سائل می افزاید: این مسأله ای است که همه مردم به آن احتیاج دارند «أوضح لنا ذلك فان هذا أمر يحتاج كل الناس اليه»؛ این را روشن کنید، همه به آن نیاز دارند. پاسخ این است که در توحید و عدل و نبوت و امامت تقلید کافی نیست و باید بحث و نظر و استدلال باشد. کسی که مانند زنان و بیشتر عامه نمی دانند، اینها زیر عنوان مستضعف و این آیه خواهند بود که «الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان». اینها مؤمن حقیقی نیستند بلکه در حکم مومن هستند، اما در دایره رحمت الهی قرار دارند (اجوبة المسائل المهنائیه، ص 54). عین همین سوال در مسأله 64 از اجوبةالمسائل المهنائیه آمده و آن در باره شخصی است که کاملاً مراقب نمازهای خود بوده و از محرمات پرهیز دارد اما «هو غير عارف بما يجب عليه من علم الأصول، و ان كان يعرف بعض ذلك فعلى جهة التقليد». پاسخ این است که ثواب را به آدمی برای انجام طاعات الهی می دهند، اما پس از آن که اعتقاد و ایمان او به دلیلی که علم آور در باب توحید، نبوت، امامت باشد. مگر آن که فردی باشد ـ مانند افراد ابله و یا زنان که عقلی ضعیفی دارند ـ که قادر نیست عقاید را از ادله و براهین مربوطه استخراج کند. این عجز ممکن است بتواند همراه با انجام اعمال صالحه و تقلید از حق آنان را بی نیاز از استدلال و ارائه برهان کند (أجوبة المسائل المهنائية، ص: 55). شهید اول (م 786) در باره لزوم تفقه در دین گوید: تفقه واجب است، چرا که شناخت تکلیف بدون آن ناممکن است. اما این «واجب» یک واجب کفایی است که از آیه نفر «فلولا نفر من کل فرقة طائفة» هم مشخص است. به علاوه که اگر همه بخواهند فقیه شوند، امری حرج آور است. به گفته وی، اکثر امامیه بر این باورند، اما برخی از قدمای از علمای شیعه و فقیهان حلب، حتی از «عوام» خواستند که اهل استدلال باشند. «فأوجبوا على العوام الاستدلال». آنها طریقه رسیدن به استدلال را برای عوام از نظر آنان هم برای عوام شرح داده است (ذكرى الشيعة في أحكام الشريعة، ج 1، ص: 41). درست است که این مساله در امر فقاهت است و با مسأله قبلی که علامه مطرح کرده و مربوط به عقاید می شود منافات دارد، اما در کل باید توجه داشت که در میان علمای امامیه، دو نگاه بوده است: نگاه سخت گیرانه سید مرتضی و فقهای شیعی حلب که استدلال را برای عوام هم لازم می دانستند و نگاه فقهای دوره اخیر که از حوالی علامه و مکتب حله به این طرف که سهل گیرتر بودند و اکتفا به دانستن کلیات و استدلالهای عمومی داشته اند. با این حال، علامه در بخش عقاید، همچنان همان سختگیری را دارد که در مکتب شهیدین هم ادامه یافت تا آن که اخباری های قرن یازدهم به نبرد با آن پرداخته و از ایمان عوام دفاع کردند. بیفزاییم که فقها در جای دیگری هم این بحث را مطرح می کردند و آن این که يا کفارات به زنانی تعلق می گیرد که معرفت عقیده داشته باشند یا همین که معرفت کلی به صفات ثبوتی و سلبی به صورت اجمال داشته باشند کافی است. همین طور به چنین زنی آیا زکات تعلق می گیرد؟ ابن فهد حلی (841) به رغم تعلق خاطرش به مکتب حله می گوید: فرقی در گرفتن زکات بین زن و مرد نیست، همین طور معرفت معانی صفات کافی است و لزومی به معرفت دلایل آنها نیست، آن هم وقتی که عقد قلبی و باور به آنها هست. به نظر وی علمای سلف عوام را بیش از این مکلف نمی دانستند: «لان السلف لم يكلفوا العوام أكثر من ذلك» (الرسائل العشر (لابن فهد)، ص: 397). شهید ثانی (م 965) در پاسخ به این سوال که عوامی که امامت را قبول دارند، اما دلایل آن را نمی دانند، در آخرت چه حکمی دارند؟ پاسخ شهید این است که امر آنان به خدا واگذار شده و در ظاهر، حکم مؤمنین را دارند (رسائل الشهيد الثاني، ج2، ص: 1265). این مسأله در دوره های بعد هم به صورت جدی مطرح بود و صاحب حدائق به رغم این که فتوا داد که چون این قبیل افراد که خدا و ائمه را درست نمی شناسند به خاطر ابراز شهادتین و اعتقاد مسلمان هستند نه مؤمن، نسبت به آخرت آنها نوشت که خداوند خودش اگر خواست آنها را می بخشاید یا خیر. با این همه، حتی در پرداخت زکات به آنها و این که مجزی باشد احتیاط می کند (الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج12، ص: 206). ملامحمد امین استرآبادی و متهم کردن