کد خبر: 8594
منتشر شده در چهارشنبه, 30 فروردين 1396 11:28
کانون خبرنگاران نبأ: اساساً سبک زندگی اسلامی، عبودیت است و این عبودیت طبق فرمایش امام صادق (ع) بر چهار اصل برخورد با خدا، برخورد با خود، برخورد با خلق و برخورد با دنیا، استوار است. پایگاه تحلیلی خبری هم اندیشی:چهار سال پیش، رهبر معظم انقلاب اسلامی تأکیداتی در مورد توجه به سبک زندگی اسلامی کردند و...
کانون خبرنگاران نبأ: اساساً سبک زندگی اسلامی، عبودیت است و این عبودیت طبق فرمایش امام صادق (ع) بر چهار اصل برخورد با خدا، برخورد با خود، برخورد با خلق و برخورد با دنیا، استوار است.
پایگاه تحلیلی خبری هم اندیشی:چهار سال پیش، رهبر معظم انقلاب اسلامی تأکیداتی در مورد توجه به سبک زندگی اسلامی کردند و در این مورد شکی نیست که سبک زندگی هر فرد برمبنای هدف آن فرد از زندگی مشخص میشود، همچنین طبق آیه ۵۶ سوره ذاریات، اساساً هدف از آفرینش انسان، عبادت خداست یعنی اینکه به طور کلی سبک زندگی اسلامی، عبودیت است و این عبودیت طبق فرمایش امام صادق (ع) بر چهار اصل برخورد با خدا، برخورد با خود، برخورد با خلق و برخورد با دنیا، استوار است که در ادامه، مشروح چگونگی این چهار اصل را از زبان آیتالله العظمی محمد صادقی تهرانی میخوانیم که به فرموده رهبری، عالمی متفکر بوده و عمری به تلاش علمی و قرآنی پرداخته است که حاصل آن، تفسیر ۳۰ جلدی قرآن با قرآن «الفرقان» است.عبودیت
شایستهترین نظرات اخلاقی بر مبنای ثِقلَین که مستفاد از قرآن و سنت است در کتاب «مصباح الشریعة» منسوب به حضرت اقدس امام صادق (ع) است که گلچینی از آیات قرآنی و سنت محمدی (ص) است و در ادامه بر اساس قرآن، به بررسی کلیات و جزئیات اخلاقی این کتاب پرداخته میشود.
«اصول المعاملات تقع علی اربعة اوجه: معاملة الله، و معاملة النّفس، و معاملة الخلق، و معاملة الدّنیا. وکلّ وجه منها منقسم علی سبعة ارکان. امّا اصول معاملة الله تعالی فسبعة اشیاء: اداء حقّه، وحفظ حدّه، وشکر عطائه، والرّضا بقضائه، والصّبر علی بلائه، وتعظیم حرمته، والشّوق الیه. واصول معاملة النّفس سبعة: الخوف، والجهد، وحمل الاذی، والرّیاضة، وطلب الصّدق والاخلاص، واخراجها من محبوبها، وربطها فی الفقر. واصول معاملة الخلق سبعة: الحلم، والعفو، والتّواضع، والسّخاء، والشّفقة، والنّصح، والعدل والانصاف. واصول معاملة الدّنیا سبعة: الرّضا بالدّون، والایثار بالموجود، وترک طلب المفقود، وبغض الکثرة، و اختیار الزّهد، ومعرفة آفاتها، ورفض شهواتها مع رفض الرّیاسة. فاذا حصلت هذه الخصال بحقّها فی نفس، فهو من خاصّة الله وعباده المقرّبین و اولیائه حقّا» (مصباح الشریعة، باب الاول).
