کد خبر: 29312
منتشر شده در جمعه, 10 آذر 1396 22:41
منازعات شیخیه و متشرعه در تبریز در سال ۱۲۸۵ ق کتاب علمالمحجه و انعکاس منازعه شیخیه و متشرعه تبریزنویسنده رساله حاضر، میرزا محمد حسین ممقانی تبریزی، رهبر وقت شیخیه تبریز و متوفای 1303ق فرزند ملا محمد ممقانی (م 1269ق)، از شاگردان شیخ احمد احسایی و از علمای بنام تبریز بود که به گفته فرزندش در همین...
منازعات شیخیه و متشرعه در تبریز در سال ۱۲۸۵ ق
کتاب علمالمحجه و انعکاس منازعه شیخیه و متشرعه تبریزنویسنده رساله حاضر، میرزا محمد حسین ممقانی تبریزی، رهبر وقت شیخیه تبریز و متوفای 1303ق فرزند ملا محمد ممقانی (م 1269ق)، از شاگردان شیخ احمد احسایی و از علمای بنام تبریز بود که به گفته فرزندش در همین اثر، در جریان محاکمه باب هم در تبریز شرکت داشت. در نیمه دوم قرن سیزدهم، شیخیه تبریز، بسیار نیرومند بودند و علمای چندی از برجستگان تبریز، در زمره رهبران آن محسوب می شدند. دو خانواده حجة الاسلام، یعنی خاندان همین نویسنده، و خاندان ثقة الاسلام، از محمد شفیع، پسرش میرزا موسی و بعدها ثقه الاسلام شهید، رهبری این جریان را بر عهده داشتند؛ و خانواده سوم هم اسکویی ها بودند.
چاردهی در باره این خاندانها نوشته است: در زمان میرزا محمد حسین حجة الاسلام، علما و فقهای ناشرین فضائل آل محمد در تبریز و سائر اماکن آذربایجان زیاد شدند و مساجد بسیاری در شهر با عظمت تبریز مرکز نشر فضائل و مناقب آل بیت اطهار علیهم السلام گردید، حتی جهت تربیت عوام نیز درس خصوصی فضائل و مناقب گذارده شد. عمده ترین ایشان میرزا شفیع ثقة الاسلام، سید میرزا علی آقا طباطبائی که از بزرگوارترین شرفای تبریز به شمار می رفتند و در عصر خود صاحب رساله و مرجع تقلید بودند. ملا علی معین الاسلام که هر کدام را مسجدی با عظمت و مریدهای فراوان و تشکیلاتی قابل توجه بود. و میرزا موسی ثقة الاسلام و سید مصطفی حائری اسکویی. اما میرزا محمد حسین حجة الاسلام پیشوای کل محسوب می شد و در سنه 1303 قمری به رحمت ایزدی واصل گردید. [شیخیگیری، ص 178). همان جا در پاورقی آمده است: میرزا شفیع ثقة الاسلام، و ملا علی معین الاسلام، از شاگردان سید کاظم رشتی و سید میرزا علی آقا طباطبائی و میرزا موسی ثقة الاسلام و سید مصطفی اسکویی از شاگردان میرزا باقر اسکویی بودند.
بدین ترتیب سه خاندان حجة الاسلام، ثقة الاسلام و اسکویی، رهبری شیخیه تبریز را داشتند که در دوره های پسین، خاندان اسکویی یا همان احقاقی ها، فقط باقی ماندند.
خاندان حجة الاسلام، از زمان آخوند ملامحمد حجة الاسلام فرزند زین العابدین فرزند علی فرزند ابراهیم ممقانی، در مسیر شیخیه قرار گرفتند. (شرح حال مختصر او را بنگرید در: شیخیگری، ص 176 او هیجده ماه در کرمانشاه، شاگرد شیخ احمد احسایی بود و پس از آن به تبریز باشد، ارادتش به وی محفوظ ماند. سالها بعداز آن که میرزا علی محمد باب، از شاگردان سید کاظم رشتی، با ادعاهای متعدد سر برآورد و به تبریز آورده شده محاکمه شد، ملامحمد ممقانی در آن مجلس حضور داشت و حکم اعدام وی را داد. (رساله ای با عنوان مناظره با سید علی محمد باب در فهرست دانشگاه: به شماره 1/3419 به نام وی موجود است).
نادر میرزا در باره او نوشته است: من آن مرد را دیده بودم. محدث و واعظ و فقیه بود. سخت نیکو وعظ و تذکیر دادی، او را حجت الاسلام گفتندی، به سال 1269 از هجرت، این جهان بگذاشت. آنها فرزندان وی را شناسانده است (تاریخ و جغرافیای دارالسلطنه تبریز، ص 159).ملامحمد ممقانی سه فرزند داشت: محمد حسین که پس از او رهبر شیخیه شد، محمد تقی «نیر» حجة الاسلام، و میرزا اسماعیل «نیاز» (سخنوان آذربایجان، عزیز دولت آبادی، ج 2، ص 632، در باره مرحوم نیر بنگرید: شیخیگری، ص 269). از میان اینها، حجة الاسلام نیر، شهرت بیشتری دارد و آثاری از او در ادب و مذهب، برجای مانده که از آن جمله «آتشکده حجة الاسلام» (تبریز، 1319ش) است.
پس از درگذشت محمد حسین حجة الاسلام، مدتی برادرش میرزا اسماعیل که شاگرد میرزا محمد باقر اسکویی بود، و مدتی هم در سامرا نزد میرزای شیرازی درس خوانده بود، جانشین برادرش شد. پس از آن که وی در سال 1317 درگذشت، میرزا ابوالقاسم پسر محمد حسین [نویسنده علم المحجة] جانشین عمویش شده در مسجد حجة الاسلام مستقر شد. (شیخیگری، ص 196 ـ 197). چاردهی نوشته است: خانواده حجة الاسلام تقریبا مدت یک صد و پنجاه سال در را نشر اسلام و فضائل و مناقب ال بیت اطهار و ترویج مذهب جعفری مشغول بودند. (همان، ص 198).
دلیل نگارش علمالمحجهمحمد حسین ممقانی در این کتاب، در باره چگونگی تألیف این اثر سخن گفته است. او می گوید، به دنبال منازعاتی که در تبریز برپا شد، و کسی یا کسانی هم در آن به قتل رسیدند، ناصرالدین شاه او را به تهران خواست. متن نامه ناصرالدین شاه در دعوت وی به تهران، در آغاز این کتاب آمده است. او می گوید که در تهران، شروع به نگارش این اثر کرد تا در باره اختلاف شیخی و غیر شیخی، طبعا برای شاه و سپس دیگران توضیح دهد. در این زمینه، علل مخالفت دیگران را با شیخیه بیان کرده و در ضمن آن، به بخشی از تاریخ شیخیه هم پرداخت. در واقع، اصل رساله، در تبیین باورهای شیخی، دفاع از آن، رد اتهامات، و به صورت فرعی، جسته گریخته گزارشهایی است که در باره شیخیه به دست داده شده است. به علاوه، و به صورت حاشیه ای، اطلاعات تاریخی دیگری هم داریم که در جای خود به آن اشاره خواهیم کرد. این کتاب، در حقیقت برای ناصرالدین شاه نوشته شده و به صورت اغراق آمیزی از شاه ستایش شده است، به طوری که او ناصرالدین شاه را جانشین رسمی امامان دانسته و پیداست که تلاش می کرده تا او را جذب کند. اما این که واکنش ناصرالدین شاه به این کتاب چه بوده، و در واقع، چه اتفاقاتی افتاده، از این کتاب به دست نمی آید. چاردهی بندی در این باره آورده که شگفت است. او پس از شرح حال ملامحمد ممقانی و فرزندش محمد حسین و این که او شجاعت زیادی در بیان حق داشته، ضمن عنوان «قهوه قاجار» می نویسد: تمام عمر ایشان در راه مبارزات مذهبی بسررفت، حتی ناصرالدین شاه قاجار در نتیجه غوغایی که رقیب برپا کرده بود، هر دو را به پایتخت جلب کرد. حجة الاسلام به استدعای شاه، عقیده خویش را در رساله ای به نام علم المحجه نوشت و آن رساله مورد پسند و تمجید ملوکانه و اطرافیان شاه قرار گرفت. ناصرالدین شاه، پس از قرائت و پسند، رساله مذکور را جهت رقیب فرستاد، و او را به صلاح و اصلاح دعوت کرد. اما رقیت سرسخت، سرپیچی کرد و جوابهای منفی داد و عاقبت وی را قهوه خورانیدند، و از رنج رقابت و حسد آسوده اش ساختند! حجة الاسلام، مظفر و فیروز به تبریز مراجعت فرمود (شیخیگری ، ص 177).
اصل ماجرای درگیری شیخیه و مخالفین در تبریز به سال 1264 باز می گرد. زمانی که اوج منازعات مربوط به بابیه در ایران بود، و میرزا احمد مجتهد تبریزی (م 1265)، فتوایی علیه پیروان شیخ احمد احسایی در تبریز داد. وی سر سلسله خاندان مجتهدی تبریز است که معروف ترین آنها فرزند همو، میرزا جواد آقا مجتهد تبریزی است. میرزا احمد فرزند مرحوم لطفعلی خان بن محمد صادق مغانی از کارگزاران دولت زندیه بود. احمد، از کارهای دیوانی کناره گرفت و مشغول تحصیل علم شد. دو فرزند دیگر او حاج میرزا لطفعلی و حاج میرزا جعفر (هر دو متوفای 1262) و یکی هم میرزا رضا که در سال 1262 درگذشت (مکارم الاثار، ج 5، ص 1790).