مجتهدان به «علماءالعوام»نقطه ثقل حمله اخباری ها از قرن یازدهم هجری به بعد به مجتهدان، بحث تقلید بود. در نظریه اجتهاد، گروهی مجتهد بودند که تأمل در منابع فقه کرده و احکام و فتاوایی را صادر می کردند و بر اساس روایاتی که روی رجوع جاهل به عالم بود، و از آن با عنوان یک روش عقلایی نام می بردند، از مردم می خواستند به مجتهدان رجوع کرده و همان احکامی را که آنها در کتابها نوشته اند را عمل کنند. اخباری ها این نوع معرفت در حوزه اجتهاد را از هر جهت نقد کرده و معتقد بودند که وظیفه عوام مثل خواص، رجوع به احادیث و متن آنهاست. در حالی که متجهدان می گفتند، هیچ لزومی به این کار نیست و اگر در روایات جاهل به عالم ارجاع داده شده، از او نخواسته شده تا مطابقت میان فتاوای مجتهد با متن روایات بدهد و بعد قبول کند. فاضل تونی (م 1071) پس از بحث در این باره چنین نتیجه می گیرد که «و الحاصل: أنّ المفهوم جواز اعتماد ضعفاء الناس و العوام على العلماء، من غير تقييده بلزوم عرض فتاواهم على كلام الأئمة عليهم السلام» (الاجتهاد و التقليد (الوافية في الأصول)، ص: 316) این تقسیم بندی در حوزه اجتهاد، ضمن این که یک اقلیت مجتهد و یک اکثریت عوام را معرفی می کرد، گروه دوم را وابسته به گروه اول کرده و دین آنان را در پیروی از دین دسته اول قرار می داد. این چیزی بود که اخباری ها از آن انتقاد می کردند. جدال اخباری ها با امر اجتهاد و مجتهد، دامنه اش به آنجا می رسید که تقسیم مردم به مجتهد و مقلد کشانده و جایگاه توده مردم را به عنوان عوام پیرو، تقلیل می دهد. البته این که ادعا کنیم اخباری ها به خاطر جانبداری از مردم و دفاع از فهم آنان این مطلب را عنوان می کردند، دشوار است، اما این که نتیجه حرفشان این بود، می تواند از فحوای سخن آنان به گوش برسد. ملامحمد امین استرآبادی اساس آن نظریه را نوعی ریاست خواهی می داند، آن هم از سوی کسانی که از پیش خود در امر دیانت و شریعت، اختراعاتی دارند که در شریعت رسول (ص) نبوده است. به نظر وی، آنان به عوام الناس می گویند: این که ما می گوییم سنت رسول است، و آنچنان آن را نیکو جلوه می دهند که گویی حقیقتی است که رسول آورده است. به نظر وی آنان با آراء و عقول خود احکام و قضایای زیادی را ابداع کرده اند و از کتاب خدا و سنت نبوی فاصله گرفته اند. آنان چنین تصور می کنند که گویی خداوند شریعت خود را رها کرده و در اختیار آنان گذاشته تا با آرای فاسد، قیاسهای دروغ و اجتهاد باطل خود تکمیلش کنند. تمام اینها به هدف ریاست طلبی صورت گرفته و با این کار خود اختلاف میان امت انداخته اند، و آنها را گروه گروه کرده، دشمنی و نبرد میان آنان پدید آورده اند و برخی ریختن خون برخی دیگر را حلال شمرده اند. اگر هم کسی آنان را موعظه کند، آنها روی به عوام کرده و عوام را بر ضد آنها تحریک می کنند: «عدل إلى العوامّ و قال لهم: هذا فلان! و أغرى العوامّ به». این در حالی است که عالم (اخباری) نمی تواند حقیقت امر را به این عوام بفهماند، عوامی که خلفاً عن سلف بر این اساس تربیت شده اند. از سوی دیگر علمای اصولی که می بینند عوام از علمای اخباری بیزارند، این را افتخار و شرفی برای خود می دانند، و آن را دلیل بر ضعف علمای اخباری در استدلال می شمرند. روش آنها همین است و روسای آنان دایم بر اختلافات، احتجاجات و مناظرات خود می افزایند. این مسیر تا دور شدن از احکام شریعت و تغییر کتاب خدا با تفسیرهای متفاوت ادامه می یابد. علمای آنها دایماً در صدد قلب معانی هستند و با این کار در پی تقویت ریاست خویشند. از سوی دیگر علمای اصیل را نزد عوام، تفسیق می کنند، و این روشی بوده که از پدرانشان به ارث برده اند. این «علماء العوام» دشمنان حق در همه امتها و قرون بوده اند، چه قدر پیغمبر و امام کشته اند و علما را آواره کرده اند (الفوائد المدنية و بذيله الشواهد المكية، ص: 540 ـ 541). استرآبادی در اینجا بیشتر روی جنبه های رفتاری و به اصطلاح سوء استفاده مجتهدان از عوام اشاره کرده و سعی نموده است تا برخی از جنبه های روانی و تربیتی موجود در مسأله رابطه مجتهدان و عوام را نشان دهد. جالب است که در همین قرن یازدهم و اندکی پس از زمان استرآبادی، یکی از علمای شامی شیعی که موضعی میانه داشت، با توجه