امام صادق (ع) برخوردهای عابدان و بندگان شایسته حضرت رحیم رحمان را بر چهار پایه پُرمایه برخورد با خدا، برخورد با خود، برخورد با خلق و برخورد با دنیا مقرر داشتهاند که هر یک را هفت رکن و قرارگاه است که در این جمع برای سیر الی الله، ۲۸ منزل را باید پیمود.۱. برخورد با خدا
«امّا اصول معاملة الله تعالی فسبعة اشیاء: اداء حقّه، وحفظ حدّه، وشکر عطائه، والرّضا بقضائه، والصّبر علی بلائه، وتعظیم حرمته، والشّوق الیه»
منازل هفتگانه نخستین همانند هفت آسمان، هفت زمین، هفت مرحله مبارزه با شیطان و زدنِ هفت ریگ به شیطان و سایر هفتهای مقدس است که عبارت از سازمان دادن و پرداختن حقِ حضرتش، نگهداشت حدّش، شکر عطایش، خشنودی به قضایش، صبر بر بلایش، بزرگداشت حرمتش و در آخر کار شوق به سوی حضرتش است.۱. ۱. ادای حق الهی
اینجا نخست ادای حق الهی در میان است که در معرفتش، در تقوایش و در کل جریاناتی که حق ربوبیتِ اوست این حق باید ادا شود، چنان که آیه «اتَّقُوا الله حَقَّ تُقَاتِهِ» (آل عمران، ۱۰۲)، بیانگر این حقیقت است و آیا حق تقوا و پرهیز در برابر حق بدین معنی است که آنچه بایسته و شایسته مقام اوست انجام گردد؟
هرگز، زیرا این نیاز به مقام ربوبیتی دیگر دارد که این هم در کل ابعاد محال است. اینجا «حق تقاته» حق نسبت به مقام حق نیست، چون مقام حضرتش بیانتهاست و ما محدودیم، بلکه این خود نسبت به توانِ انسان است، چنان که آیه«فَاتَّقُوا الله مَا استَطَعتُم» (تغابن، ۱۶) بیانگر این حقیقت است که کل توانهای خود را، چه توانهای فعلی و یا شأنی، برای ادای حق عبودیت در برابر حضرت ربوبیت، در حد امکان، باید بسیج کرد و کل نیروهای درونی و برونی، متصل و منفصل را استخدام کرد.
و بایستی با استمداد از حضرتش و گامهایی بلند در سیر الی الله، نخست تا حد امکان او را بشناسیم و این شناخت در دو بُعد سلب و ایجاب است، سلبش که همان نقش«لا اله» است، سلبِ خود یعنی سلب خود بینیها، خود راهیها و خودخواهیهاست. پس از این مثلث، ادراک فقر محض و ناچیزیِ کلی در برابر حضرتش است که این دومین گام در سلب است. و هر اندازه این دو سلب شایستهتر و با نیرویی بیشتر انجام گیرد، در پیامد آن، ایجابش شایستهتر و نورانیتر است. هر اندازه بیشتر به ناتوانی خود پیببریم، توانایی حضرتش را بهتر در مییابیم و هر اندازه به جهل و ناچیزیِ خود بیشتر پی ببریم، به دانایی و همه چیز بودنِ او بیشتر پی میبریم. و در جمع هر اندازه به فقر و نیاز خود نسبت به کل کمالات، بیشتر آگاه شویم، به صمدیت و بی نیاز بودنِ مطلق حضرتش بهتر پی میبریم که این سلبها، آن ایجابها را میطلبد و هر چه بیشتر، بهتر و فراتر، کلمه توحید را در خود نقش دهیم.۱. ۲. نگهبانی حدود او
اینجا گام دومین را مینهیم که نگهبانی حد ربانیت اوست که تا حق معرفت و تقوایش حاصل نشود، حد او نیز به دست نمیآید، «وَمَا قَدَرُوا الله حَقَّ قَدرِهِ» (انعام، ۹۱)، که این قدر همان حد بیحد ربوبیت است، که حد آفریدگان؛ کل محدودیتها و فقرهاست، ولی حد ربوبیت؛ کل بیحدیها و بی نیازیهاست، که این حد أعلی، بایستی همچنان در بُعد معرفتی و عملیِ بندگان نگهبانی شود.۱. ۳. شکر عطای او
مرحله سوم سپاس بندگان نسبت به بخششهای اوست که این هم در حد شایسته ربانی محال است زیرا اگر هم بر فرض محال کلاً شکر تمام نعمتهایش انجام شود خودِ این شکر نیز نعمتی است که بایستی مورد سپاس و تشکر قرار گیرد و این جریان را هرگز نهایت و پایانی نیست و نامحدود است و انسان به ویژه در زندگی تکلیف محدود است. آیات شکر، بسیار هستند و این شکر، کل ابعاد سپاسگذاری نسبت به حضرتش را شامل است و در کل، همه این شکرها بازگشتی به شاکر دارند زیرا: «وَمَن یَشکُر فَإنَّمَا یَشکُرُ لِنَفسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإنَّ الله غَنِیٌّ حَمِیدٌ» (لقمان، ۱۲). اداء حقش، حفظ حدّش، شکر عطایش، رضا به قضایش، صبر بر بلایش، بزرگداشت رحمتش، شوق به سویش، همه و همه راجع به خود سالک الی الله است، سودش ویژه خود اوست و خدای را هرگز در این میان سودی نیست.۱. ۴. رضا به قضای او
چهارم، رضای به قضای الهی است چنان که«رَّضِیَ اللهُ عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ» (مائده، ۱۱۹) و«رِضوَانٌ مِّنَ الله أکبَرُ» (توبه، ۷۲) و مانند این دو آیه، رضای به حکم خدا را در جای جای قرآن به میان آورده، که اگر قضای الهی و حُکمش درباره او برایش روشن شد؛ هیچگونه نگرانی به خود راه ندهد، نه در ظاهر و نه در باطن، نه پیدا و نه پنهان، بلکه به عکس؛ از حُکم او بسی خشنود باشد. که سالک إلی الله در حالی که گامهایی استوار در راه خدا مینهد، هر آسیبی که به او رسد آن را از طرف خدا بداند. چه به گونهای مستقیم و چه غیر مستقیم؛ که دومش عبارت است از آسیبهایی که به وسیلهی این و آن و کل ستمکاران همواره به او میرسد و خدا هم در این میان مانع نمیگردد چراکه این بلایا مانند رحمتها هر دو به قضای الهی است.