سپهر در باره آن رویداد نوشته است: و هم در اين سال ميرزا احمد مجتهد تبريزى به كفر شاگردان شيخ احمد احسائى و تبعه او فتوا راند و فرمان كرد كه ايشان به درون حمام مسلمين نروند و مردم ملاقات ايشان را با مس رطوبت بپرهيزند. لاجرم چنان افتاد كه يك تن از جماعت شيخيّه خواست به گرمابه در رود، مرد حمامى از در طرد و منع برآمد و كار به مناجرت و مناطحت افتاد. چون تبعه شيخيه را نيز عدّتى و كثرتى بود، از دو جانب جماعتى بزرگ انبوه شدند و اهل حرفت و صنعت كارخانهها و دكهها را دربستند و اعداد حرب و ضرب كردند. شاهزاده ملك قاسم ميرزا كه اين هنگام فرمانگزار آن ممكت بود، به زلال پند و تدبير آن آتش تفته را بنشاند و در ميان كار به مصلحت و مسالمت انداخت. (ناسخ التواریخ، قاجاریه، 3/1308، و نیز بنگرید به مطالبی که چهاردهی از روضة الصفای ناصری در این باره نقل کرده که در روشن کردن درگیری ها، تفصیل بیشتری دارد. شیخیگری، ص 49 ـ 50).
صاحب المآثر در باره این میرزا احمد مجتهد تبریزی که نقش مهمی در این تحولات داشته و ریاست متشرعه را داشت، نوشته است: ميرزا احمد مجتهد تبريزى: در مملكت آذربايجان حافظ حماى شريعت و پشتيبان بزرگ ملت بود. رياستى كبير و شهرتى عالمگير داشت. همان شأن و شرف در نسل و خلقش تاكنون باقى است. منصب امامت جمعه و جماعت آن سامان و حكومت شرعيه كليه ايالت آذربايجان با اين دودمان قدسنشان است و از بزرگى اين دودمان و جلالت مقام و نبالت شأن ايشان اگر شرحى لايق بخواهيم نوشت از تعهد اختصار البته بركنار خواهيم افتاد. و اين عالم بزرگ اسلام موافق آنچه در «سالنامه نخستين ايران» نوشتهايم در سال يكهزار و دويست و شصت و پنج از سراى سپنج ارتحال جست، طيب الله روحه الشريف. (المآثر و الاثار، ج 1، ص 234). وی پدر میرزا جواد آقا مجتهدی تبریزی و میرزا باقر آقاست (دانشمندان آذربایجان، تربیت، ص 75) و چنان که اشارت رفت، خاندان آنهااز برجسته ترین خاندان های علمی تبریز بوده است.
ماجرای منازعات شیخیه و مخالفانش در تبریز ادامه یافت که بخشی مربوط به همین ماجرایی است که منجر به نگارش علم المحجه شد. دوست عزیز جناب استاد هادی مکارم، پس از انتشار متن نامه ناصرالدین شاه از سوی من در کانالم، توضیحاتی فرستادند که بدین شرح است: در رابطه با اين سند جالب توجه بايد عرض کنم، اولين بار خود مرحوم ميرزا محمدحسين بن محمد حجة الإسلام تبريزي مامقاني، در کتاب «علم الحجة» خود متن کامل آن را آورده است. طرف ديگر نزاع هم مرحوم ميرزا محمدباقر مجتهد تبريزي امام جمعه تبريز بوده که او هم به تهران خواسته شده بود و در همان ايام اقامت در تهران در رجب 1285 فوت مي کند. (البته ميرزا محمدباقر پيش از اين هم در سال 1267 قمري توسط اميرکبير به تهران احضار شده و مدتي در خانه يکي از دولتمردان قاجار در حبس خانگي بوده است.
اجمال فتنه اخير اين است که برخي از اراذل و اوباش تبريز به بهانه اينکه ميرزا باقر مجتهد در مسائلي با ميرزا محمدحسين حجت الاسلام خلاف داشته، به تحريک بعضي مغرضين، در دهه اول محرم 1285، به مسجد او حمله برده و قصد قتل حجت الاسلام را داشتند. مريدان و پيروان او ممانعت کرده و حجت الاسلام جان سالم بدر مي برد ولي در اين ميان يکي ديگر از علماي موجود در مسجد به قتل مي رسد و حرمت مسجد و حرمت مجلس عزاي ابا عبدالله شکسته مي شود. اما ميرزا حسين حجة الإسلام دوستان و اطرافيان خود را از مقابله به مثل منع کرده و تظلم نامه اي به اولياء امور نوشته و خود درخواست کرده طرفين نزاع به طهران رفته تا به عدالت در آن باب حکم شود. وي تفصيلي از اين وقايع را در مقدمه کتاب علم المحجة خود ذکر کرده است. چند نسخه از اين کتاب در کتابخانه مجلس شورا (دو نسخه ش 4570 و 10671) و مرکزي دانشگاه تهران (ش 4687) و ملي (ش 3964) و ملک (دو نسخه ش 1059 و 2010) موجود است. همچنين رونويس آن که در ملکيت ناصرالدين شاه بوده اينک در کتابخانه سلطني کاخ گلستان به شماره 384 نگاهداري مي شود. اين کتاب مورد پسند شاه واقع شده و بدستور او در همان سال 1285 چاپ مي شود. فرهاد ميرزا در تاريخ و جغرافياي دارالسلطنه تبريز (ص 161 از چاپ حروفي)، تعداد کشتگان را سه تن دانسته که منافاتي با گفته حجت الاسلام ندارد. مي شود که يک تن از علما کشته شده و دو کشته ديگر از غير علما باشند. (تمام).
گزارش بالا می تواند گوشه ای از ماجرای نگارش این اثر را روشن کند. پایه آماده سازی متن حاضر، چاپ سنگی این اثر است که در متن بالا هم به آن اشاره شده است. هدف بنده از نشر آن، نشان دادن گوشه ای از مجادلات درونی شیعه است که عمدتا و در طول تاریخ، بر محور گرایش به غلو و مخالفت با آن بوده است. ابتدا گزارشی تفصیلی از متن را بدست داده و در ادامه، متن آن را تقدیم خوانندگان محترم خواهم کرد.
گزارش محتوای این کتاب: اساس منازعه متشرعه و شیخیهچنان که گذشت، کتاب علم المحجّه، تلفیقی از یک اثر فکری و مذهبی با نوعی گزارش تاریخی از یک اتفاق و تبعات آن است، و از آن روی که در نوع خود، منبع دست اوّل به شمار می آید، داده های تاریخی آن بسیار عالی است. آنچه باید در وهله نخست به آن توجه داشت، این است که نویسنده در این اثر، سعی کرده است جنس این منازعه میان شیخیه و مخالفانش را نشان دهد. بنابر این ، هم سعی می کند موارد اختلاف فکری را شرح دهد، و هم کوشش می کند، در بخشی از موارد، فضای تاریخی ماجرا را روشن کند.
وی در مقدمه، از این که «در این عهد همایون » «سال هاست که در میان فرقه امامیه در باب بعضی از فضایل و مناقب و مقامات و مراتب ائمه اطیاب اختلاف و تفرقه ظاهر گشته» و در برخی از نقاط «منجر به توبیخ و تعییر و لعن و تکفیر یکدیگر شده، و با هم به مقام تنازع و تشاجر برمیآیند» می گوید، شرایط بدی پیش آمده، به طوری که «این اختلاف الان در همه بلاد ایران ساری و جاری است». وی از تلاش ناصرالدین شاه برای خاموش کردن آتش این اختلاف یاد کرده و این که شاه علاقه مند است تا «این اختلاف تبدیل به ایتلاف شده، همه به کمال مهر و وفاق به یک کلمه اتفاق کرده، و عموم علمای امامیه بی شایبه نفاق و غایله شقاق، یک دل و یک جهت به ترویج شریعت نبویّه و تشیید طریقه مرتضویّه و دعاگویی و ثناجویی دولت علیّه اشتغال ورزند».
بخشی از این رفع اختلاف، به این خواهد بود که او تلاش کند با تألیف این اثر نشان دهد که در واقع، تفاوت عمده ای میان عقاید شیخیه با دیگر امامیه یا به مرسوم آن وقت «متشرعه» وجود ندارد، به طوری که « هر کس به نظر انصاف بر آنها نظر کند، می بیند که مابین فریقین دیگر به هیچ وجه خلافی نمانده و با هم من بعد به هیچ قسم اختلاف نخواهند کرد».