به اختلاف برداشت های علما از متون احادیث و بالا گرفتن منازعات میان آنها نوشت که بسیاری از این عالمان اگر ترس از «عوام» و «حکومت» نبود خون همدیگر را می ریختند، چرا که آنان هر یک خود را واجب الاطاعه دانسته و کسانی را از آنان اطاعت نکنند خارج از دین می دانند. به نظر وی هم حب ریاست منشأ این مسائل است و این هم کنایه دیگری از سوی علمای متمایل به اخباری ها به علمای اصولی است که ریشه مسائل را کشاندن عوام به دنبال خود آن هم با حربه اجتهاد و تقلید می دانند. چون عبارت مهم است عین آن را می آوریم: «. «و ربما تجاوز الحد فنسبه الى الالحاد و الزندقة و لو لا خوف انكار العوام وصولة الحكام لسعى كل واحد منهم في قتل من خالفه أو نازعه خصوصا اذا كانوا في بلد واحد لاعتقاد كل واحد منهم انه واجب الطاعة، و ان خلافه خروج عن الدين، و لو اتبعوا النص و عملوا به كما امروا؛ لم يقع شيء من ذلك الا لمن غلب عليه حب الرئاسة و التفرد بها بحق أو باطل، و ذلك أمر دنيوي خارج عن الدين. الاجتهاد و التقليد» (هداية الأبرار إلى طريق الأئمة الأطهار، ص 199). نقد سید نعمت الله جزائری در باره عبادات عوامدر مقابل این مواضع، سید نعمت الله جزائری که در استوار کردن اخباری گری قرن دوازدهم نقش مهمی دارد، به انتقاد از مکتب اصولیان در ارتباط با دلایلی که برای نادرست دانستن عبادات عوام دارند، می پردازد. در مکتب حله و شهیدین، اساس فقه برای عوام، روی تقلید است و اگر تقلید نباشد، عبادات آنها که باید بر مبنای درستی یا نادرستی شرعی باشد و این تنها با اتکای رأی مجتهد ممکن است، نادرست خواهد بود. سید نعمت الله می گوید که شهیدین معتقدند که عبادات عوام، به دلایل مختلفی باطل است، چرا که بسیاری از جزئیات نماز که وجوب و استحباب آنها اختلاف است، می باید با اتکای به تقلید از فقیه درست شود، در حالی که بیشتر عوام تقلید نمی کنند، و بنابرین اعمالشان مشکل پیدا می کند. بحث هایی مثل وجوب سوره خواندن یا استحباب آن و یا وجوب سلام یا استحباب آن و مسائل دیگر که فراوان است. آنها دلایل دیگری هم برای این مسأله اقامه کرده اند. سپس شروع در پاسخ دادن به آنان می کند (منبع الحياة و حجية قول المجتهد من الأموات، ص 34). به نظر می رسد رجوع عالم به جاهل با آنچه در نظریه اجتهاد و تقلید مطرح شد قدری فرق دارد. سابقه رجوع عالم به جاهل در روایات هم آمده و به عنوان یک روش عقلایی از صدر اسلام در میان سنی و شیعه بوده است، اما تئوری اجتهاد و تقلید این امر را در تقسیم سیستماتیک عالم و جاهل به صورت عالم و عامی یا مجتهد و عوام درآورده و نوعی پیروی را که نه تنها شامل فقیهات بلکه صدور احکام شده و جنبه رهبری هم می شود، در بر می گیرد. شاید همین دلیل است که قید زنده بودن مجتهد هم در همین دوره در مرجعیت وارد می شود. در حوزه فقه، یکی از آثار این فکر این بود که عوام اگر تقلید نکنند، عباداتشان مشکل پیدا کرده و طبعاً در قیامت مشکل خواهند داشت. این نکته ای بود که مورد قبول اخباری ها که اساس اجتهاد و تقلید را زیر سوال می بردند، نبود. سید نعمت الله جزائری به دفاع از نوع ساده ای از اخباری گری به دفاع از مستضعفانی پرداخت که دستشان به علما نمی رسد. به بحث زیر از سید نعمت الله جزائری توجه کنید. وی چندین دلیل اقامه می کند که جاهل به احکام در بیشتر احکام معذور است، الا در موارد خاص. به علاوه، وظیفه جاهل، تعلم نیست، وظیفه علماست که به آنان تعلیم دهند و بنابرین جزائری مسأله را از این طرف می بیند. نکته مهم دیگر که تکلیف این بحث را از موضع اخباری روشن می کند، این است که به نظر سید نعمت الله، بسیاری از احکام، به ضرورت و بداهت از دین فهمیده می شود که کلیات نماز، روزه، حج و زکات از آن جمله است و نیاز به تعمق و تعقل ندارد. علاوه کنیم که بسیاری از مردم اصول احکام را از پدران خود فرا می گیرند. در اینجا جزائری نکته ای از یکی از علمای معاصر خود که طبعاً در جبهه مخالف اوست نقل می کند که جالب است. ایشان می گوید، این عالم معاصر ما، مستضعفان از کفار را نجات یافته می داند، اما به مستضعفان مسلمان گیر داده از آنها سختگیری بیشتر می طلبد: «قد ذهب شيخنا المعاصر أبقاه الله تعالى ان المستضعفين من الكفار ممن لم تتم عليهم