کد خبر: 13178
منتشر شده در پنج شنبه, 31 تیر 1395 10:59
گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد. گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد. حاضرین همه او را شناختند و از او خواستند که پس از انجام کارهایش آنان را پندی گوید. پذیرفت. کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشمها به سوی او بود. مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت: ای مردم ! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و...
گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد.
گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد. حاضرین همه او را شناختند و از او خواستند که پس از انجام کارهایش آنان را پندی گوید. پذیرفت. کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشمها به سوی او بود. مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت: ای مردم ! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست. گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید!
نوشتن دیدگاه