مانند ابراهیم خلیل (ع) که در امتحان ذبح فرزندش اسماعیل همچنان راضی بود و مانند حضرت امام حسین (ع) که تا آخرین نفس چنان بود؛ هر چه داشت از پیش در راه خدا فرستاد و سپس خودش هم در همین راه به آنان ملحق شد و از همه برتر و فراتر رضای محمدی (ص) است که گوی رضای به قضاء الله را در طول تاریخ تکلیف و مثلث زمان از همگان ربود.۱. ۵. صبر بر بلای او
نتیجه این رضا به قضای خدا و آن مراحل دیگر، صبر بر بلای خداست، بلاها و ابتلائاتی که از جانب او میرسد با کمال شکیبایی استقبال کند. درست است که بلای او از جمله حُکم و قضای اوست ولی در این میان فرقهایی وجود دارد. اولاً قضا أعم از رحمت و بلا است و صبر تنها در برابر بلا نیست، ثانیاً رضا امکان دارد بدون صبر و یا موقت باشد اما صبر، این رضای بر قضا را به ویژه در مورد بلا تکامل میبخشد.۱. ۶. بزرگ داشتن حرمت او
سپس تعظیم حُرمتِ حضرتش که در جای جایِ این مراتب پنجگانه بیان شد تا در کل زندگیاش تنها حرمت حضرتش را پاس دارد.۱. ۷. شوق به او
و در آخر کار«والشّوق الیه» یعنی شوق به سوی او، چون الله است و نه به حساب رب پاداش دهنده بر نیک و بد، که شایِقان (:دارندگان شوق) إلی الله و سالکان حقیقی به سوی حضرتش، او را چونکه اوست، میخواهند و چون اوست، به سویش روان هستند و چنان که در زندگی، تکلیف نعمت و نقمتش برایشان فرق ندارد، چراکه در هر دو به گونه یکسان راضیاند و در اداء حق، حفظ حد، شکر عطاء و سایر جهات هفتگانه، یکسان دریافت میکنند و یکسان قدم مینهند.
نقش آینده رجعت، برزخ و قیامتشان نیز چنان است که به فرموده امیرالمؤمنین علی (ع) شاگرد ممتاز رسول هدی (ص): «پروردگارا، اگر بندگان شایستهات را با شایستگیشان به دوزخ بَری، من هرگز از عبادتت سرپیچی نکنم و اگر بندگان ناشایستهات را به بهشت بَری، من هرگز به ناشایستگی آلوده نخواهم شد، بهشتِ من همان رضای توست، گرچه در آتش بسوزم و جهنم من در ناخشنودی توست گرچه در بهشت برین به سَر بَرَم». چون تو و فقط تو مهم هستی و دیگر هیچ، مهم نیست.۲. برخورد با خود
«و اصول معاملة النّفس سبعة: الخوف، والجهد، وحمل الاذی، والرّیاضة، وطلب الصّدق والاخلاص، واخراجها من محبوبها، وربطها فی الفقر»
دومین مرحله از برخوردها و معاملات مکلفان، برخورد و معامله با خودهاشان است که این نیز هفت مرحله است که عبارت از ترس، کوشش، تحمل آزار، ریاضت، طلب صدق و اخلاص، بیرون راندن نفس از خواستههایش و پایبند کردن آن در نیازش است.۲. ۱. خوف
پس از پیمودن مراحل هفتگانه با خدا که در پایان، اشتیاق به سوی او بود اکنون با خود چه کند؟ اینجا هم هفت مرحلهای است که دو بُعد نخستش نقشی از«لا اله الا الله» است؛ نخست سلبش که خوف است، سپس ایجابش که جهد و کوشش است. خوف دو بُعدی است: خوف از خود، خودیها، خود بینیها، خود راهیها و خود خواهیها، که افزون بر مطلق نبودنشان در راه خیر، با طبع شهوانی پویندگان راه شر هستند. سپس خوف از عدل و فضل الهی که احیاناً شایسته عدل حضرتش هستیم ولی شایسته فضلش نیستیم چون در هر دو بُعد، میزانهایی ربانی در کار است.۲. ۲ و ۳. جهد و تحمل اذیتها