کتاب شامل سه مقاله است. مقاله نخست در تحریر محل نزاع و این که اساسا اختلاف بر سر چه بوده و هست. مقاله دوم در علل این اختلاف است که وی در چهار قسم، علل مخالفت دیگران با شیخیه را بیان کرده که به نظر وی بی توجهی و جهل و دشمنی و دنیا طلبی از عوامل عمده است. «قسم اول.. کسانی هستند که اختلاف آنها با این دعاگویان دولت خواه، محض از راه اشتباه است» «اما قسم دوم کسانی هستند که اختلاف آنها با ما از بابت عدم معرفت است به بعضی از اصطلاحات شیخ مرحوم» «قسم سیم کسانی هستند که اختلاف آنها با علمای ما محض از بابت حبّ ریاست و جاه است» «قسم چهارم... جمعی هستند قلیل، که اهل برهان و دلیل نیستند؛ بلکه محض عداوت و عناد با ائمه اطهار (ع) از سواء سبیل اعراض کرده، انکار میکنند بعضی از فضایل و مناقب ایشان را».
با این حال، و به رغم این پیشداوری های اخلاقی در باره دیگران، تلاش می کند، در این رساله، وجوه اختلاف را نشان دهد، و طبعا اساس بر دفاع از باورهای شیخی است. او می گوید غرض اصلی او از «از تحریر همین رساله، رفع نزاع و اختلاف است از میانه»، اما بلافاصله می گوید که می داند این «حضرات به هیچ وجه از انکار خود دست بردار نخواهند شد». مقاله سوم کتاب، در باره فضائل امام علی علیه السلام و دیگر اهل بیت است که انتخاب آنها و تفسیری که می کند، مطابق باورهای شیخی است.
نویسنده، مقدمه کتاب را با شرح احضار خود به تهران توسط ناصرالدین شاه آغاز می کند، امری که دلیل آن رویدادهای تبریز بود «در این ایّام محنت انجام که به تدبیر و شورا و تحریک و اغوای بعضی از ارباب غرض جمعی از مشاهیر الواط تبریز و مشتی سفله و ناچیز در دهه عاشورا، علی الغفلة و بیمحابا به مقام قتل این دعاگوی بیریا آمده» که به گفته وی، تیرشان به هدف اصابت نکرد، اما یکی از علما در این ماجرا کشته شد و فتنه بالا گرفت. او می گوید، خودش عامل این فتنه نبوده که هیچ «به تدبیری، این مفسده عظیمه را خوابانیده و... نگذاشتم از احدی صدا بلند» شود. خبر این فتنه در روزنامه های خارجی هم منتشر شد و زمانی که شاه فهمید: «فرمان واجب الاذعان به احضار این دعاگوی خاکسار، به اتفاق شخص معهود که مصدر و منشأ این فتنه عظیمه بود، صادر گشت». متن فرمان شاه این بود: صورت فرمان همایون: جناب فضایل و کمالات اکتساب، حقایق و معارف آداب، عمدة الفضلاء الاطیاب، میرزا محمدحسین حجة الاسلام موفق باشند. سالهاست که میشنویم فیمابین شیخی و غیر شیخی در بعضی از مسایل اختلاف عقاید است. چون حادثه ناگواری ظهور نکرده بود، طبع همایون اقبال نمیکرد که در کشف این اختلاف اقدامی شود؛ حال که فقره قتل و غارت فیمابین منتسبین طرفین ظهور کرده است، دور نیست که اگر اقدامی در دفع این شبهات نشود، عواقب آن منجر به نتایج دلخراش و خرابی ولایت و رعیّت گردد، و این معنی باعث شود که از برای حفظ ولایت و رعیّت مجبور به اجرای حکمی شویم که خدا نکرده پیش خدا و رسول معاقب شویم، و مملکت و رعیت خودمان را به دست خودمان خراب کرده باشیم. لهذا آن جناب را از برای ملاقات چند روزه زحمت میدهیم که به دربار همایون آمده، دیدنی از ما کرده، قرار لازمه را با آن جناب بدهیم، معاودت نمایند». نویسنده می گوید هدف شاه این بود تا «حقیقت اختلاف طرفین» بر او روشن شود.
زمانی که محمد حسین ممقانی، نویسنده رساله، به تهران آمده، تلاش کرده است تا این رساله را که نامش را «علم المحجة اتماماً للحجة لمن انکر و ایضاحاً للمحجة لمن نظر واستبصر» گذاشته، بنویسد.
نزاع شیخیه با دیگران بر سر چیست؟ این نکته ای است که در مقاله اوّل، به شرح آن می پردازد. به گفته وی، اغلب، به این سؤال درست پاسخ داده نشده و افسانه سرایی تحویل می شود. بهتر است کسی مانند او که خبره این کار است، شرح بحث و محل نزاع را بدهد.
به گفته وی، مخالفان شیخیه، باوری را که علمای شیخی به «نبوّت مطلقه و ولایت کبری» دارند، ندارند. این اساس بحث است. آنگاه بیان ادلّه خود برای اثبات نوع باوری که به مقام نبیّ و ولیّ در این عالم دارند، می پردازد، و عقیده شیخیه را بیان می کند. به نظر وی نکته اصلی، بر سر جایگاه امامان در دستگاه عالم است. به گفته شیخیه، چون خداوند از صفات مخلوقات مبراست، و مشکل تغیر و تبدل و حلول هست، «لامحاله باید واسطه باشد میان او و سایر مکنونات در اِحداث و ایجاد و افاضه فیوضات تشریعیه و تکوینیه به کافّه عباد». به عبارت دیگر بحث ربط حادث به قدیم، با واسطه فیض حل می شود و این همان مقام ولایت است. این واسطه باید شباهتی در صفات و مراتب به خدا داشته باشد که بگوییم از طرف اوست. بنابر این، جنبه ای متصل به آن طرف و جنبه ای هم بشری و متصل به این طرف است: «پس اوست [نبی] واسطه ی فیض وجود و رابطه غیب و شهود و سلطان مملکت وجود، و عنوان معرفت ملک ودود، سایه رحمت، مایه ی نعمت، خواجه ارض و سما، سرور هر دو سرا» همین طورند «سایر ائمه انام که خلیفه و قایم مقام او هستند در ادای فیوضات به سوی خلق». مقامی که امامان دارند چنین است که «ایشانند مظاهر جلال و جمال و مصادر افعال خداوند متعال و امنای حیّ داور و اولیای خداوند اکبر، فرمانفرمایان عالم قضا و قدر».
ممکن است کسی این باور را غلوّ بداند، اما نویسنده منکر این مطلب است، و دلیل این که « با همه اینها، در این سلطنت و استیلاء» امامان «نه استقلالی دارند و نه شرکتی با خدا و نه تفویض شده است امور به آنها». این باور که نظر استقلالی به آنهاشود، «کفر است و زندقه»، آنها هرچه دارند، همه به اذن خداست. این نکته اصلی در اختلاف نظر میان شیخیه و مخالفان است، چیزی که به گفته وی «بعضی از ارباب عمایم و پارهای از عوام الناس که به جهت بعضی از اغراض و امراض به مقام اعراض و اعتراض آمده» روی آن به عنوان غلوّ تأکید می کنند.
در اینجا به ستایش ناصرالدین شاه پرداخته، شاهد بر مدعای خودش را «وجود مسعود سلطان زمان است که شاه جهان است و ماه آسمان و...» می داند. زیرا «اکنون خداوند بی چون، آن وجود مسعود همایون را سلطان قرار داده است درهمه ممالک ایران، و مقرّر داشته است زمام اختیار انام را، در قبضه اقتدار و کف کفایت آن سلطان با عزّ و تمکین و مرزبان دنیا و دین. پس اوست امروز در روی زمین، حافظ شریعت سیّد المرسلین و مروّج طریقه سید الوصیین و...». او امروز همه کاره این مملکت است اما «نه شرکتی با خدا دارند و نه خدا دست از سلطنت خود برداشته و به ایشان واگذاشته، بلکه ایشان بنده ای هستند از بندگان خاص خدا». از این مثال، نظرش این است که امامت هم همین طور است و اواخر رساله در این باره بیشتر بحث می کند. بعد هم بندی در ستایش صدر اعظم دارد که او هم باز در ظرف مثال، با پادشاه همین نسبت را دارد: «او هرچه دارد همه از سلطان زمان است، و هرچه میگوید از جانب ایشان و آنچه میکند به امر و حکم ایشان است. اصلا از خود حکمی ندارد؛ بلکه حکم او حکم پادشاه است» اما می بینم که همه اختیارات را هم دارد.این تأکید بر مقام ائمه، سبب شد تا شیخی ها به غلوّ متهم شوند، و نویسنده سعی می کند همین را توضیح دهد. او در باره مقام ولایت می گوید که «پس ایشانند چشم بینا و گوش شنوا و زبان گویا و دست توانای خدا که خداوند بی نیاز ایشان را از آغاز ممتاز کرده، از میان بندگان خود به جهت صفای قابلیت و کمال نورانیّت و نهایت اعتدال و استقامت امتیاز داده در همه ملک و ملکوت و عوالم جبروت و ناسوت و دنیا و آخرت و غیب و شهادت ایشان را مهیمن و مقتدر فرموده و بر همه ذرّات و ممکنات ایشان را ولیّ و مدبر قرار داده، اختیار و اقتداری به ایشان داده است که از برای احدی از آحاد موجودات نداده و قدرت و قوّت و سلطنت و احاطه و هیمنتی به ایشان عطا فرموده که عقول انبیا و اولیا در درک مراتب عظمت و کبریای ایشان حیران است». به گفته وی، غلوّ این است که آدمی از کسی تعریفی بکند که شایسته او نیست، امامان، شایسته این مقام هستند و بنابر این غلوّ نیست. به علاوه هیچ گاه از مقام عبودیت خارج نمی شوند. ممقانی تلاش می کند همین معنا را از زیارت جامعه وبرخی از روایات استخراج کند و گاهی هم اشعاری در تأیید آن بیاورد. غالی کسی است که «نسبت الوهیّت به ایشان می دهد»، اما «کسانی که مقام ایشان را منحصر به مقام بشریت میدانند و ایشان را در مقام بشریت شناخته و مقام نورانیت ایشان را انکار میکنند» اینها هم به قول وی قالی و گرفتار تفریط هستند. اعتدال از نظر او عقیده کسانی است که « برای ایشان دو مقام قائلند، یکی مقام بشریّت و یکی مقام نورانیت، به عبارت اخری یکی مقام عبودیت و یکی مقام سلطنت و ولایت و مرتبه وساطت و امارت و علم و احاطه و هیمنت» اینها «عالی» هستند، نه غالی و نه قالی.
