کد خبر: 21922
منتشر شده در یکشنبه, 09 مهر 1396 10:49
نامگذاری شبها و روزهای دهه نخست ماه محرم الحرام به نام شهدای حماسه کربلا و اشعار شاعران و مادحان اهل بیت (ع) بر این اساس، از دیرباز در شعر شاعران آئینی نمود داشته و دارد. خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: وقتی روزهای دهه اول محرم، یکی یکی سپری و هر روز، نام و یاد یک یا تنی چند از یاران و اصحاب امام حسین...
نامگذاری شبها و روزهای دهه نخست ماه محرم الحرام به نام شهدای حماسه کربلا و اشعار شاعران و مادحان اهل بیت (ع) بر این اساس، از دیرباز در شعر شاعران آئینی نمود داشته و دارد.
خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: وقتی روزهای دهه اول محرم، یکی یکی سپری و هر روز، نام و یاد یک یا تنی چند از یاران و اصحاب امام حسین (ع) گرامی داشته می شود؛ سرانجام به روز دهم محرم الحرام یا همان عاشورا که می رسیم، روضه مصیبت و مظلومیت خود امام اباعبدالله الحسین (ع)، روایت جانسوز محافل عزاست.
اینچنین است که این روضه سوزناک در اشعار شاعران آئینی و از جمله محمود ژولیده نیز متجلی است؛ آنجا که از زبان حضرت امّ المصائب، زینب کبری (س) اینچنین می شنویم:
انگار کسی در نظرت غیر خدا نیستاین مرحله را غیر امام الشّهدا نیستآئینه تر از روی تو خورشید ندیدهاین روی برافروخته جز رنگ خدا نیستآرامِ دلم، خیمه به هم ریخته بی توبرگرد که بعد از تو مرا غیر بلا نیستبا این همه لشکر چه کنی ای گل زهرااین دشت به جز نیزه و شمشیر بلا نیستای یوسفم از غارت این گرگ صفت هاجز پیرهن کهنه تو را چاره گشا نیستدستی به دلم گر بنهی؛ زنده بمانمورنه پس از این چاره به جز مرگ، مرا نیستهرچند که دل داده ای ای ماه به رفتنوالله که جز ماندن تو، حاجت ما نیستتا بر سر معجر ننهم دست اسیریکار تو برایم به جز از دست دعا نیستای کاش که انگشتر تو زود درآیددر سنّت غارتگر انگشت، حیا نیست
شعر دیگر درباره این مصیبت جانسوز از رضا دین پرور و با این مضمون است:
گردن گرفته داغ مرا شانه های اشکخون می چکد ز هر مژه ی من به جای اشکدور از حصار بی کسی ات جای مادرمکردم پس از نماز برایت دعای اشکاز بس نرفته خواب ز دلشوره ریختمامشب به زخم بستر چشمم دوای اشکحالا که از ستاره پُر است آسمانماندارد شب کویری خیمه هوای اشکخوابش نمی برد دو سه شب می شود؛ بریزقدری به زخم بستر چشمت دوای اشکپیغمبرم شدی شب معراج رفتنتانداختی به قامت پلکم عبای اشکزانو نزن تو را به خدا پای بغض منوا می شود به حلقه چشم تو پای اشککمتر محل به حنجره ی نیزه ها بدهدارد بلند می شود اینجا صدای اشکدر گودی گلوی تو افتاده بر زمینچشمم که می دوید فقط در قفای اشکفردا غروب کار من و تو در آمدهقبل از شروع حادثه کردم قضای اشک
و از آنجا که امام معصوم (ع) حتی تا لحظات آخر عمر خویش نیز به دنبال هدایت و راهنمایی مردم است؛ این نکته در شعر سید محمد جوادی هم دیده می شود؛ آنجا که حضرت چراغ هدایت و کِشتی نجات، حتی از هدایت قاتل خویش هم در لحظات آخر، ناامید نیست:
در غریبی تا به خاک و خون سر خود را گذاشترو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشتدست مردی آب بر حلقوم خشک او نریختنیزه ی نامرد روی حنجر او پا گذاشتگفت می خواهم بگیرم دست تو؛ او در عوضچکمه بر پا، پا به روی سینه ی آقا گذاشتهر نفس از سینه ی مجروح او خون می چکیدخون او یک دشت لاله در دل صحرا گذاشتکو رقیّه تا ببیند قاتلی از جنس سنگتیغ را بر حلق خشک و زخمی بابا گذاشتدر شب سرد غریبی در تنور داغ دردخسته بود و سر به روی دامن زهرا گذاشت
شاعر دیگری که در این مضمون شعری تقدیم کرده؛ سید محمد بابامیری است که ریشه فجایع کربلا را در ظلم ظالمان به حضرت سیده النساء، فاطمه زهرا (س) می بیند و چنین می سراید:
سر می کشد از حنجری آتش گرفته
غم ناله های خواهری آتش گرفته
اینجا کبوتربچه ها را یک کبوتر
پیچیده در بال و پری آتش گرفته
فریاد عصمت شعله می گیرد دمادم
از تار و پود معجری آتش گرفته
بشتاب زینب! در میان شعله ها باز
دامان طفل دیگری آتش گرفته
آنسوی فریاد عطش صد حنجره درد
در لای لای مادری آتش گرفته
از داغ این آلاله های غرقه در خون
هر گوشه چشمان تری آتش گرفته
قرآن تلاوت می کند فرزند قرآن
از روی نیزه با سری آتش گرفته
پیش نگاه خسته ی پروانه شمعی