سپس جهد و کوشش که این نیز دو مرحلهای است، نخست کوشش در ریشهکن ساختن عوامل خوف و آنگاه کوششی مستمر برای پیمودن راه خدا و در این دو، نقش «لا اله الا الله» پنج مرحله دیگر لازم است که «حمل الأذی» یعنی هرگونه زیانباری را ناخودآگاه و خودآگاه در تحقق یافتن این دو مرحله پذیرا باشد، نه به این معنی که با پای خود به سوی زیانهایی گام بردارد بلکه تنها زیانهایی که در این راه، ناخواسته به او میرسد و یا احیاناً خواسته خداست مانند دادن جان و مال در راه خدا را که در حقیقت سود است، تحمل کند.۲. ۴ و ۵. ریاضت و طلب صدق و اخلاص
سپس ریاضت است که با کوشش و کاوشی خستگی ناپذیر و هرگونه رنج و زحمتی، گامهایی بلند در راه خدا بردارد و در این دو جریان طلبِ صدق و اخلاق کند، صدقش که همواره راستواری و راستخواهی است و اخلاصش در این دو راستی تنها نقطه ربوبیت است که تمام نیروهای خود را از درون و برون، فردی و اجتماعی، تنها برای خدا بسیج کند.۲. ۶. خالی کردن نفس از خواستههایش
در این مرحله، نفس اماره خود را و بلکه عقلش را نیز از محبوبهای غیر مطلق دور افکند. درباره نفس اماره باید تمام خواستههایش را به محورِ شرع کنترل کند و درباره خواستههای عقلانی، آنها را بر مبنای شرع کمال بخشد.۲. ۷. انس دادن نفس در فقر (إلی الله)
و در جمع، در آخرین مرحله که زیربنای کل این جریانات است «ربطها فی الفقر» و نه «بالفقر»، در بند ساختن نفس که فطرت، عقل، تفکر، لُب، صدر، قلب و فؤاد در درون و در بند ساختن حواس پنجگانه در برون است. در هر دوی این برون و درون در بُعد فردی و اجتماعی که جمعاً دوازده مرحله انسانی و وجوه انسانیت است، توجهاش ارتباط دادن اینها در ژرفای نیازمندی باشد، و نه به آن. ارتباط دادنِ اینها به «نیازمندی به حضرت اقدس الهی» بدین معنی است که ما کسی هستیم و او کسی دیگر و ما کَسِ نخست را به کَسِ دوم ارتباط میدهیم و در بندش مینهیم.
ولی این خود گام نخستین است که در ابعادِ عبودیت کافی نیست، باید گام دومین را همچنان برداشت که خود و کل خودیها را و تمامی جهان هستی را «فقرِ الی الله» دانست که «معنی حرفی» است. ما خودهامان بیربط و بدون ربطیم و بایستی کلاً ربط بالله در بُعد دنوّ و تدلّی باشیم. این دنوّ و تدلّی که در انحصار مقام عُلیای عصمت است، به دست آوردنشان به هیچ وجه برای ما میسور نیست ولی بایستی گامهایی بلند به سوی این و آن برداریم و هر اندازه در ادراک به فقر محض خودمان نیرومندتر شویم، معرفتمان به غنای محض حضرت رب العالمین برتر خواهد بود و در جمع: «یَا أیُّهَا النَّاسُ أنتُمُ الفُقَرَاءُ إلَی الله وَ الله هُوَ الغَنِیُّ الحَمیدُ» (فاطر، ۱۵) فقراء از فَقر است نه از فاقِر. فاقِر نیازمند است و فقر، خودِ نیاز! که حقاً در جهان، موجود اصیل و بینیاز اصلی تنها خداست و دیگران تنها ربط با اویند و نه اینکه با او رابطه دارند. آری، «ربطها فی الفقر» که همان «انتم الفقراء الی الله» است و این «ناس» که افضلِ موجودات است هم در بُعد آفرینش و هم در بُعد تکامل و با حفظ حد اعلای این دو بُعد باز هم «فقر الی الله» است تا چه رسد به دیگران.