الحجة من عوامهم و من بعد عن بلاد الإسلام ممن يرجى لهم النجاة فإذا كان هذا حال المستضعفين من الكفار فكيف لا يكون المستضعفون من المسلمين مثلهم» (منبع الحياة ص 36). چند مبحث دیگر: گلایه از تحریف دین توسط عواماز قدیم رهبران مذهبی نسبت به برخی از کارهای جاری در مذهب که عوام آنها را انجام می دهند اعتراض داشتند. نمونه ای از آن این کلام امام صادق است که خطاب به اصحابش فرمود: «لَا تَأْخُذْ مِنْ حَصَى الْجِمَارِ الَّذِي قَدْ رُمِيَ وَ لَا تَكْسِرِ الْأَحْجَارَ كَمَا يَفْعَلُ عَوَامُّ النَّاسِ» (من لایحضر: 2/ 545). در برخی از متون کهن تعبیر «عوام اصحابنا» آمده و خواسته شده است تا نظر فقیه را در باره باورهای آنان بداند (اجوبة المسائل المنهائیه، ص 35). همین طور تعبیر «عوام المذهب» (نضد القواعد الفقهیه سیوری: ص 270). الف: شربت شهادت: یک مورد جالب، مربوط به بحثی است که محمد تقی مجلسی در شرح جمله «و لا يمسّ فى تلك الحالة» دارد. مقصود از آن این است که وقتی شخص مریض در حال جان کندن است، دست به او نزنند، مبادا سبب اين شود كه آزارى به او رسد كه سبب مردن شود و او قاتل باشد چنانكه متعارفست ميان عوام كه شربت شهادت مىدهند مثل شربت عسل كه زودتر شهيد شود و هيچ شك نيست كه اگر كسى شخصى را در حالت جان كندن بكشد او قاتل است (لوامع صاحبقرانی: 2 / 202). بحث شربت شهادت به دوره قاجاری هم رسید. از آقا محمد علی کرمانشاهی در باره شربت شهادت می پرسند. سوال این است:«در باره شربت شهادت [سؤال: 558] در وقت جان كندن به زور آب شهادت به خورد ميّت مىدهند، و هرچند اعراض مىكند و رو را برمىگرداند دست برنمىدارند، و چنان مىدانند كه هرگاه در آخر نزع آب شهادت نخورد از براى ميّت بد است، و اين را شربت شهادت مىگويند، چه صورت دارد؟جواب: اينها همه از بدع عوام كالأنعام است و شربت شهادت معنى ديگر دارد و آن شهيد شدن است، و خوب نيست كه در وقت جان كندن آب يا شربت در حلق او بريزند، زيرا كه گاه است كه از ضعف؛ قوّت فرو بردن و بيرون ريختن ندارد و راه نفس او را تنگ مىكند و او را مىكشد و شربتدهنده شريك در خون او مىشود، بلكه بايد پنبه و امثال آن را تر كرده لب و زبان او را تر كنند و از او رخصت طلبند هرگاه اذن دهد كمكم به حلق او بريزند و الّا فلا» (مقامع الفضل، ج، ص: 584). تمسک به درخت: اما تحریفات عوام در دین، از گذشته مورد توجه عالمان بوده است. مرحوم مجلسی اول نوشته است: گاهی هم انحرافاتی مثل آویختن پاره ها برخی به درختان وجود داشت؛ چنان که محمد تقی مجلسی در باره وجه تسمیه ذات الرقاع گوید: «ذات الرقاع اسم درختى بود كه در آن صوب بود و مردمان از باب تيمن پارها بر آن مىآويختند چنانكه در اين بلاد نيز متعارفست كه عوام مىكنند» (لوامع: 5 / 81). تمایل عوام به غلوّ: ‌در جای دیگر با وضوح از نقش عوام در تحریف دین سخن گفته است: «در ازمنه حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم از حضرت امام موسى كاظم تا به حضرت صاحب الامر خصوصاً در زمان امام على نقى و امام حسن عسكرى صلوات الله عليهما كه ائمه را پادشاهان در حبس مىداشتند و شهيد مىكردند جمعى اين شبهه را ذكر كردند كه چون شود كه خليفه خدا بر دست كافران گرفتار باشند يا كشته شوند البته غايب شدهاند و شنيده بودند كه صاحب الامر غايب خواهد شد گفتند البته حضرت امام موسى خواهد بود و غلاة بسيار شدند از عوام و اين معنى ظاهر است كه طبايع عوام مايل است به غلو و غلاة احاديث ائمه را مستند خود مىكردند مثل اخبار آن كه ما جنب الله و ما عين الله و ما يد الله و ما باب اللهيم و علما مضطر مىشدند به جرح راويان امثال اين اخبار از اصحاب اسرار نمىبينى كه مردمانى را كه جرح نمودهاند ذكر كردهاند كه او از اهل ارتفاع است و مىگويند كه حديث فلان گاهى معروفست و گاهى منكر بلكه اكثر اوقات ائمه معصومين صلوات الله عليهم از دست اين جمع در عذاب بودهاند بيش از نواصب مجملاً بسيار چيزها ديديم كه اصلى ندارد» (لوامع: 6/ 156). برخی کارهای عوام موهم شرک: مرحوم مجلسی در جای دیگری هم از این که گاه «کار عوام موهم شرک است»می نویسد: «عبارت فقه رضويست كه هر گاه هلال را به بينى اشاره به او بدست مكن در وقت دعا چنانكه نزد عوام متعارفست، و موهم اينست