ليلا واحديروزنامه بهارروز جهانی کارگر و زخمی از این قشر که در چنین روزی سرباز می‌کند و دردی که در این روز فزونی می‌گیرد.  از فرط بی درمانی. از دنیا و زخم‌های کارگران خارج از ایران بی‌خبرم اما در ایران خودمان این قشر به ویژه در ایام انتخابات مظلوم‌ترینِ ویترینِ شعارهای نامزدها می‌شوند و بعد از انتخابات هم از ویترین به کنج عزلت وعده‌ها. شاید برخی فاتحان کرسی پاستور در همان کنج انبار البته، بیشتر به زخم‌های این قشر بپردازند اما فاتحان دیگری بودند که برای به خاک سیاه نشاندن جامعه کارگری از هیچ کوششی دریغ نکردند. واژه کارگر در ایران شوربختانه چندان تصاویر ذهنی خوبی به یاد نمی‌آورد. گوگل هم در جستجوی این قشر جز تصاویری از رنج خاکستری مردمانی سخت‌کوش چیز دیگری در چنته ندارد. اما من که جستجو کردم در مظاهر توسعه این تصاویر رنگی‌تر و دلنشین‌تر است. قسم جلاله خوردن لازم نیست اما آنچه در ایران به حقوق کارگری مشهور است یک شوخی تلخ است با این قشر. هنوز در ایران رابطه کارگر و کارفرما از قوانین عهد باستان پیروی می‌کند و هنوز در ایران کارگر استخدام می‌شود که جان بِکَنَد با حداقل مزایا. این را که می‌نویسی متهم می‌شوی به سیاه‌نمایی اما نمایاندن واقعیت حتی اگر سیاه و ذغالی باشد حتی اگر پینه‌ دست باشد، حتی اگر نم اشک باشد، رسالت من خبرنگار است. واقعیت آن است که هنوز قانون و عرف و انصاف برای کارگران در ایران افلیج است و این فلج بودن زندگی بسیاری از مردمان دیار را مختل کرده است. هنوز پس از سال‌های خدمتگزاری و خدمت رسانی موضوع بیمه کارگران مانند بحث ابر ستاره‌های نوترونی مسکوت مانده است. هنوز هیچ دولتی نتوانسته در شورای دستمزد کاری کند که نه کارفرما ضرر کند و نه کارگر نابود شود با آنچه پایه حقوق نامیده می‌شود و بیشتر شبیه یک شوخی تلخ است با تورم زمانه. شاید همین «چه کنم چه کنم» زندگی کارگری باعث شده است که  جوانان ایرانی کعبه آمال‌شان پشت میزی باشد برای نشستن. البته که جای گله نیست وقتی هشت یا حتی دوازده ساعت کار طاقت فرسا انجام دهند و حتی یک هفته هم آرامش حاصل از این کار را تجربه نکنند. مشخص است که شوقی برای کار به معنای واقعی کلمه در جان هیچ جوانی باقی نمی‌ماند جز ناچاری زندگی. ناچاری زندگی که در 10سال گذشته چنان به جوان و پیر ایرانی زده است که برای همان پایه حقوقی شوخی چه دروغ‌های تحصیلی و چه سندها و سفته‌ها که نمی‌گویند و نمی‌دهند. دوستان نامزد این شب‌ها که گرچه خود سال‌هاست چهار درصدند اما این شب‌ها سنگ 96 درصد به سینه می‌زنند، کارگران همان 96 درصدی هستند که در پیاده‌روها و معابر قلدرهایی به فرمان برخی از شما دار و ندار اندکشان را که همان بساط است به تاراج زور و بازوی خود می‌برند و کرامت‌شان را چنان زیر مشت‌ها و سیلی‌ها لگدمال می‌کنند که تا روزها جامعه در شوک این‌همه نامردمی فرو می‌رود. تلخی این نوشته را شاید غیرت و عزت کارگران سربلند این مرزوبوم اندکی بگیرد. این روز برای غیرت کارگران است نه پایه حقوقی شان. برای دست‌های پینه بسته و جبین‌های چین انداخته از جهادی بزرگ. اتهام سیاه‌نمایی برای نوشته به دیده منت که وظیفه امثال منی نمایاندن واقعیت است هرچند سیاه و تلخ.