فقر الی الله، خود را در برابر خدا رهانیدن است و در نتیجه رَهیدنِ از غیر خدا و غیر خداییهاست. و ما هر چه در اینباره تفکر کنیم و سخنانی گوناگون بیان داریم باز هم آنگونه که شاید و باید به حق مطلب نمیرسیم، تنها پند الهی است که«قُل إنَّمَا أعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثنَی وَفُرَادی» (سبأ، ۴۶) که تنها قیامِ لِلّه، در راه خدا و به خواست خدا و به توحید، به حول و قوه خدا، با بسیج کل نیروهای خداداد و افزون کردنِ بر آنها، تنها قیامٌ لِلّه باشد، قیامِ ما هم در سَلب و هم در ایجاب، هم در عبادات و هم در معاملات، هم در بیداری و هم در خواب. تا آنکه در هُولِ مُطَّلع که هنگام جان کندن است و برتر از آن، هنگامه رستاخیز، در برابر خدا سرافکنده نباشیم. یعنی سرافکندگی از روی تقصیر و نه قصور، زیرا کل کائنات در برابر حق در بُعد قصور سرافکنده است، تنها در بُعد تقصیر است که سرافکنده نباشیم، بلکه سرفراز و مورد عنایت حق بوده باشیم، تا شایسته این خطاب ربانی شویم که«یَا أیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ ارجِعِی إلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرضِیَّةً فَادخُلِی فِی عِبَادِی وَادخُلِی جَنَّتِی» (فجر، ۲۷ تا ۳۰).
این انسان و این جان و همه چیزِ انسان که تنها در عالم تکلیف آرامش و اطمینانش به خدا بوده است و دیگر هیچ، اکنون خدایش دعوت کرده است که در جرگه شایستگان قدم نهد در حالی که هم از خدا خشنود است و هم خدا از او خشنود است که خشنودی و رضا و تسلیمِ مطلق و فقرِ فی الله، تنها سببِ خشنودی مطلقِ الله است.۳. برخورد با خلق
«و اصول معاملة الخلق سبعة: الحلم، والعفو، والتّواضع، و السّخاء، والشّفقة، والنّصح، والعدل والانصاف»
برخورد با مردمان نیز هفت مرحلهای است؛ حلم، عفو، تواضع، سخاوت، شفقت، نصیحت، عدل و انصاف.۳. ۱. حلم و بردباری
نخست حلم و بردباری است که آیاتی چند این حقیقت را تبیین و تثبیت کرده است که بایستی در زندگی پرفراز و نشیب، نشیب و فرازهای دیگران را تحمل کرد زیرا نخست؛ شخص انسان، محوری مطلق از برای زشت و زیبای اعمال دیگران نیست، و این خودخواهی و خودپسندی است که تمام افکار و اعمال دیگران را بر طبق میل و خشنودی خویش بدانی.
محور؛ تنها محور عصمت ربانی است که مایه اصلی و زیربنای تمامی زندگیها به گونهای مطلق، اسوه و قُدوة است و نه غیر او که دچار قصورها و تقصیرهایی هستند. در مقام عصمت نیز نبایستی معصوم انتظار داشته باشد که همگان به پای او در راه او باشند زیرا که اولاً این محال است که غیر معصوم همانند معصوم باشد و در ثانی همانگونه که سیاست شیطنت گام به گام است، سیاست ربانیت نیز گام به گام است چراکه با دعوت دیگران به خیر و سعادت و تحمل نابسامانیهایی از آنان به رهبری عاقلانه خود بایستی ادامه داد و این خود حلم و بردباری است.
آری، حلم و برخوردی پسندیده باید برای تکامل و پیشبرد دیگران باشد ولی همین حلم در برابر دشمنانی نابکار که بردباری در برابرشان باعث جریتر شدنشان شده و موجب زیان طرفینی است ناپسند است و بلکه مقتضای حلم اینجا انعکاس جریان در خود انسان است که برای بردباری و نگهداشتنِ خود در برابر خطر کوشا باشد.۳. ۲. عفو
دومین گام، عفو به معنای چشم پوشی از قصورها و تقصیرهای دیگران بلکه بخششی افزون بر آن است چنانکه در قرآن درباره رسول گرامی (ص) چنین آمده است: «تو تنها در سایه رحمت ربانی با این متخلفان جنگی ملایمت کردی که اگر خشن و دل سخت بودی از اطرافت پراکنده میشدند» (آل عمران، ۱۵۹) که این بُعد اول عفو است.
بُعد دومش این است: «از آنان درگذری و برایشان استغفار کنی و با آنان در جریان مسایل جنگی مشورت نمایی و چون خود تصمیم گرفتی بر خدای توکل کن» (ادامه آیه ۱۵۹ آل عمران) و اینجا میبینیم که با عفو و بخشایش دو بُعدی، رسول گرامی اسلام (ص) با متخلفانی در جنگ اُحد که تخلفشان موجب شکست مسلمانان شد، چگونه با بُردباری و عفو در کل ابعادش برخورد میکند.۳. ۳. تواضع
سومین گام، تواضع است که فروتنی در برابر بندگان خداست و در بین سه مرحله تکبر که خودبزرگی، خودبینی و خودخواهی است و نیز فروتنی با ذلت و خواری که خود از روش ایمانی دور است، بایستی بُعدی میانگین این دو را پذیرفت که در برابر مردمانی که شایسته تواضعاند بایستی تواضع کرد و به ویژه تواضع بزرگتران در برابر کوچکتران به آنان پَر و بال میدهد و در راه تکامل و رستگاری، آنان را تشویق میکند.