نویسنده در مقاله دوم، به بیان انگیزه مخالفین و تقسیم بندی آنها می پردازد که پیش از این هم اشاره کرد، اما فی الواقع، باز هم تلاش او در جهت تفهیم باورهای شیخی و متهم کردن مخالفان به مخالفت با ولایت کبری است. وی در اینجا، بیشتر به اتهاماتی می پردازد که مخالفان اینها را به عنوان عقاید شیخیه مطرح کرده و او می کوشد به آنها پاسخ دهد.
مورد اوّل این است که شیخی ها به علوم رایج حوزوی از «معقول و منقول» باور ندارند. دیگر این که «به شهادت جناب سیدالشهداء قائل نیستند» و این که اساسا «اعتقاد به شریعت ندارند».
در باره مورد اوّل می گوید که چنین نیست و «مشایخ اجازات» ما، همه از علمای بزرگ نجف مانند شیخ جعفر کاشف الغطاء و سید مهدی بحر العلوم و سید علی طباطبائی هستند. به علاوه، شیخی ها به کتب اصولی اعتقاد دارند و برای این امر چند نمونه مثال می زند از جمله این که «رسالهای که در حجیّت مظنّه و سایر مسائل اصولیه که والد ماجد مرحوم نوشته، و کتاب دلائل الاحکام که این حقیر در ایام مجاورت و تحصیل در عتبات عالیات به معرض تحریر آورده» است. اما نسبت به شهادت امام حسین و این که گفته اند شیخیه باور به این امر ندارند، می گوید، چنین نیست، ما هم عزاداری می کنیم، اما «فرقی که میان ما و حضرات مفسّرین در خصوص شهادت آن حضرت هست، این است که ما به زنده و مرده ایشان در تصرّف باطنی تفاوت نمیگذاریم، و سر مبارک آن حضرت را که در سرنیزه، قرآن تلاوت میفرمود، شعور آن سر را از ادراک و شعور کلّ اهل روی زمین بیشتر میدانیم». دیگر این که «قائلیم به طهارت خون مبارک آن حضرت» در حالی که به گفته او دیگران قبول ندارند. به گفته وی «مقصود حضرات از این همه افتراها و تهمتها همین است که جمعی را مشتبه کرده و آنها نیز بدون رسیدگی به اعتقادات این فرقه محقه بنای اختلاف و تفرقه بگذارند» و عوام را تحریک کنند. وی از این که علمای مخالف، عالمان شیخی را تحویل نگرفته و در دیدار از شهرها به زیارت آنها نمی روند، انتقاد می کند: «اگر به شهر و بلد ایشان وارد شوند، به زیارت ایشان نمیروند و دید و بازدید با ایشان نمیکنند» به رغم آن از باورهای او دقیقا آگاهی ندارند. وی آنها را متهم می کند که «میان بندگان اله و رعیت و مملکت پادشاه اختلاف و تفرقه میاندازند».
وی ضمن روشن کردن انگیزه کسانی که از میان طلاب علوم دینی، از روی جهالت، با شیخیه دشمنی می ورزند، به اعتراض دیگری ازآنان علیه شیخ احمد اشاره می کند که مربوط به علل اربعه [فاعلی، مادی، صوری، غایی] است. وی آنان را متهم می کند که «فن ایشان منحصر است به علوم قشریّه نحویّه و منطقیّ» و «اصلاً از اصطلاحات حکمت الهیه و مقامات معارف ربانیّه اطلاع و استحضاری ندارند». به همین دلیل در زمینه علم الهی و علل اربعه و معاد بر شیخ احمد اعتراض می کنند.
در باره علم خدا، اعتراضشان این است که شیخ احسایی، برای خدا یک علم قدیم و یک علم حادث قائل است و این به حدوث خداوند منتهی می شود. دیگر آن که «در مسئله علل اربعه هم، ائمه اطهار را علّت فاعلی و مادّی و صوری میدانند. و از این هم لازم میآید که ائمه هدی صانع موجودات و ماده ایشان ماده مخلوقات باشد». همچنین «در مسئله معراج و معاد هم به القاء مُثُل و عدم عود اعراض قائل است، و از این لازم میآید که معراج و معاد روحانی باشد». وی طی صفحاتی، می کوشد مقصود شیخ احمد و در واقع شیخیه را از این اصطلاحات توضیح دهد یا با روایاتی از کافی و منابع دیگر توجهه کند. مثلا در باره علل اربعه می گوید: «علت ایجاد و خلقت صور و مواد حقیقتاً، فعل و مشیّت خداست، و اطلاق اینها به ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ هم به این اعتبار است که ایشان محلّ مشیّت و مصدر فعل و مظهر رحمت خدا هستند». او اینها را از «مسائل غامضه حکمت» می داند که بین شیخ احمد و حکما اختلاف است.
شرحی هم در باره دیدگاه وی در باره معاد جسمانی دارد که به نظر وی، گرچه معاد «عود روح» به همین جسد است، اما «این اجسام و اجساد، با این کثافات و کدوراتی که در این دار دنیا به آنها عارض شده است، نه قابلیت دخول به بهشت دارند و نه طاقت خلود در جهنم». وی این باور را منشأ آن نکته یا به قول وی اتهام دانسته که شیخ احمد قائل به معاد جسمانی نیست.
عدوات و دشمنی عامل دیگری برای دشمنی با شیخیه است، و مقصود آن است که علمای مخالف، به خاطر دنیاطلبی، با شیخیه دشمنی ورزیده اند. به گفته وی، علمای شیخیه، همه اهل زهد بوده اند، چنان که به عنوان مثال «والد ماجد علّام حجة الاسلام مرحوم چهل سال بود که در مملکت آذربایجان مرجعیت و ریاست داشت، و در حین وفات مبالغی قرض از برای ما گذاشت و رفت و بنده هرچه داشت و نداشت فروخته به قرض ایشان دادم». به گفته وی، علمای مخالف، یعنی متشرعه، ترس ریاست و دنیای خود را دارند که با علمای شیخیه دشمنی می کنند: «نمیدانم ترس اینها از چه بابت است. ما را با دنیای آنها کاری نیست، آنها را با ما چه کار است».
در میان انگیزه های مخالفت با شیخیه، چهارمین نکته، به نظر وی از همه مهم تر است و آن این که دشمنی این افراد با علمای شیخی، به بغض و عداوت آنان به اهل بیت باز می گردد. به عبارت دیگر، اینها نمی خواهند فضائل و مناقب واقعی اهل بیت را قبول کنند.
اما پیش از آن یک نکته را مورد توجه قرار داده و آن این که اعتراض علمای مخالف این است که شیخ احمد احسایی مطالبی به عنوان عقاید ابراز کرده که سابقه ای در مذهب تشیع نداشته است: «میگویند این مطالب که در معارف الهیه و حقایق ربانیّه و مقامات و مراتب نبوّت مطلقه محمّدیه ـ صلی الله علیه و آله ـ و ولایت کلیّه علویّه بیان میشود، چیزهایی است که شیخ احمد احسایی تازه آورده و سابق بر این در میان شیعه اثنی عشریه نبوده است». طبعا با توجه به برداشت های شگفت احسایی از روایات، این اتهام وجود داشت. اما به عقیده مولف، احسایی تلاش کرده تا همه اینها را از آیات و روایات استخراج کند: «شیخ ما ـ اجلّ الله شأنه و انار الله برهانه ـ چیزی غیر از آنچه خدا گفته و ائمه هدی آورده و گفتهاند، نگفته و هرچه گفته و بیان فرموده است، همه را به دلیل و برهان ثابت کرده است» و « هرچه نوشتهاند، همه موافق آیات کتاب مبین و روایات ائمه طاهرین و مطابق ضروریات دین است».
