کد خبر: 27885
منتشر شده در چهارشنبه, 25 فروردين 1395 14:54
عبارت پالان ندیده در مواردی به کار می رود که کاری بر مبنای عقل و دور اندیشی انجام نشود و باعث زیان و ضرر فردشود... عبارت پالان ندیده در مواردی به کار می رود که کاری بر مبنای عقل و دور اندیشی انجام نشود و باعث زیان و ضرر فردشود. البته این مثل در میان مردم کمتر رواج دارد و بیشتر اهل تاریخ و ادب از...
عبارت پالان ندیده در مواردی به کار می رود که کاری بر مبنای عقل و دور اندیشی انجام نشود و باعث زیان و ضرر فردشود...
عبارت پالان ندیده در مواردی به کار می رود که کاری بر مبنای عقل و دور اندیشی انجام نشود و باعث زیان و ضرر فردشود. البته این مثل در میان مردم کمتر رواج دارد و بیشتر اهل تاریخ و ادب از این عبارت استفاده می کنند. ریشه تاریخی آن: عمادالدین قرا ارسلان قارود بیک بن چغری بیک که به اختصار قارود گفته می شود در سال ۴۳۳ هجری قمری به فرمان عمویش طغرل بیک سلجوقی حاکم کرمان شد و تا پایان سلطنت برادرش آلب ارسلان بر خطه کرمان و فارس و عمان حکومت کرد.وقتی آلب ارسلان در سال ۴۶۵ (ه.ق) به قتل رسید، فرزند بیست ساله اش ملکشاه سلجوقی به سلطنت رسید. اما قارود که سلطنت را حق خود می دانست، به همراه دو فرزندش میرانشاه و سلطان شاه با لشکری عظیم، راهی عراق شد. در اطراف همدان جنگ سختی در گرفت که بعد از سه شبانه روز زد و خورد، عاقبت ملکشاه سلجوقی پیروز و قارود و دو پسرش اسیر شدند.
وقتی قارود را به حضور ملکشاه بردند، اشک در چشمش حلقه زد و خواست تا از خون او بگذرد، اما ملکشاه به تحریک خواجه نظام الملک دستور داد که آن ها را زندانی کنند و بعد از مدتی به قارود شربت زهر بدهند و به چشم دو فرزندش میل بکشند. طرز میل کشیدن در قدیم به این شکل بود که چشمان محکوم را باز نگه می داشتند و میل داغ سرخی را از مقابل چشمان محکوم عبور می دادند. حرارت و نور خیره کننده میل داغ در چشمان باز محکوم به گونه ای اثر می کرد که بینایی اش را به طور کامل از دست می داد، طوری که چشمانش باز بود اما جایی را نمی دید. اما در مورد سلطان شاه گفته اند که اگر چه چشمان او را میل کشیدند اما تمام بینایی اش را از دست نداد و اندکی از بینایی اش باقی ماند. کمی بعد او با کمک یکی از خدمتکاران پدرش از لشکرگاه ملکشاه فرار کرد و به کرمان رفت. سلطان شاه با اندک بینایی اش ۱۰ سال بر کرمان حکومت کرد، اما غیر از عیش، عشرت و خوشگذرانی به کار دیگری نپرداخت.
یک روز که او در بلعیا باد مشغول عیش و نوش بود، خبر آوردند که ملکشاه به اصفهان رسیده است. او دستور داد که به سرعت بساط عیش و نوش را جمع کنند. اطرافیانش گفتند که از اصفهان تا کرمان صد و چهل فرسنگ است و از شهر تا بلعیا باد ۵ فرسنگ، فرصت است تا این مجلس را به پایان رساند! سلطان شاه گفت: شما درست می گویید، اما پالان ندیده اید! پرسیدند: یعنی چه؟ گفت: وقتی می خواستند در چشم من میل بکشند پالانی روی من گذاشتند و یک نفر روی آن نشست تا من حرکت نکنم! با این تجربه تلخ به سرعت خود را به کرمان رساند و در نهایت ادب و خشوع از ملکشاه و لشکریانش به مدت ۱۷ روز پذیرایی کرد و سپس آن ها را با تقدیم هدایای گران بها از کرمان به عراق باز گرداند. این عبارت از آن تاریخ به بعد به صورت ضرب المثل درآمد.
نوشتن دیدگاه