اصولاً تکبر در تمام مراحل و در برابر همگان حرام است زیرا موجب نفرت و دوری آنان است. وانگهی اصولاً تکبر به معنای کبر و بزرگی به خود بستن است و هیچ بزرگی جُز خدا در عالم وجود نیست. آری، تواضع در برابر متکبران، ناشایسته است زیرا بر کبرشان میافزاید که یا بایستی در برابر آنان بیتفاوت بود یعنی نه تواضع و نه تکبر و احیاناً برای تنبیهشان به مقتضای «اعتدای بمثل» (مقابله به مثل)، بر حسب حدیث«التکبر مع المتکبر عبادة»، با تکبری همانند؛ تکبرشان را پاسخ داد.۳. ۴. سخاوت
چهارمین گام، سخاوت در برابر بُخل است. سخاوت همان بخششی است که دیگران را به خود جلب میکند البته خودِ خدابین و خداخواه و خداراه را! زیرا اگر بخشش و جوشش در راه خودپسندی باشد هرگز پسندیده نیست به طوری که مثلاً انسان، بخششهایی فراوان به کسانی انجام دهد که بر محورِ او بگردند و در مقابلش پوزش و او را ستایش کنند!
به ویژه اینکه این بخشش از مال دیگران باشد، تا چه رسد به حقوقالله که تنها باید در راه الله مصرف شود که شما برای نمایانگری خود و اصالت و محور بودنتان و تحکیم مراتب تکبرتان از اموال این و آن مصرف کنی. این سخاوت، بسی مذموم و ناپسند است بلکه نخست بایستی از اموال شایسته و اضافه بر ضرورت شما باشد و آنگاه نقشی ربانی داشته باشد که در راه خدا و به بندگان خدا همچنان بخشایشهایی داشته باشی و چنانچه این بخشش باید از منت و اذیت به دور باشد کما اینکه آیاتی در قرآن بر این مطلب پافشاری دارند.۳. ۵. شفقت و مهربانی
گام پنجم شفقت و مهربانی است که بایستی با اخلاق و روشی بسیار پسندیده با مردمان و حتی با دشمنان برخورد کنی که آیاتی از قبیل«اِدفَع بِالَّتِی هِیَ أحسَنُ السَّیِّئَةَ نَحنُ أعلَمُ بِمَا یَصِفُونَ» (مؤمنون، ۹۶) و«وَلَا تَستَوِی الحَسَنَةُ وَلَا السَّیِّئَةُ اِدفَع بِالَّتِی هِیَ أحسَنُ فَإذَا الَّذِی بَینَکَ وَبَینَهُ عَدَاوَةٌ کَأنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ» (فصلت، ۳۴) در جمع ناهمواریها و مداوتها را با بهترین راه برطرف کردن است که حتی دشمنان را به گونه دوستان با شما همراه میکند که پس از این هم، آنها را با شما دوستانی حقیقی میسازد، آری«إلا الَّذِینَ ظَلَمُوا» در«وَلَا تُجَادِلُوا أهلَ الکِتَابِ إلَّا بِالَّتِی هِیَ أحسَنُ إلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنهُم» (عنکبوت، ۹۶) اینجا ظالمان و تبهکارانی که هرگز با شفقت و مهربانی، عداوتشان از بین نمیرود بلکه در برخوردهای ناجوانمردانه و ظالمانه خود، قویتر میشوند دیگر جای شفقت و مهربانی نیست بلکه به مقتضای شفقت با خود، دست رد به سینه آنان زدن است تا زیانِ برخوردشان بیشتر نشود.۳. ۶. خیرخواهی
گام ششم نُصح است که آیاتی از جمله «اُدعُ إلِی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ» (نحل، ۱۲۵) و آیاتی دیگر چه با لفظ موعظه و یا نصیحت بر این مطلب گواه است که وظیفه مؤمن، تنها نگهداشتن خودش و تکامل شخصیاش در راه خدا نیست بلکه نسبت به دیگران نیز بایستی زبان، کردار و رفتارش نصیحتگر و خیرخواه باشد.۳. ۷. عدل و انصاف
آخرین و هفتمین گام در برخورد با مردم، برخورد عادلانه و منصفانه است که عدل همان انصاف و انصاف همان عدل است و چنانکه مؤمن نسبت به خود بایستی عادلانه رفتار کند، نسبت به دیگران نیز چنان است. نه آنکه هر عدل و انصافی را نسبت به خود بخواهد ولی با دیگران برخلاف عدل و انصاف رفتار کند و یا راضی باشد که با آنها چنین رفتار شود.