به گفته وی، برخی از این عقاید، سابقا به خاطر تقیه ابراز نمی شده، اما اکنون که تقیه از میان رفته، چرا نباید این مطالب آشکار شود: «در اعصار سابقه و ازمان سالفه، علمای شیعه اثنی عشریه به جهت شدّت تقیه، آنچه شاید و باید متمکّن از اظهار و انتشار آن آثار نبودند» این امر در دوره «آل امیه و بنی عباس» چنین بوده و حتی «تا زمان دولت آل بویه» هم و بعدش که «باز گاهی جنگ و ستیز میان سلاطین بود و گاه قتل و غارت مغول و چنگیز؛ گاهی فترت عجم بود و گاهی شورش عرب، تا امر سلطنت منتقل گشت به سلاطین صفویه، و در آن عهد هم اگرچه از قوّت و شوکت و امتداد دولت ایشان تقیه بالکلیه برداشته شد، و علمای شیعه بنای نشر علوم گذاشتند». زان پس بود که کتب حدیث به میان آمد و مطالب تازه مطرح شد که قبلا به خاطر تقیه گفته نمی شد. بعد از دولت صفویه هم، علما گوشه نشین بودند تا این که به عهد فتحعلی شاه، باز دوره شکوفایی مذهب آغاز شد تا آن که «باران رحمت بر ساحت احوال اهل ایران باریده بود. دهر گلهای امل به بار آورد. گلشن روزگار را موسم نوبهار آمد. سایه لطف خدا، مایه جود و ندا، آیه فتح و علا ـ السلطان فتحعلی شاه قاجارـ بخت تاج و تخت بیفراخت و صدر جاه و قدر بیاراست. مزاج زمانه تغییر کرد. جهان خراب تعمیر یافت. کار ملک و دین به کام شد. تیغ حرب و کین در نیام رفت. دلهای رمیده رام گشت و روزگار آشفته آرام گرفت». وی در اینجا، از همت فتحعلی شاه در «ترویج دین و تشیید شرع مبین» سخن گفته و این که علما «در هر بلدی از بلاد اسلام، علم کبریا به اوج سما افراشته، به اظهار آثار و اسرار ائمه» مشغول شدند. درست در این جا بود که شیخ احمد احسایی ظاهر شد. نویسنده می گوید، طبیعی است که او آزادانه و در فضای غیر تقیه، شروع به بیان معارف و اسرار کرده باشد. احسایی راه افتاده «در هر بلدی از بلاد شیعه اثنی عشریه رایت هدایت افراشته، حقایق و دقایق توحید خداوند مجید و مراتب نبوّت و ولایت را که در کتاب خدا و اخبار ائمه هدی مسطور و مرموز بود، ظهور و بروز داده، در میان عباد و بلاد منتشر» کرد. اوّل «در بلاد بحرین و قطیف» در پاسخ سوالات مختلف، معارف مورد نظر را بیان کرد و «جوابهای وافی و کافی حاصل نموده، رسائل حقیقت دلائل آن جناب در جواب» سوالات می داد. «پس از مدتی به عزم زیارت مشهد مقدّس و ارض اقدس» حرکت کرده «حین عبور و مرور به دارالعباد یزد وارد شده» علمای یزد از او استقبال کرده از «فنون علوم خدمت آن جناب مشغول استفاده و تحصیل» شدند. اما مهم این بود که فتحعلی شاه، با شنیدن خبر وی، نامه ای نگاشته که متن آن به گفته وی، در گنجینه نشاط آمده، و از او خواست تا به تهران بیاید. در آنجا بود که «او را به همه علمای عراق عجم مقدم داشته، و مقدم او را مغتنم شمرده، از فنون علوم و حقایق رسوم سوالات عجیبه فرموده و از آن جناب جواب های شافی و کافی حاصل نموده، مدّت مدید در مقرّ سلطنت مستقر گشته، و بنای تدریس گذاشته». این بود تا آن که «از اطراف و اکناف علما و اعیان و اشراف به سوی بحر زخّار شدّ رحال کرده» مسائل لاینحل مذهب را برای آنان حل کرد. به گفته وی، شیخ احمد در شهرهای مختلف گردش کرده و بعد از او هم شاگردانش چنین کردند: «آن عالم علّام در آن ایام که به اکثر بلاد ایران تشریف برده، و با همه علمای عراق و فارس و آذربایجان و خراسان و عراق عرب ملاقات کرده و کتب و رسائل او را دیدند، همه آنها به احاطه و جامعیت آن حقیقت جامعه و کلمه تامّه اقرار و اعتراف مینمودند. چنانچه تفصیل اسامی آنها را سید مرحوم اعلی الله مقامه در کتاب دلیل المتحیّرین مفصلا ذکر نموده، ثابت کردهاند اجماع و اتفاق و شهادت معاصرین آن مرحوم را از علما اعلام که در آن عصر همه آنها مرجع حلّ و عقد مهام انام و رؤسا اهل اسلام بودند، به وثاقت و عدالت و تقوی و دیانت و علم و معرفت و اجتهاد و فقاهت آن جناب اعلی الله مقامه».
در این وقت، اعتراضات برخی آغاز شد، اما به گفته وی، علمای بزرگ نسبت به او مسأله ای و اشکالی نداشتند: «صنادید معاصرین آن مرحوم مثل سید سند سید بحرالعلوم، و شیخ المشایخ شیخ جعفر مرحوم، و سیدنا العلی آقا سید علی الطباطبایی مرحوم، و سایر علما عراق عرب، و هم چنین علما یزد و کرمان و کاشان و اصفهان و فارس و آذربایجان و خراسان، مصدّق او بودند، و کتب ایشان در نزد همه آن فحول متلقّی به قبول بوده، و همه کمال حسن سلوک و ادب را با آن جناب مسلوک داشته، و به فضل و دیانت و تقوی و علم و حکمت ایشان اذعان داشتند». در این که، شیخ احمد، یک حرکت منسجم و سازمان یافته برای نشر یک روش مذهبی جدید را داشته، و تلامیذ نزدیک او نیز این را و تفاوت افکار وی را با افکار رایج توجه داشتند، نکته ای است که می توان از دل این عبارات بدست آورد. در واقع علاوه بر شیخ «تلامیذ و شاگردان آن جناب» نیز از «نوادر دوران و اعجوبه زمان بودند، خاصه سیّد سند» سید کاظم رشتی که بیش از همه «در عراق عرب به بیان فصیح مأنوس در مجالس دروس، آن آثار را انتشار داد». ممقانی می گوید «والد ماجد علّام نیز در دارالسلطنه تبریز و ممکلت آذربایجان، به نشر آن آثار و بیان آن اسرار اشتغال ورزیده» دنباله رو آن مکتب بوده است.
به گفته نویسنده، در این شرایط و درست وقتی که «جمعی از ارباب عمایم که ارباب غرض و مرض بودند»، «ظهور این نور را دیدند، به ریاست خود ترسیده» دشمنی خود را آغاز کرده «بنای تکفیر گذاشته» «اختلاف عظیم میان شیعه اثنی عشریه انداخته» « مردم دو فرقه شده، در نجف اشرف این دو فرقه را کشفی و اصولی نامیده، و در کربلای معلی شیخی و بالاسری، و در دارالسلطنه تبریز غالی و ناصبی؛ پس یکدیگر را به نصب و غلوّ نسبت داده و به یکدیگر توبیخ و تعییر نموده و لعن و تکفیر میکردند». این وضع به حدی بالا رگرفت که «هر کس یا علی میگفت و به ناصبی لعن میکرد، حضرات بدشان میآمد، و بنای عربده و جنگ و ستیز میگذاشتند».
اختلاف در تبریز هم مانند شهرهای دیگر آغاز شده مخالفان در آنجا «اسم خود را متشرع و اسم این فرقه را شیخی گذاشتند».
تمام این توضیحات تاریخی برای سیر تفکر شیعه، برای این بود که روشن شود، شیخ احمد احسایی، افکار تازه ای نیاورده، هرچند ضمنا اعتراف دارد که مطالب متفاوتی بوده است. او می گوید مخالفان گاهی می گویند «اینها غالی هستند، و گاهی میگویند خارج از شریعت پیغمبرند» اما گاهی هم می گویند: «اینها حرفهای تازه است که علمای ماضیین نگفتهاند شما تازه آوردهاید». به نظر وی تازگی مهم نیست، مهم این است که «همه آنها مطابق ضروریات دین و موافق اصول عقاید مسلمین است». به گفته وی، زمان تغییر کرده و «تصرّفات اذهان بیشتر میگردد، و افکار ابکار ظاهر میشود».
