کد خبر: 59485
منتشر شده در یکشنبه, 10 شهریور 1398 21:31
ساعت: 20:31 منتشر شده در مورخ: 1398/06/10 شناسه خبر: 1517726 روایتی تاثیرگذار درباره حضور یکی از فرماندهان ارشد حزبالله لبنان در هیئت شیخ حسین انصاریان را میخوانید. به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ حمید داودآبادی از جمله نویسندگان دفاع مقدس است که به مانند یک شکارچی ماهر به دنبال شکار...
ساعت: 20:31
منتشر شده در مورخ: 1398/06/10
شناسه خبر: 1517726
روایتی تاثیرگذار درباره حضور یکی از فرماندهان ارشد حزبالله لبنان در هیئت شیخ حسین انصاریان را میخوانید.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ حمید داودآبادی از جمله نویسندگان دفاع مقدس است که به مانند یک شکارچی ماهر به دنبال شکار لحظههاست. روایتهای ناب و شنیدنی که آدم را به وجد میآورد. به خصوص برای نسل جوان که خارج از آن چارچوبهای مرسوم مطالب شیرین به جانشان مینشیند.
امروز عصر که خواستم بروم خانه، همین که موتور را روشن کردم، متوجه شدم پیرمردی عصا به دست و خسته، صدایم میکند. جلو که رفتم، نشناختمش. خودش را که معرفی کرد، جا خوردم. خوب میشناختمش.
یکی از اساتید شهید عماد مغنیه در دهه ۶۰ در پادگان امام حسین (ع) تهران بود. برگشتیم دفتر و نشستم پای صحبتهای نابش که حتی یازده سال پیش که رفتیم پیشش و خاطراتش را از عماد گرفتیم، برایمان نگفته بود. اصلا نمیدانم چی شد که روز اول ماه محرم، این عزیز به یکباره سر راهم سبز شد و آمد که دو سه خاطره ناب را بگوید و برود!
آن عزیز تعریف کرد:
"اولین روزهای ماه محرم ۱۳۶۲ بود که در پادگان امام حسین (ع) در دفترم نشسته بودم. ناگهان متوجه شدم عماد مغنیه (که آن روزها او را به نام مستعار "احمد" صدا میکردیم) به همراه دو جوان لبنانی وارد اتاق شدند. برخاستم و با آنها روبوسی کردم. دم غروب بود که عماد با فارسی دست و پا شکسته، درخواست کرد تا به یک هیئت روضه خوانی برویم.
آن شبها، حاج شیخ حسین انصاریان در حسینیه زیبا در خیابان زیبا نزدیک میدان خراسان، هیئت داشت که رزمندههای اهل تهران، قرارشان آن جا بود. سوار ماشین شدیم و همراه دو جوان که اتفاقا آنها را طی ماههای گذشته در دوره آموزشی دیده بودم و میشناختم، به حسینیه زیبا رفتیم.
دم در همه را بازرسی بدنی میکردند. عماد و آن دو نفر اسلحههای کمری خود را تحویل دادند و رفتیم یک گوشه نشستیم به عزاداری برای حضرت اباعبدالله الحسین (ع). یک ماه بیشتر نگذشت که عماد از لبنان آمد تهران و یک راست آمد سراغ من در پادگان. اما این بار تنها بود. از آن دو جوان خبری نبود.
وقتی از او پرسیدم از (..) و (..) چه خبر؟!
ناگهان بغضش ترکید و زد زیر گریه. کمی که آرام شد، گفت: (..) و (..) در عملیات شهادت طلبانه علیه دشمن اشغالگر به شهادت رسیدند.
آن دو جوان شهید لبنانی، همچنان گمنامند و نام و ذکری ازشان نیست! و طراح آن عملیات ها، خود عماد بود.
منبع:تسنیم
انتهای پیام/
نوشتن دیدگاه