این گامهای هفتگانه در برابر مردم، جوّی مملو از بردباری، عفو، تواضع، سخاوت، شفقت، نصیحت و عدالت و انصاف را ایجاد میکند که در جمع، مردمان با یکدیگر، کمالِ برادری، برابری و کلاً زندگی پسندیده خواهند داشت، نابسامانیهای اجتماعی کلاً برطرف میشود و زندگیها کلاً سامان مییابد.۴. برخورد با دنیا
«و اصول معاملة الدّنیا سبعة: الرّضا بالدّون، والایثار بالموجود، وترک طلب المفقود، وبغض الکثرة، واختیار الزّهد، ومعرفة آفاتها، ورفض شهواتها مع رفض الرّیاسة. فاذا حصلت هذه الخصال بحقّها فی نفس، فهو من خاصّة الله وعباده المقرّبین و اولیائه حقّا»
اصول برخورد با دنیا برای چهارمین و آخرین برخوردهای انسانی نیز هفت گام است.۴. ۱. راضی بودن به کمترینها
نخست رضایت دادنِ به کمترین وضع دنیوی است، البته نه به این معنی که کوشش و کاوش شایسته از برای آماده ساختن وسایل زندگی در کار نباشد یا مورد سستی و بیاهمیتی قرار گیرد. زیرا چنانکه گذشت، کوششهای شایسته برای به دست آوردن وسایل زندگی فردی و اجتماعی دنیا در حد امکان لازم است که این خود آمادگی برای آخرت است.
روی این اصل، این خشنود بودن به کمترین، به این معنی است که اگر با سعی و کوشش بیش از آنچه ضرورت زندگی است و یا حتی کمتر از آن به دست میآید آنچنان رنجور نشود که خودآگاه یا ناخودآگاه دست به این سو و آن سو دراز کند و از هر راهی که شده زندگی دلخواه خود را تأمین نماید. بلکه این رضایتِ به حداقل، با کوشش شایسته، خود برای ادامه زندگی اطمینانبخش است، و آیاتی از قبیل «رَّضِیَ الله عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ» (مائده، ۱۱۹) به همین معنی است که راضی به رضای خدا بودن و در هر حال از آن تجاوز نکردن است که در هر بُعدی از ابعاد زندگی در عین فعالیتهای شایسته و بایسته، بایستی به گونهای مطلق راضی به رضای خدا باشد.۴. ۲. ایثار در داشتهها
دوم «ایثار بالموجود» یعنی ایثار در آنچه دارد است به طوری که دیگران را بر خود مقدم کند، البته به استثنای ضروریات زندگی که افزون بر آنها را در اختیار کسانی بگذارد که دسترسی به ضرورتهای زندگی هم ندارند و نمونهاش در آیه«وَیُؤثِرُونَ عَلَی أنفُسِهِم وَلَو کَانَ بِهِم خَصَاصَةٌ» (حشر، ۹) مبرهن است که این«خصاصة» به معنای ضرورت زندگی است که گرچه نیازی به فوق ضرورت دارند در عین حال دیگران را بر خود، آنگونه که شایسته است ترجیح میدهند و از جمله آیاتی که انفاق را به گونه شایسته واجب کرده«و مما رزقناهم ینفقون» (بقره، ۴) است، گرچه آیه «خصاصة» اخص از این آیه است، زیرا «مما رزقناهم ینفقون» اعم است از اینکه کل افزون بر ضرورتهای زندگی و یا برخی از آن را انفاق کند، اما آیه «خصاصة» درباره افزون بر ضرورت است، که در عین نیازمندی شدید به آن همان را به دیگران که در ضرورت بودهاند میبخشند.۴. ۳. نخواستن نداشتهها
سوم، «ترک طلب المفقود» یعنی آنچه موجود نیست و نمیتواند هم موجود شود و یا به گونهای حَرَجی یا عُسری که طاقت فرساست و یا زیانآور است، پیجوی آن نیستند که خود را به آب و آتش زنند تا آن مفقود را به هرگونه که هست به وجود آورند و یا بدتر که اگر هرگز امکان دسترسی به آن چه از راه حلال و چه از راه حرام نیست همواره فعالیتهایی برای دسترسی به آن داشته باشند.۴. ۴. نفرت از زیاده (بیش از نیاز)
چهارم «بغض الکثرة» یعنی کثرتهایی که در هر صورت مانع از سلوک سبیل الله است به کلی برای این بزرگواران ناخوشایند است و حتی کثرتهایی هم که در جهات اصلیاش حلال است که افزونیِ مال، حال، علم، ریاست و سلطه به ویژه قدرت و ریاست که نوعاً انسان را سرنگون میکند. آری اگر کثرت به خودی خود پیش آید که خود آزمونی بَس مهم است و بایستی با توکل بر خدا از این آزمون به شایستگی برون آید.۴. ۵. زهد و سادگی پیشه کردن و شناخت آفتهایش
پنجم، اختیار زهد یعنی برگزیدن زهد بر سایر حالات است. زهد تنها نخوردن، نیاشامیدن، نپوشیدن، سُکنی نگرفتن و ازدواج نکردن و به کلی از ضروریات و کمالات زندگی صرف نظر کردن نیست، بلکه این اصلاً زهد نیست. بلکه زهد «رجالٌ لا تلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر الله» (نور، ۳۷) است، زیرا زهد دو گونه است؛ نخست در اختیار نداشتن وسایل شهوت و بیبندوباری که در پی آنها هم نیست و در این حال، زهد میورزد که این زهدی آسانتر است.