در اینجا، نویسنده که در سال 1285 ق / 1868 م این متن را نوشته، برای توضیح این که تازه گویی شیخ احمد اشکالی ایجاد نمی کند، توجیه عجیبی کرده است. او می گوید، در حال حاضر، در اروپا هم افکار و اعمال تازه ای باب شده، اما کسی اعتراض نمی کند که چرا افکار جدید به میان و میدان آمده است. به عبارت دیگر، بشر جدید هم تصرفاتی کرده که سابقه نداشته است. توضیحات وی بسیار شگفت انگیز و توجهش به اروپا و تحولات آن جالب است: «شکی نیست چنانچه تصرّفات اهل این زمان را میبینیم، در ماکل و مشارب و عمارات و باغات و فروش و ظروف و اسباب و آلات حرب و صنعت ها و حرفتها و کشتی ها و عرّاده ها، تصرّفات عجیبه و غریبه میکنند که پیشتر اسمی و رسمی از آنها در میان عامه مردم نبود؛ مگر اصول آنها که اهل این زمان همان اصول را در دست گرفته، تصرّفها در آنها میکنند که الی الان به ذهن احدی نرسیده بود. چنانچه الان در فرنگستان کارخانه ها از برای بافندگی چیت و کرباس و حریر و سایر اقمشه اختراع کرده و از برای آنها اسباب و آلاتی گرد قرار دادهاند که همه به یک جا میچرخند، و یک دفعه به حرکت میآیند؛ به طوری که هم حلاجی میکند، و هم میریسد و هم میبافد، و این کار هر بافنده و حلاج نیست. و هم چنین در صنعت بخاری، کشتیهای بخاری درست میکنند که دو سه روزه یک ماه را طی میکند، و بالون که به هوا میرود، و سریع تر از کشتی دریایی سیر میکند، و عرّاده های بخاری که در یک ساعت ده فرسخ راه میرود. و تلگراف که در چند دقیقه از همه روی زمین خبر میدهد و هکذا عمل چاپ، و عمل عکس که صورت به همان هیأت در شیشه میماند و محو نمیشود. خلاصه صنعتهای عجیب و غریب به کار میبرند که عقول اکثری از ادراک آنها عاجز و قاصرند و اغلب صنعت کاران به همین جهت از کار افتادهاند. با وجود این احدی از جولاه و جوال باف و مکاری و سایر صنعت کاران و اصناف بازاری کاری با فرنگی ندارند و به آنها بحث نمیکنند که چرا شما این صنعت ها را اختراع کرده، امر ما را فاسد و بازار ما را کاسد، و راهها را نزدیک و کارها را آسان کردهاید؛ بلکه همه آنها دیدند که این کارها بهتر و آسان تر از کارهای سابق است رفتند پی آن کار».
این جملات طولانی بود، اما نشان می داد که او که در تبریز زندگی می کرده، از تغییرات اروپا آگاه بوده است. اما استدلال او این است که چطور آن طرف به این تصرفات جدید، اعتراض نمی شود، اما علمای مخالف شیخیه در اینجا، به افکار تازه شیخ احمد احسایی اعتراض می کنند: «حال بیا انصاف ده؛ جایی که فرنگی لامذهب که به جز محسوسات به چیز دیگر معتقد نیست، به محض تربیت سلاطین خودشان که فی الجمله فراغت به هم رسانیده و به فکر این چیزها افتادهاند، مدرک را به جایی رسانیدهاند که همه این صنعت های بدیعه را از اصول صنایع قدیمه استنباط و استخراج کرده اند و اختراع مینمایند؛ چه عیب دارد و به کجای عالم ضرر میرساند». به نظر وی، این در حالی است که در این روزگار، شاه مدافع این افکار است و این به خاطر اخلاص او به جناب ولایت مآب است و «صورت مبارک آن حضرت را طوق عبودیت فرموده، و آن را نشان سلطنت خود قرار داده» و در صدد ترویج دین و نشر فضائل آن حضرت است. حالا چه اشکالی دارد که «جمعی از علما اعلام و اهل معرفت هم فرصت را غنیمت دانسته، به شکر این نعمت و سپاس این موهبت روز به روز در فنون رسوم غور و تأمّل کرده، و در بحار علوم خوض و تعمّق فرموده، به حقایق و اسرار آنها برخورده، و دقایق و رموز آنها را یک به یک بروز داده، مردم در عقاید دینیه و معارف یقینیه صاحب بصیرت و نور بوده و از حقایق الهیّه و معارف ربانیه به کلی محروم و مهجور نمانند».
خلاصه این که، دنیای جدید آغاز شده، تصرفات تازه، و زیر سایه حمایت شاه، علمای شیخیه دست به ابتکارات و ابدعات تازه بزنند. اظهار نظرهای تازه در باره روایات موجود در زمینه مباحث عقیدتی و به خصوص امام شناسی، از اوائل قرن یازدهم آغاز شد. این نوع برداشت ها در آثار ملاصدرا و سپس به صورت گسترده در نوشته های فیض کاشانی وجود داشت. غلبه این نگاه، در قرن دوازدهم و سیزدهم، موجود مباحث و نگره های کاملا تازه ای شد که اوج آن در مکتب میرزا محمد اخباری، شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی بود. حالا نویسنده، از قول مخالفان نقل می کند که گفته اند: « این آیات بینات و اخبار و احادیث و روایات را ما هم دیدهایم، چرا به این حقایق و دقایق که شما برمیخورید، ما برنخوردهایم».
جواب ایشان این است که تو دقیق در آنها نگاه نکرده و یا اصلا مطالعه نکرده ای: «نه تفسیر و تأویل میدانی و نه برهان و دلیل، نه بویی از معرفت شنیده ای و نه گویی در میدان فضیلت ربودهای! تو کجا و دقایق حکمت و عرفان کجا و حقایق معرفت و ایقان، ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا». او می مدعی است که این افراد از «شعور و بصیرت» دور هستند. به گفته وی، مخالفان شیخ احمد، اساسا قادر به درک حقایقی که او به آنها رسیده نیستند «نه معنی معراج را فهمیده و نه دقایق و حقایق آن را استعلام و استخراج کرده، علی العمیا افترا میگوید و تهمت میزند». به گفته او حدیث شیر برنج را هم اینها نمی فهمند که در معراج رخ داد.
نکته ای که مخالفان شیخیه می گفتند این بود که چطور شما مدعی هستند علمای مخالف شما این مطالب را درک نمی کنند، اما اینها را عوام شیخیه می فهمند؟ ایشان پاسخ می دهد: «چون لوح ضمیر ایشان ساده و صاف است، به صرافت فطرت اصلیه که مجبول است به ادراک معارف الهیه، به اندک تأمّل، معانی دقیقه را درک نموده، بدون تعلّل و چون و چرا اعتراف مینمایند. به خلاف شما که سواد به هم رسانیده، فطرت اصلیه را به اغراض و امراض دنیویه متغیّر و ذهن خود را به بعض خیالات مکدّر کرده» اید.
اکنون مخالفت ها بالا گرفته از تکفیر و لعن گذشته و به منازعه کشیده شده است: «حال کار را از لعن و تکفیر گذرانده، این اوقات دست به تیر و شمشیر زده، پیوسته در فکر و تدبیر قتل علمای این سلسله علیّه هستند». وی می گوید که نقشه قتل خود او را هم کشیده بودند که از آن نجات یافته است: «چنانچه شخص بزرگواری محض همین مدتهاست که تدبیرات در قتل این حقیر کرده، و چندین دفعه تمهیدات چیده است، ولی چون تقدیر خدا به خلاف تدبیر ایشان بوده، لهذا خدا این دعاگوی دولتخواه را از شرّ آنها نگاه داشته». به نظر وی، مخالفان، عوام مقلد می خواهند و اجازه نمی دهند آنها روشن شوند. ایشان نمی خواهند مردم عقایدشان استدلالی باشد! وی این را برای یادآوری نکته دیگری هم استفاده کرده و آن این که این اواخر که یک فرنگی آمد و رد بر اسلام و قرآن نوشت، از میان این علما جز نراقی و ملامحمدرضا همدانی نتوانستند پاسخ او را بدهند: «شصت سال قبل از این پادری از پادریان انگلیس محض تدلیس و تلبیس ردّی بر مذهب اسلام نوشت. احدی از آنها نتوانست از عهده جواب برآید، مگر یک دو نفر از اهل معرفت و حکمت مثل جناب آخوند ملا احمد نراقی که عالمی بود ربّانی و جناب حاجی ملارضای همدانی که از اهل حکمت و معرفت بود». به گفته وی، این ماجرای نقد نویسی مسیحیان باز ادامه یافته و در همین اواخر یعنی زمان نزدیک به تألیف این کتاب «باز پادری از پادریان، کتاب علی حِدَه در بطلان قرآن و اثبات حقّیت و صحّت تورات و انجیل خودشان به طور و طرز معرفت نگاشته، و چنین پنداشته است که احدی یارای ردّ بر آن کتاب نخواهند داشت». به گفته وی، حتی شاه درخواست کرده تا علما پاسخ دهند «فرمودهاند علمای ایران جوابی از برای آن کتاب بنویسند، و رفع شبهات او را بکنند، و تا امروز کسی به این مقام نیامده که جوابی به آن کتاب بنویسد».
وی می گوید که من در تلاشم تا کتابی در این باره بنویسم که نیمه مانده است: «چندی قبل شروع کرده، رساله ای در ردّ همان پادری نوشته، ولی به جهت عوایقی که در این روزها از برای این دعاگوی بی ریا رو داد و صدماتی که وارد آمد، در عقده تعویق مانده» است. نمی دانیم این کتاب نوشته شده است یا خیر.