كه از او كارى مىآيد چنانكه كافران ستاره پرست اعتقاد دارند به آن و ليكن رو بقبله كن و دستها را به جانب حق سبحانه و تعالى بلند كن از جهت دعا، و چون آسمان قبله دعاست گوييا كه دست به آن طرف كردن دست بسوى خدا كردنست چنانكه در استقبال كعبه مجاز شايع است كه مىگويند رو به خدا كرد، و خطاب كن ماه را به آن كه مىگويى كه پروردگار من و پروردگار تو خداونديست كه پروردگار عالميانست يعنى از من و تو كارى نمىآيد و هر دو مربوبيم و مسخر فرمان اوييم، خداوندا اين ماه را بر ما نو كن با ايمنى از شر اعادى ظاهر و باطن كه شياطينند» (لوامع صاحبقرانى، ج 6،ص 324). خلق نوعی روزه توسط عوام:‌ مرحوم مجلسی اول یک مورد دیگر هم از کارهای عوامانه در دین سخن گفته و آن خلق نوعی روزه توسط عوام است. او می نویسد: «نزد عوام روزه وصالى هست كه سه شبانه روز چيزى نمىخورند به گمان آن كه اهل بيت صلوات الله عليهم روزه به روزه بردهاند و اين افتراست و بر تقديرى كه اهل بيت را جايز باشد ديگر آن را مشروع نيست به اتفاق و حق اين است كه ايشان را نيز مشروع نبوده است و وصال از خصايص حضرت سيد الانبياء و المرسلين بوده است چنانكه گذشت و سنيان را گمان اين است كه ماه شعبان را با ماه رمضان روزه داشتن كه يك روز را در ميانه نخورند كه يوم الشك باشد وصال است» (لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص:642).عوام گویند حاجی بهتر از نو حاجی:‌ و باز این مجلسی اول است که می کوشد جنبه های خاصی از نقش عوام را در دین سازی نشان دهد. او در اینجا به باور عوامانه دیگری می پردازد و می گوید: «و باكى نيست در حج نيابت كه زن بدل از زن حج كند و زن بدل از مرد حج كند و مرد بدل از زن حج كند و مرد بدل از مرد حج كند و باكى نيست كه نو حاجى بدل از نو حاجى حج كند و نو حاجى بدل از حاجى كند و حاجى بدل از نو حاجى حج كند. بلكه احاديث صحيحه دلالت مىكند بر آن كه نو حاجى بهتر است كه او نيز باين سعادت فايز شود و آن چه پيش عوام مشهور است آنست كه حاجى بهتر است از نو حاجى به اعتبار آن كه كسى كه پيشتر حج كرده است مسايل و جاها را خوب مىداند و مىشناسد و چنين نيست بلكه مىبايد كه عالم باشد به مسائل حج خصوصاً هر گاه خواهند كه حج واجب را به جا آورند بدل از زنده يا مرده و شناختن مواضع افعال حج اظهر من الشمس است و بهر جا كه مىرسد جمعى كثير هستند كه مىگويند كه اين كجاست و دغدغه در حج كردهها بسيار است» (لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 93). عوام ما به تبع عامه بالای کوه عرفات می روند: مرحوم مجلسی که می کوشد از تجربه های عملی خود باره نقش عوام هم مثال بیاورد، در یک مورد به رفتن عوام در بالای کوه عرفات در روزه عرفه اشاره کرده می نویسد: «صحيح نيست وقوف بر آن و عوام نيز به متابعت عامه بر آن كوه مىروند و فرياد مىكنند و مردم را مىطلبند و اول مدار بر اين بود و در اين مدت منع كرديم تخفيف يافته است» (لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 209). حرف عوام، عوامانه است اما نباید تکفیر شودمحمد تقی مجلسی ضمن روایتی که در حوزه احکام نجومی و بحث سعد و نحس ایام است، روایتی را نقل می کند و نتیجه گیری جالبی دارد. او می گوید در روایتی که تقریباً صحیح است آمده که امام صادق (ع) فرمود: «ميان من و منجمى قسمت زمينى بود، و آن مرد به ملاحظه ساعت خوب، در آن ساعت از خانه بيرون آمد، و من در ساعت نحس بيرون رفتم، و چون قسمت كرديم حصه بهتر بمن افتاد پس آن مرد دست بر هم زد كه هرگز چنين روزى پيش نيايد مرا. من گفتم چه شده است: گفت كه من اعتقاد به ساعت دارم و شما را در ساعت نحس از خانه بيرون آوردم و خود در ساعت سعد، و قسمت بهتر به شما افتاد. حضرت فرمودند: پدرم فرمودند كه حضرت سيد المرسلين (ص) فرمودند كه هر كه خواهد نحوست آن روز از او دفع شود پس بايد كه اول روز تصدق بكند تا حق سبحانه و تعالى نحوست آن روز را از او دفع كند و هر كه خواهد كه نحوست شب دفع شود بايد كه اول شب تصدق كند تا نحوست آن شب از او دفع شود، و من چون از خانه بيرون آمدم تصدق كردم، پس تو نيز من بعد اگر باين عمل كنى از براى تو بهتر است از علم نجوم. [مجلسی می افزاید:] از اين باب احاديث بسيار است كه بعضى استدلال كردهاند