ولی دوم این است که با در اختیار داشتن همه گونه وسایل شهوت، بیبندوباری و ریاست، آلوده به آنها نشود و در تاریکیها پای ننهد و گمراه نگردد. این خود مرتبهای برتر و والاتر از زهد است. چنان که سلیمان نبی (ع) با داشتن سلطه و مالی بینظیر از زاهدان بود و برتر از او حضرت ولی امر (عج) با سلطه جهانیشان، زاهدترین افراد خواهند بود. این و آن هر دو زهد هستند البته بر مبنای آگاهی به آفتها و بلاهای دنیوی.۴. ۶. راندن شهوتها
ششم، دور کردن شهوات دنیوی، مگر آنچه را ضرورت و یا افزون بر ضرورت در بُعد حلیت است که «قُل مَن حَرَّمَ زِینَةَ الله الَّتِیَ أخرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزقِ» (اعراف، ۳۲). ترک شهوات دنیا در بُعد زهد دارای دو جهت است؛ نخست دورباشی نسبت به شهواتِ مرجوح و حرام است، اما برتر و بالاترش؛ برای استواری و پایداری سلوک الی الله یعنی اینکه مبادا در شهوات حلال غفلت زده شود و لذا آنها را نیز در ابعاد غیر ضروری، ترک کردن است چنانکه سنت پیامبران و معصومان (ع) اینگونه بوده است.۴. ۷. حذر از ریاستطلبی
هفتم و در آخر کار، دست رد به سینه ریاست زدن است. در جریان ریاست، مثلثی در کار است؛ نخست به دنبال ریاست رفتن که پیجویی سقوط ایمان در همین ریاست است و با دست خود، خویشتن را به دام افکندن و با پای خود به امواج خروشان دریا قدم نهادن است، که خطرش مسلم و نجاتش معلوم نیست.
دوم ریاستی است که ناخواسته برای انسان پیش آید، أعم از ریاست دینی و یا ریاست مرجعیت دینی یا دنیایی و سایر ریاستهای دیگر، که اینجا اگر به خود میبیند که دیگری جایگزین وی نیست و او هم از عهده نگهبانی ایمان، عدالت و فضیلت در جریان این ریاست برمیآید، قبول آن واجب است و در این صورت هرگز نباید نسبت به آن اهمال بورزد، مانند معصومان (ع) و کسانی که تالیتِلوِ آنانند. چنان که امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: «اگر ضرورتی در کار نبود من ریاست را نمیپذیرفتم».
ولی سوم اینکه اگر این ریاست پیش آمده که ناخواسته و ناخودآگاه به دستش رسیده قطعاً یا با گمان و یا احتمالی عقلانی، او را از عدالت و فضیلت، منحرف و منصرف میسازد اینجا هم به گونه نخست بایستی دست رد بر سینه آن بزند.
که در این مثلث رفض، ریاست تنها در ضلع نخستین و سومین است.
در خبر است از رسول خدا (ص) است که چون این آیه را بر حضرت علی (ع) خواند: «أمَّن یُجِیبُ المُضطَرَّ إذَا دَعَاهُ وَیَکشِفُ السُّوءَ وَیَجعَلُکُم خُلَفَاءَ الأرضِ» (نمل، ۶۲) حضرتش از پیامبر بزرگوار (ص) پرسید: آیا من از این خلفاء الارض هستم، فرمود: آری، حضرتش درجا بیهوش شد و چون به هوش آمد، پیامبر بزرگوار (ص) به او فرمودند که درست است که تو از خلفاء الارض هستی ولکن خدا همواره نگهبان توست.
اینجا باید فهمید در صورتی که علی (ع) با آن مقام والایش منهای تأیید خدا از ریاست و خلافة الأرض اینگونه هراس دارد، پس وای بر دیگران که نوعاً پیش از ریاست و سرپرستیشان، عالمِ مؤمن با تقوی و زاهد هستند ولی به هنگام ریاست، علمشان تبدیل به تجاهل و سایر حالاتشان درست تبدیل به ضد میشود.
ف
نوشتن دیدگاه