به گزارش مشرق، ساعت ۱۰ شب راهی مکانی در بیست کیلومتری شهر تهران می‌شویم، مکانی که با شنیدن نامش احساس گرما وجودت را فرا می‌گیرد، هنوز ساعتی از حرکتمان نگذشته بود که در دل تاریکی شب وارد یک جاده خاکی فرعی شدیم، مکانی چند طبقه در کنار یک اتوبان، به همراه پزشک تیم و همراهی تعدادی از مسئولان از پله‌های ساختمان بالا می‌رویم؛ در سالن که باز می‌شود، با فضایی بزرگ روبه‌رو می‌شویم که با تخت‌های خواب چند طبقه پر شده است. ساکنان اینجا لباس‌هایی یک دست بر تن دارند، هر کدامشان روزی سودای یک زندگی خوب را در سر داشتند، اما سرنوشت شکل دیگری رقم خورد؛ آدم‌های اینجا سرگذشت عجیبی دارند، آنقدر عجیب که وقتی پای صحبت‌هایشان می‌نشینی می‌بینی که یک غفلت چقدر می‌تواند مسیر زندگی‌ات را عوض کند، کسی که روزی نان آور، مرهم دردهای همسر و برای بچه‌هایش مثل کوه بوده امروز خودش محتاج نان شب است، محتاج کسی است که دستانش را بگیرد و از این مسیر سقوط نجاتش دهد. هرکدامشان برای خودشان شغل مناسبی داشته‌اند، اما ناگهان همه چیز عوض می‌شود، از خانه و زندگی بگیر تا لباس و تمام زندگی‌شان دود می‌شود، یکی از دلتنگی‌اش برای همسر و فرزندانش می‌گوید و دیگری آنقدر برای مادرش دلتنگ است که وقتی نام «مادر» بر لبانش جاری می‌شود، اشک‌هایش صورتش را خیس می‌کند. با یکی از افراد ساکن در این گرم‌خانه به گفت‌وگو می‌نشینیم، از وضعیت گذشته و حالش برایمان تعریف می‌کند؛ می‌گوید خانواده‌ام ساکن همدان هستند، برای کار به تهران آمدم پس از چند روز با چند نفر از افرادی که به‌طور اتفاقی با آن‌ها آشنا شده بودم اتاق کوچکی را اجاره کردیم، اوایل همه چیز خوب پیش می‌رفت، تا به مرور زمان فهمیدم که دونفر از آن‌ها اعتیاد دارند، اوایل از نشستن بر سر بساط مصرف مواد خودداری می‌کردم اما زمانی که به خودم آمدم دیدم که گرفتار مصرف مواد مخدر شده‌ام، به همین خاطر روی برگشت به خانه را ندارم و در همین‌جا زندگی می‌کنم. وقتی با یکی دیگر از این افراد هم‌کلام می‌شوی از اتفاق تلخی تعریف می‌کند، می‌گوید ساکن یکی از شهرستان‌های اطراف تهران است، چند سال قبل تصمیم به ازدواج می‌گیرد، همه چیز خوب پیش می‌رود تا اینکه ناگهان شب مراسم عروسی ورق برمی‌گردد، دعوای لفظی بین اقوام عاملی برای طلاق می‌شود؛ اکنون چندین سال از این ماجرا می‌گذرد و دعواهای خانوادگی و ریختن آبرویش اجازه نداده به خانه برگردد. هریک از افراد ساکن اینجا حرف‌های زیادی برای گفتن دارند اما فرصت ما اجازه نمی‌دهد پای مشکلات تمام این افراد بنشینیم، اما مشکلی که بسیاری از این افراد با آن موجه هستند، بحث گرفتار شدن با بیماری‌ها و نداشتن هزینه برای درمان آن‌ها بوده که همین موضوع باعث شد تا مهدی خواجوی، متخصص مغز و اعصاب و پزشک خیر برای ویزیت رایگان این افراد دست به‌کار شود. پزشک در اتاقی مستقر می‌شود، با صبر و حوصله ویزیت بیماران را انجام می‌دهد و از داروهایی که با خود همراه آورده است برایشان تجویز می‌کند، یکی از بیماری افسردگی رنج می‌برد و دیگری نیاز به جراحی و داروهای گران قیمت دارد، دکتر خواجوی با حوصله تک تک افراد را ویزیت می‌کند و با دادن آدرس مطب به برخی از آن‌ها که نیاز به وسایل پزشکی یا داروی بیشتری دارند از آن‌ها دعوت می‌کند تا به مطب مراجعه کنند. هرچند مشکلات زندگی این افراد بی‌شمار است اما همین ملاقات‌های سر زده و دراز کردن دست مهربانی به سوی این افراد نیز می‌تواند کمی از درد و رنج آن‌ها بکاهد؛ امید است تا با رسیدگی بیشتر مسئولان به وضعیت کارتن خواب‌ها یا فراهم کردن اشتغال برای آن‌ها و همچنین در اختیار گذاشتن امکانات درمانی برای این افراد بتوانند نور برگشت به زندگی را در دل آن‌ها روشن کنند تا شاید همین اقدامات بهانه‌ای باشد برای برگشتن آن‌ها به زندگی!