به اينها بر صحت علم نجوم و بر آن كه سعادت و نحوست به سبب نجوم است و بعضى بر بطلان استدلال نمودهاند و حق آنست كه دلالت بر هيچ طرفى نمىكند و لازم نيست كه نحوست از نجوم باشد و هيچ شك نيست كه در هر شب و هر روز بلاها مىباشد و آمدن از آسمان يا به اعتبار آنست كه لوح محو و اثبات و لوح محفوظ در آسمان است و بسيار است كه اطلاق آسمان بر جهت فوق صورى و معنوى مىكنند چنانكه اگر عالمى بگويد كه خدا بر بالاى سر آگاهست مرادش را تاويل مىتوان كرد كه جهة فوق معنوى اراده كرده است». روشن است که تا اینجا، این باورها را عوامانه می داند و به خصوص از این بابت که ممکن است باور به مسائل نجومی کفرآور باشد، کما این که فقهای قدیم چنین فتاوی داشتند، می گوید: «عبارات عوام را نيز تاويل مىبايد كرد و حكم بكفر ايشان بمجرد اين اقوال نمىتوان كرد چون افعال مسلمين محمول است بر صحت و اگر هفتاد احتمال بد داشته باشد و يكى خوب حمل بر خوب مىبايد كرد» (لوامع صاحبقرانی، ج 6، ص 105). این دید باز مجلسی اول در موارد دیگری در همین نوشته هم ملاحظه شد. عالمان اهل خدعه و رفتار عوام با آنهامحمد تقی مجلسی روایتی از حضرت صادق (ع) آورده که ضمن آن از سه گروه طالب علمان سخن گفته است: گروهی که کارشان سفاهت و مجادله است، گروهی که اهل جاه و مقامند و گروه اندکی که در پی رضای حق تعالی یند. دسته اول که اهل مجادله اند آنانند که در پی آزار دیگر علما هستند: «اگر كسى نباشد سخن نمىگويند و چون كسى حاضر باشد به سخن در مىآيند و هر چند مردمان بيشتراند ذوق سخن گفتن ايشان بيشتر است تا به مردمان بنمايند كه ايشان به سبب مجادله افضلند و با وجود اين صفات ذميمه در مقام تعريف خود در آيند كه علم اين است كه من دارم و حلم اينست كه من به آن متصفم. فلانى با من بحث كرد مىخواستم كه شاگرد آن را بگويم كه خوبش بزنند و ليكن حلم ورزيدم با آن كه آن بىچاره را آزارها كه ممكن بوده است داده است و آن چه نداده است عاقبت انديشى دنياى خود كرده است، و با اين صفات ذميمه اظهار خضوع و خشوع مىكند». دسته دوم اهل جاه و مقام و مکر و خدعه هستند اینان «چون به امثال خود مىرسد از فضلا گردنكشى مىكند و تواضع ايشان نمىكند و سلام بر ايشان نمىكند كه من يك كتاب بيشتر خواندهام يا فلان علم را بهتر از او مىدانم، با توانگرى كه هيچ نمىداند تواضع مىكند شيرينيها يا شورهاى ايشان را مىخورد و دين خود را نابود مىكند از اين جهت حق سبحانه و تعالى او را كور كرده است كه بديهيّات را نمىفهمد و اكثر اوقات عوام و بازاريان مىفهمند قبايح اعمال ايشان را و خود نمىفهمند و حق سبحانه و تعالى اثرى از آثار اين جماعت نگذارد در ميان علما» (لوامع صاحبقرانی، ج 5، ص 126). حفظ ایمان عوام با مکانهای متبرکمجلسی دو مورد در این باره دارد که هر دو از نظر محتوا به همین بحث مربوط است. یک مورد در باره محل مسجد غدیر است، جایی که در راه مدینه به مکه بوده است. وی پس از اشاره به محل آن گوید: «الحال اهل سنت كه اهل بدعتند از جهة آن كه مخفى بماند راه را مىگردانند و در كنار دريا در موضعى كه جحفه در آنجا بوده است و سيل آن را خراب كرده است و رابغ مىنامند فرو مىآيند، و اگر از ميان كوه كه بيرون آيند راست بروند در يك فرسخى رابغ است به آن جا مىرسند و اهل مدينه داخل مسجد مىشوند چون هميشه جمعى از بنى حسين همراه مىباشند». اما باز «عوام شیعه» جای دیگری را غدیر دانسته و روی آن اصرار دارند: «و عوام شيعه يا شيعيان بين الحرمين قبل از اين منزل، منزلى است كه بركه عظيم دارد غدير خم ناميدهاند و صورت منبرى ساختهاند و جمع كثيرى از عرب در آن مسجد بودند و قسم ياد مىكردند كه ما شنيدهايم از پدران خود كه غدير خم همين جاست و نتوانستيم كه به ايشان بگوئيم كه غلط كردهايد». وی از این که پس عوام بر نیامده گلایه مند است (لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 475). اما مورد دیگر این است که پس از نقل چند حدیث در باره زایران امام حسین (ع) و طوس و نیز توصیه رسول (ص) به گریه برای حمزه می نویسد: «و از اين جهت است كه تجويز كردهاند مرمت و زينت قبور انبياء و اوصياء را كه سبب زيادتى اعتقاد عوام مىشود و مبادا به سبب ترك اين ضعفى در اعتقادات ايشان به همرسد» (لوامع صاحبقرانی، ج 8، ص 548). دین عوام بهتر از دین علما!