برآمدن داستان بابیه جدای از آن که برای علمای شیعه و مراجع، مشکلی را پدید آورد، جنگ خانگی میان شیخیه بر پا کرد. شاگردان فراوان احمد احسایی و کاظم رشتی، هر یک مدعی جانشینی بودند، اما از میان اینها، سید علی محمد باب، توانست با نوشته های عجیب و غریب خود و حمایت شماری از نزدیکان سید کاظم، آنها را به سوی خود جذب کند. او بسرعت از مبانی اصلی تشیع فاصله گرفت و دامنه نزاع گسترده شد. شیخی ها که رقیب بودند، به دست و پا افتادند. از یک طرف خود متهم بودند و از طرف دیگر، باید این دشمن خانگی را منکوب می کردند. نویسنده می گوید « در این جزء زمان شخصی میرزا علی محمد نام از شیراز بیرون آمده، با لافهای گزاف سر فتنه در بلاد اسلام آغاز کرده، و به آواز بلند ادعای بابیّت و به نیابت از جانب جناب صاحب الامر ـ عجّل الله فرجه ـ کرده، بلکه در اواخر بالصراحة ادّعای صاحب الامری داشت، و میگفت منم صاحب الامر ظاهر. با همه اینها جمع کثیری به او گرویده، بنای خروج گذاشته و اطراف بلاد را میگشت، و اگر مدتی به این منوال میگذشت، امر دین بالمآل در معرض اختلال و اضمحلال بود، و عقاید مسلمین به کلّی فاسد و متزلزل میشد».
پس از آن اشاره به محاکمه باب در تبریز دارد و این که پدرش هم در آن مجلس حضور داشته است. این در حالی بود که علمای دیگر حاضر به آمدن نشدند: «همه علما از حضور به آن مجلس خود را معذور داشته و هر یک به عذری متعذّر گشته، احدی از آنها حتی جناب میرزا احمد مجتهد (جد خاندان مجتهدی تبریز) که آن روز ادعای ریاست عامه داشت، و خود را با حجة الاسلام مرحوم، مقابل می انگاشت، جرأت نکرد که در آن مجلس حاضر شود؛ مگر» پدر ایشان که البته به گفته وی، در گزارش روضة الصفای ناصری، خیلی از او یاد نشده و عمدتا مباحث به اسم نظام العلماء مطرح شده است. «تفصیل آن مجلس را در روضة الصفای ناصری نوشتهاند. ولی خبطی که آنجا شده این است که آن مجلس را به اسم نظام العلماء مرحوم ختم کرده، و اکثر صحبتهای آن مجلس را درست ضبط نکرده، و مطابق واقع نقل ننموده است، و حال آنکه والد ماجد علّام آن روز احتجاجات و استدلالات غریبه فرموده بودند».
از پدر وی رساله ای هشت صفحه ای در این زمینه مانده که نسخه آن در دانشگاه است و پیش از این اشاره کردیم. نویسنده می خواهد مبارزه با بابیه را در کارنامه شیخیه ثبت کند و یادی هم از پدرش کرده باشد و در عین حال گفته باشد که بقیه قدرت مقابله علمی با بابیه را نداشته اند. در عین حال، باز هم برای اثبات این که ربطی میان شیخیه و بابیه نیست، آیات مجعول بابیان علیه شیخ احمد و سید کاظم را آورده که جالب است: «قل انّ الأحمد و الکاظم و الفقهاء لن یقدرون ان یفهموا و یتحمّلوا بسرّالتوحید بافعالهم و کینوناتهم، إذ هم لیسوا اهل التوحید و ما هم عندالله بعالمین» و مطالبی از این دست که به گفته وی «تا آخر که همه از این قبیل مزخرفات است».
وی دوباره بر سر بحث این که عوام هم می توانند این مسائل حکمی را فرا بگیرند آمده و از علمای مخالف، به خاطر بی توجهی به تقویت علمی عوام، انتقاد می کند. به نظر می رسد، این روش، نوعی برخورد مردم گرایانه و به هدف جلب نظر توده هاست: «اینکه بعضی از حضرات منع میکنند مردم را از علم تفسیر و حدیث، و یاد گرفتن مطالب معرفت و حکمت و میگویند آدم باید فروع دین خود را یاد بگیرد و شکیّات و سهویات خود را درست کند؛ چه کار دارد به اینکه خدا را چگونه باید شناخت و به ائمه هدی چه طور باید معرفت به هم رسانید.... همه اینها از تسویلات شیطانیه است».
اصل این بحث هم مربوط به ترویج نوعی امام شناسی متناسب با باورهای شیخی است که آنها اصل است. به گفته وی، این علمای مخالف نمی خواهند مردم مناقب امام علی علیه السلام را بفهمند و بشناسند. وی می گوید، امام علی (ع) خودش برای عامه مردم مطالب سنگین می گفته است، چنان که برخی از زیارت نامه ها هم مطالب دشواری دارد که باز همین ها هم برای عوام مردم است: «همه آنها مشتمل است به مطالب عجیبه و اسرار غریبه؛ مثل زیارت ششم و هفتم جناب امیر، و زیارت روز غدیر، و ...».
این بحث، مقدمه نکته ای است که او سعی می کند با تفصیل بیشتری به آن بپردازد و آن این که این علمای مخالف، در اصل، با نشر فضائل مخالف هستند و در واقع با این رفتارشان «بغض و عداوت ایشان با خاندان نبوّت و ولایت به همه معلوم میشود». عوام هم حرف اینها را نمی پذیرند چون « فطرت آنها مجبول است به محبّت امیرالمومنین و سایر ائمه طاهرین» است.
مقاله سوم در این باره است که «حکمت و ثمره این اختلاف» در کجا ظاهر می شود؟ تصویری که وی ارائه می دهد این است که اساسا، جنبش شیخی، برای امتحان شیعیان و تفکیک منافق از مومن است. خداوند با این اختلاف «امتحان فرمود به امامت امیرمومنان و خلافت ظاهره ایشان». به عبارت دیگر، مخالفان شیخیه، منافقانی هستند که اساسا ایمانشان مشکل دارد، چون با این مخالفت نشان داده اند که به فضائل امیر مؤمنان باور ندارند. این برخورد، الهام گرفته از همان روایت است که مردم، بین محب و مبغض، ایمانشان با قبول ولایت امیر مؤمنان امتحان می شود و در اینجا متشرعه و شیخیه گرفتار این امتحان شده اند. شیخیه نجات یافته و مخالفان، نشان داده اند که باور ندارند: «پس هر کس اقرار کرد، معلوم است او محبّ و موالی است و هر کس انکار کرد، معلوم است او منکر و مبغض امیرالمومنین است». به گفته وی « اختلاف حضرات با این فرقه محقه در خصوص نبوّت مطلقه و ولایت مطلقه، با وجود اتّفاق ایشان در نبوّت و خلافت ظاهره، مبنی بر این نکته و حکمت است که محبّ از مبغض تمیز یابد». به گفته وی، ابزار مخالفت آنها اتهام «غلوّ» است، اما به عقیده نویسنده ما که رهبر شیخیه تبریز است، چنین اتهامی به آنها درست نیست. به عکس او بر این باور است که، متشرّعه، مقصّره هستند و نسبت به شناخت امامان، کوتاهی می کنند. در اینجا نمونه ای از احادیث را که در طعن بر مقصره است، می آورد. اطلاع جالبی که در اینجا می دهد، این است که چند نفر از علمای مخالف شیخیه، آثاری در رد غلو نوشته اند که به نظر وی، نشان دهنده باور سست آنان در معرفت درست امامان است.
از جمله ین که «یکی از ملّاهای تبریز که از مشاهیر بود، چهل سال قبل از این کتابی نوشته، و اسم آن را کتاب را منقصة الائمة گذاشته بود. نوّاب غفران مآب نایب السلطنه مرحوم قدغن فرمود که آن کتاب را احدی استنساخ نکند و الان باز از نسخ آن در تبریز موجود است». مورد دیگر این که «یکی از رحمت خدا دور نیز کتابی در اثبات جهل و عجز امام ـ علیه السلام ـ و نسبت سهو و نسیان از برای ایشان نوشته، اسم آن کتاب را مرغم الغلاة گذاشته که به زعم او عبارت از این سلسله علیّه باشد». از مورد اوّل در ذریعه یاد نشده اما از این اثر نسخه ای در مرعشی ش 4714 هست که از محمد شریف شیروانی تبریزی دانسته شده است. مورد سوم هم به گفته وی از «ملّای بی تمییزی» است که «این اوقات کتاب علی حده نوشته، اسم آن کتاب را نقصان الائمه گذاشته؛ بعض مزخرفات به قالب زده که زبان ما را یارای تقریر آن نیست». مورد دیگر استفتای از یک ملای تبریز است که به قول این نویسنده «جای خنده اهل عقول» دارد. از او پرسیده اند: «اسلامیان پناها! شخصی امام ـ علیه السلام ـ را ناظر میداند؛ یعنی بیننده، آیا این شخص کافر است یا نه، با او با رطوبت ملاقات میتوان کرد یا نه؛ جواب مسئله را دو کلمه مرقوم فرموده، مزیّن فرمایید زیاده عرض دیگر ندارد؛ در جواب نوشته است: «این اعتقاد از اعتقادات طایفه ضالّه ـ خذلهم الله تعالی ـ و از لوازم اعتقاد بر خالقیت ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ است. کسی که خالق چیزی باشد، به آن محیط و در مشاهده آن حاضر و ناظر است، صاحبان این اعتقاد از اعتقاد مسلمین بری است، عصمنا الله و ایّاکم».