افتاده بر خاکستری آتش گرفته
بی شک تمام این وقایع ریشه دارد
در اتفاقات دری آتش گرفته
و اما سید محمدرضا شرافت، شاعر دیگری است که شب قبل از این روز را، شب اشک و تماشا می بیند:
شب شب اشک و تماشاست؛ اگر بگذارندلحظه ها با تو چه زیباست؛ اگر بگذارند
فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس استبا تو هر ثانیه رویاست اگر بگذارند
مثل قدّش، قدمش، لحن پیمبر وارشروی فرزند تو زیباست اگر بگذارند
غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟ عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند
ساقی ات رفته و ای کاش که او برگرددمشک او حامل دریاست اگر بگذارند
آب مال خودشان، چشم همه دلواپسخیمه ها تشنه سقّاست اگر بگذارند
قامتش اوج قیام است قیامت کرده ستقد سقای تو رعناست اگر بگذارند
سنگها در سخنت، همنفس هلهله هالحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند
تشنه ای آه و دارد لب تو می سوزدآب مهریه ی زهراست اگر بگذارند
بر دل مضطرب و منتظر خواهر تویک نگاه تو تسلّاست اگر بگذارند
آمد از سمت حرم گریه کنان عبداللهمجتبای تو همینجاست اگر بگذارند
رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفنکهنه پیراهن باباست اگر بگذارند
و اینک نوبت به شعر سید حمیدرضا برقعی می رسد؛ شعری که با نام نامی سر آغاز می شود:
به نام نامی سر، بسمه تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده تو نخواهد گذاشت، هر جا سر
قسم به معنی "لا یُمکِنُ الفِرار" از عشق
که پر شده ست جهان، از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! "ما رأیتُ" إلّا تن
به آسمان بنگر! "ما رأیتُ" إلّا سر
سری که گفت: من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر
همان سری که "یُحِبّ الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک، همه بودند سروران را سر
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جانحبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، " اَجَنَّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم اُمّ وهب را، به پاره ی تن گفت
برو به معرکه با سر، ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک، کلام خدا مُقطّعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازهی اسب
چه خوب شد که نبوده ست بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر
جدا شده ست و سر از نیزهها درآورده ست
جدا شده ست و نیفتاده است از پا سر
صدای آیه کهف الرّقیم میآید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
او در پایان همین شعر، به مصائب حضرت عقیله بنی هاشم (ع) هم اشاره ای دارد و می آورد:
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است میدانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالاسر
و اما محسن کاویانی هم در این مصیبت جانکاه، شعری با عنوان "طعنه های تکراری" دارد:
تو مثل حضرت زهرا گلی علی واری
و آنقدر که در اینجا سه تا علی داری
شبیه روی نبی را علی صدا کردی
غدیر را ... و چه ساده تو می کنی یاری
دوباره، اِی پسر خون بیا تحمل کن
هجوم طعنه و نیشی که هست تکراری
میان لشکر کوفی ببین یتیمان را
دگر ز نان و نمک هم نمانده آثاری
برای بارش باران هنوز می خواهی
برای مردم کوفه نماز بگذاری؟
دوباره صورت و گوشی به جُرم عشق علی
پس از تو می شود آقا مکان گل کاری
تو می روی و سرت را ... گمان کنم ... شاید
خدا کند که سه ساله نبیند آزاری
پایان این گفتار نیز، شعری است از رضا جعفری؛ شعری که از چهره ها و نیزه های روز عاشورا می گوید:
بادها عطر خوش سیبِ تنش را بردندزخمها، لاله ی باغ بدنش را بردندنیزه ها بر عطشش قهقهه سر می دادندخنده ها خطبه ی گرم دهنش را بردنداین عطش یوسف معصوم کدامین مصر استکه روی نیزه بوی پیرهنش را بردند؟ تا که معلوم نگردد ز کجا می آیداهل صحرای تجرّد کفنش را بردنددشنه ها دور و بر پیکر او حلقه زدندحلقه ها نقش عقیق یمنش را بردندچهره ها یا همه زردند وَ یا نیلی رنگشعله ها سبزی رنگ چمنش را بردندبت پرستان ز هراس تبر ابراهیمجمع گشته تبر بت شکنش را بردندبادها سینه زنان زودتر از خواهر اوتا مدینه خبر سوختنش را بردندیوسف، آهسته بگویید نمیرد یعقوبگرگها زوزه کشان پیرهنش را بردند
'); d.write('
نوشتن دیدگاه