از قدیم کسانی بر این باور بودند که در میان قیل و قال مباحث کلامی و مجادلات بی پایان آنها، بهتر است آدمی همان دین عوامی خود را حفظ کند. جالب است که کسانی این حرف را می زدند که خود در مباحث فلسفی عمیق فرورفته بودند. سید نعمت الله جزائری در باره ابراهیم پسر صدرالدین شیرازی گوید: «من زمانی به شیراز رسیدم پسر ملاصدرا را درک کردم، کسی که جامع علوم عقلی و نقلی بود. من از او استفاده علمی در حوزه حکمت و کلام برده و حاشیه شمس الدین خفری بر شرح تجرید را نزد وی خواندم اعتقاد او در اصول، بهتر از اعتقاد پدرش بود و با افتخار می گفت: "اعتقادی فی اصول الدین مثل اعتقاد العوام"؛ باور من در اصول، مانند باور عوام است» (کشف الاسرارفی شرح الاستبصار، ج 1 ص 42). ویژگی های عوام از نگاه محمد صالح مازندرانیمحمد صالح مازندرانی شوهر خواهر مجلسی هم در شرح اصول کافی، به مناسبت های مختلف یاد از عوام دارد. جایی بر این باور است که آدم وقتی زیاد با عوام هم صحبت شد، کم کم عوام می شود. حرف او این است که کسی که در مجالس عوام زیاد سخن بگوید، حس می کند که مطالبش در قلوب آنها تأثیر حلاوت گونه می بخشد. وقتی به این کار ادامه دهد، طبع خسیس او متمایل به گفتن هر نوع کلام مزخرفی می شود که آنها رواجش می دهند، حتی اگر باطل باشد. به مرور از گفتن مطالبی که آنها سنگین می پندارند، خودداری می کند، حتی اگر حکمت باشد. آن وقت، همتش صرف چیزی می شود که قلوب عوام را تحریک کند تا بزرگی اش را پیش آنان حفظ کند. بدین ترتیب به تدریج حکمت از قلب او دور می شود، زیرا چیزی که در میان عوام اثر می کند، مطالبی است مطابق فهم آنان، و آنچه آنان می فهمند، البته حکمت نیست (شرح الكافي، ج1، ص: 190). وی در جای دیگری بر این باور است که اکثر عوام، دین شان تقلیدی است، چنان که بیشتر مردمان با «رأی و قیاس» دین خود را درست می کنند، چنان که اکثریت متکلمان با «ظن و تخمین و جدل» دین شان را شکل می دهند. به نظر وی هیچ کدام یک از این راهها خوف خدا را به همراه ندارد، چرا که با تقلید نمی توان از حقیقت الهی جز به اسم آن دست یافت، چنان که از احکام شرعی هم جز رسمی به دست نخواهد آمد. برای این افراد آخرت و خطرات آنها در حد لفظ باقی می ماند، در حالی که خوف و ترس واقعی برای کسی است که حقیقت را درک کند (شرح الكافي، ج، 1 ص: 220). مازندرانی در ذیل روایتی از امام صادق (ع) در مذمت علمایی که علم آموزی به قصد مباهات بر دیگر علما یا مجادله بر سفیهان می کنند می گوید: «همه هدف آنان این است که عوام آنها را عالم و فضال و ماهر در علم و اهل مبارزه و غلبه در بحث بدانند» (شرح الکافی، ج 2، ص 193). وی در جای دیگر این مطلب را در این قالب بیان می کند که گروهی از عالمان هستند که علم را وسیله ای برای فریب عوام می خواهند (شرح الکافی، ج 2، ص 216). استفاده از روش های عوامانه برای تأثیر گذاریدر یک مورد خاص، محقق سبزواری از اینکه کسانی برای مباح دانستن غنا به خواب های ساختگی و حکایات دروغ استناد می کنند، اظهار گلایه کرده و گفته است که هدف اینان «ترویج ذلک فی نفوس عوام الناس و ضعفاءالعقول» است. به گفته وی نفس جاهلان و اراذل و «اخفّاء الاحلام» آنها که مرید خواب هستند، به این قبیل دروغها تمایل و گرایش دارد (رسالة فی تحریم الغناء، ص 21).این تمایل که دین هم برای عوام، روش های مخصوص به خود دارد را فیض کاشانی هم در تقسیم معجزات رسول (ص)مطرح کرده و معجزه قرآنی را برای خواص، اما برخی معجزات دیگر را برای عوام می داند: «و معجزات او از براى خواصّ، قرآن مجيد و جوامع كَلِم است كه بر قراطيس مكتوب و در دفاتر مزبور است، و به جهت عوام، خوارق عادات مثل "شقّ قمر" و "اشباع خلق كثير از طعام قليل" و "گويا گردانيدن سنگ ريزه" و غير آن كه در كتب معتبره مذكور است» (رسائل فیض کاشانی، رساله اول، ص 50). یک تحلیل هم در باره اقدام عمر برای حذف حی علی خیر العمل از اذان شده است که او برای این که روحیه جهادی را میان عوام حفظ کند، دست به این کار زد. این سخن به امام باقر (ع) منسوب شده است: «وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ الْأَذَانُ بِحَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ الله ص وَ بِهِ أُمِرُوا أَيَّامَ أَبِي بَكْرٍ وَ صَدْراً مِنْ أَيَّامِ عُمَرَ ثُمَّ أَمَرَ عُمَرُ بِقَطْعِهِ وَ حَذْفِهِ مِنَ الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ إِذَا سَمِعَ عَوَامُّ النَّاسِ أَنَّ الصَّلَاةَ خَيْرُ الْعَمَلِ تَهَاوَنُوا بِالْجِهَادِ وَ تَخَلَّفُوا عَنْهُ» (دعائم الاسلام، ج 1، ص 142). استفاده از تعبیر عوام در عناوین کتابهااز یک دوره ای برخی از مؤلفان از تعبیر عوام در نامگذاری آثارشان استفاده می کنند. این عناوین، اغلب برای آثاری است که علما برای توده های مردم نوشته اند. این آثار می تواند در هر زمینه از عقاید تا فقه و اخلاق و حتی جز اینها باشد. اثری از قرن چهارم با عنوان الاشارات الی ما ینکره العوام و غیرهم به ابوعلی اسکافی (م 381) منسوب شده است (ذریعه:‌2/ 95). غزالی هم کتابی با عنوان إلجام العوام عن علم الکلام دارد. از علمای متقدم در نیمه اول قرن هفتم، نویسنده تبصرة العوام نه تنها این اثر خود را که در ملل و نحل است، بلکه اثری را هم که در فقه با عنوان کفایة الانام نگاشته، را برای هدایت عوام دانسته است. همین طور کتابی با عنوان نزهة‌الکرام و بستان العوام در دو جلد نگاشته است؛ اما این تعبیر بیش از همه در دویست سال اخیر مورد استفاده قرار گرفته است. چندین اثر با عنوان ارشاد العوام در فقه و عقاید از این دوره برجای مانده که ذریعه ذیل مورد «ارشاد»‌ از آنها یاد کرده ومؤلفانش را بر شمرده است (ذریعه:‌1/ 515). چندین اثر دیگر از همین دوره با عنوان ایقاظ العوام در دست است (ذریعه:‌2/ 504). نزدیک به ده اثر با عنوان تحفه العوام یاد شده است (ذریعه: 3 457). زمانی که عنوان عوام در حوزه رساله های عملیه و احکام فقهی بکار می رود، به نوعی همان بحث مقلدین عوام از مجتهدین مطرح می شود. کتاب قلائدة العوام فی التقلید فی الاحکام یک رساله فارسی از قرن سیزدهم است (ذریعه: 17/ 161). منبه العوام علی وجوب تقلید ناب العام از همین شمار است (ذریعه:‌ 22/ 361)‌ مرشد العوام، معین العوام، مفید العوام، نجاة العوام و ... از دیگر اسامی است که با کلمه عوام ساخته شده است چندین کتاب هم با عنوان هدایة‌العوام از قرون اخیر در ایران و هند وجود دارد (ذریعه: 25/ 185 ـ 186). همه اینها شاهد بر گسترش کاربرد این اصطلاح در ادبیات عمومی و جاری در قرون اخیر است. گسترش اصطلاح عوام در ادبیات دوره قاجاراین گسترش به دلیل وجود آثار بیشتر است، یا آن که اساساً رواج این اصطلاح در این دوره ریشه در ادبیات پذیرفته شده در میان علما و ایجاد فاصله بین عالم و عامی در این دوره دارد، روشن نیست؛ اما در برخی از آثار این دوره مانند مقامع الفضل و جامع الشتات که بخشی از متن آنها در اختیار ما بود، این وفور به روشنی قابل رؤیت است. نمونه های زیادی در مقامع الفضل و جامع الشتات احکام عوام زیاد است و نشان می دهد که در قرن سیزدهم کلمه عوام و رفتارهای آنها فراوان وارد ادبیات فقهی شده است. به نظر می رسد شماری از علما که نوعی جنبه اصلاحی دارند، و در دوره قاجار کم هم نیستند، بسیاری از آنچه را نادرست می دانند به عوام نسبت می دهند. یک نمونه آن که متعلق به ملامحمد مهدی نراقی است، و در باره اذان جالب است. وی پس از شرح اذان می گوید: «لازم است كه ترتيب به نحوى كه مذكور شد به عمل آيد و غير از آن چه مذكور شد، چيزى ديگر در فصول اذان و اقامه نيست، چون "أشهد أنّ عليّا وليّ الله" و چون "محمّد خير البريّه" يا "خير البشر". و اگر كسى اين را زياد كند و اعتقاد مشروعيت آن را داشته باشد، يعنى چنان داند كه آن از فصول اذان و اقامه است، آثم خواهد بود و مرتكب بدعت شده خواهد بود، و اگر چه اذان و اقامهاش صحيح خواهد بود و به اين زيادتى باطل نخواهد شد. و اگر اعتقاد مشروعيت آن را نداشته باشد و چنان داند كه از فصول اذان نيست، ليكن به جهت آن كه از احكام ايمان است، از راه تيمّن و تبرّك بگويد، يا چون گفتن "أشهد أنّ عليّا وليّ الله" در ميان عوام شيعه شيوع تمام دارد و اگر كسى نگويد باعث گفتگوى ايشان مىشود، به اين جهت بگويد، در اين صورت در گفتن آن گناهى لازم نمىآيد» (تحفه رضویه، ص 340). وی رعایت عوام را در اینجا در اصل صدور حکم مدخلیت می دهد.