به نظر محمد حسین ممقانی، رئیس وقت شیخیه تبریز، این پاسخ خنده دار و غیر قابل قبول است. او در باره مفهوم «ناظر» بودن امام بر اعمال و رفتار بحث کرده و سعی می کند نشان دهد که امری درست است. در این باره، از چندین جهت بحث کرده و می گوید که « صاحب استفتا در این فتوی که داده است، اولّا ردّ کرده است قول خدا را»، دیگر «ردّ کرده همه ائمه هدی را که در فقرات خطب و زیارات و سایر اخبار و روایات اثبات رؤیت اعمال خلایق را از برای خودشان فرموده.. و ردّ کرده است همه علما را که این همه اخبار و روایات و خطب و زیارات را در کتب خود ثبت کرده» اند. وی می گوید این شخص، حتی با «غالب سنی ها که اقرار دارند به علم و احاطه و حاضر و ناظر بودن جناب ولایت مآب» مخالفت کرده است. به نظر وی «معلوم است که صاحب استفتا را اصلا از مُعتَقَد مسلمین خبری نیست و خودش از اعتقاد مسلمین بری است». به گفته وی این نشان می دهد که دشمنی با شیخیه در اصل «راجع است به ائمه هدی و این همه اصرار ایشان در انکار محض از راه بغض و عداوت است با ائمه اطهار».
به نظر وی «ضرر این قسم از مخالفین به شیعیان بیشتر است از ضرر معاندین دین»، زیرا اینها به عنوان عالم شیعه، وقتی فتوای به کفر دیگران بدهند «عوام الناس اطاعت ایشان را به خود لازم دانسته و به ریختن خون یکدیگر که همه شیعه و شیعه زاده و اهل اسلام هستند، اقدام میکنند». شاهدش هم همین اتفاقات تبریز است: «چنانچه در این ایام همین استفتا بود که جری و جسور کرد بعضی را از اهل شرور را به ریختن خون جمعی از مسلمین در دهه عاشورا و مجلس عزای سیدالشهدا و عالمی را از علمای اسلام، در شهر محرم الحرام به کمال بی حرمتی و غایت بی رحمی و نهایت بی مروتی به قتل رسانیده، در ظهر عاشورا به مولای خود جناب سیدالشهدا ملحق شد».
خاتمه کتاب اختصاص به نقل روایاتی در مناقب امام علی علیه السلام دارد که البته همسو با نگاه شیخی انتخاب و تفسیر شده است. تعدادی از این روایت از «کتاب مستطاب کفایة الخصام» است که «به امر پادشاه اسلام چاپ شده و محض انتفاع خواص و عوام وقف عام فرمودهاند». نخستین روایت انتخاب شده، حدیث نور از امام کاظم علیه السلام است. به گفته وی ای روایت «مشتمل است بر جمیع آن تفاصیل ... از مقامات نبوّت و ولایت و معنی وساطت و خلافت و مراتب نورانیّت و بشریّت و علم و احاطه و هیمنت، و اینکه ایشان اوّل ماخلق الله هستند، و خدا ایشان را سلطان قرار داده، در همه عوالم امکان و مراتب اکوان». وی می گوید، این از کتابی است که « پادشاه جمجاه امر به چاپ آن کتاب مستطاب نموده، و آن را وقف عام فرمودهاند»، چطور می شود کسی مدعی شود که شاه دستور چاپ کتابی را داده «که خواص و عوام از آن به ضلالت افتاده، در اقطار و امصار این قبیل فضایل و مناقب انتشار یابد». با وجود این روایات، کسی نباید مدعی شود که «اینها را شیخیها تازه آوردهاند و از خودشان میگویند».
در ادامه تعدادی روایت از منابع اهل سنت نقل می کند. می دانیم که اغلب وقتی از منابع اهل سنت یاد می شود، کتابهایی مانند فرائد السمطین یا مانند اینهاست که وی هم از همین اثر و آثار مشابه مانند مناقب مرتضوی مواردی نقل کرده است. جالب است که گاه در این میانه، برخی از این احادیث به عنوان این که در بخاری هم آمده، و از آن جمله یکی از همان احادیث نور است، ارجاع داده می شود! البته مواردی هم روایاتی در فضائل است که در منابعی چون فضائل احمد بن حنبل هم آمده است. وی از جمله روایت غدیر را هم آورده و می گوید «جایی که عمر بن الخطاب در حق جناب ولایت مآب به این معنی اقرار کند و به ولایت مطلقه آن حضرت اعتراف نماید، زهی بی انصافی است و خیلی قباحت دارد از کسانی که ادعای تشیع دارند، با این ادعا منکر ولایت مطلقه امیرالمومنین باشند».
به نظر وی این قبیل افراد را باید ناصبی دانست، کسانی که در «دارالسلطنه تبریز به همین جهت گفتن «اشهد انّ علیّاً ولیّ الله» را در اذان و اقامه که شعار شیعه اثنی عشریه است، به شدّت منع میکنند». قبلا هم گفته بود که اساسا در این عصر و زمان، تقیه برداشته شده و حذف این موارد نمی تواند به دلیل تقیّه باشد: « بعد از ادای شهادتین، حتم است گفتن علیّ ولیّ الله؛ چه اذان باشد چه اقامه» «پس هر کس در این جزو زمان که در بلاد شیعه تقیّه بالکلیّه برداشته شده است، این را منع کند در اذان و اقامه و یا انکار کند، معنی ولایت را در حق امیرالمومنین و سایر ائمه طاهرین، فرقی میان او و سایر سنّیها نیست». به نظر وی حتی از آنها هم بدتر است، چرا که آنها «اگرچه این کلمه را در اذان و اقامه نمیگویند، ولی به معنی آن که عبارت از مالکیت و سلطنت و اولی به تصرف بودن است، اقرار دارند و جناب ولایت ماب را دارا میدانند به مقامات ولایت و امامت و خلافت و وصایت». نمونه آن هم صاحب کتاب مناقب مرتضوی است. وی باور عالمان مخالف شیخی را به امامان اثنا عشر تنها در همین حد می داند که آنها «امام بودند از برای بنی نوع بشر، در بیان احکام شرعیه و تعلیم معالم دینیه، و مردمانی بودند صاحب ورع و تقوی، و مستجاب الدعوة در درگاه الهی، آن هم گاهی یعنی در حین صدور معجزات که از درگاه قاضی الحاجات استدعا میکردند، و خدا هم همان معجزات را از دست آنها، لا عَن شعورٍ جاری میکرد بدون اینکه خودشان مستشعر باشند». وی از این باور سخت بر می آشوبد و این که «سبحان الله! خدا بالمرّه شعور را از اینها برداشته، و ائمه هدی را که محض نور و سرتاپا ادراک شعور بودند، بلکه کمال و شعور همه موجودات از فاضل نور ایشان است، نعوذ بالله نسبت عدم شعور به ایشان میدهند» «شما را به خدا قسم ببینید چه قدر چشم بصیرت اینها کور و دیده دلشان بینور است که اصلا به قباحت اینها برنمیخورند، و به این نوع خرافات، تکلّم مینمایند».
پیداست که داستان منازعه اینها، تقریبا شبیه همان چیزهایی است که آنچه در قرون اولیه اسلامی میان غالیان و دیگران بود. وی می گوید، این افراد، به آیه «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ » استناد می کنند، «حال آن که این اعتقاد خلاف ضروری دین است» چون، پیامبر خودش فرموده: «کنتُ نبیّاً و آدَم بَین الماء والطّین». عیسی، وقتی کودک بود ادعای نبوت کرد، چه رسد به پیامبر ما. آنگاه شروع به تفسیر آن آیه می کند که چرا خداوند فرموده تو نسبت به کتاب و ایمان آگاه نبودی، و می گوید مراد از آیه این است که «آن حضرت پس از خلقت هیولی اولی، و قبل از القاء روحاً من امرنا که عبارت از قلم اعلی است، نمیدانست که کتاب چیست و ایمان چه؛ زیرا که در آن معالم و دیار، دیّاری به جز او و پروردگار عالم نبود؛ نه لوح و نه قلم، نه بهشت و نه جهنّم، نه عالم و نه آدم». وی می گوید که در کتاب «قسطاس مستقیم» که رد بر پادری نوشته، این مطالب را به تفصیل شرح داده است.
وی باز هم کوشش می کند تا باور شیخیه را در باره مقام امامان، با استناد به روایاتی که در دسترس دارد، نشان دهد و اثبات کند که مخالفین شیخیه، در واقع، عامل اصلی مخالفتشان همین است که به نبوت مطلقه و ولایت کلیه باور ندارند. روایت تازه او، خطبة البیان است که سالهاست بر سر درستی آن منازعه وجود دارد. او می گوید مخالفین شیخیه آن را از ساخته های غالیان می دانند: «بعضی از حضرات آن را انکار کرده و میگویند که این خطبه از موضوعات غلاة است» اما در مناقب مرتضوی که سنی است، نقل شده است. در اینجا، بخشی از ترجمه آن را که توسط خواجه محمد دهدار ترجمه و شرح شده، نقل کرده است. وی می گوید که خطبه البیان در کتاب سرّ مکتوم از ابن طلحه شافعی نیز که قبل از هشتصد سال تألیف شده، آمده است. باید در باره این نسبت ها، تحقیق کرد. سپس اشاره به خطبه تُطُنجیه دارد که آن هم از همان دست است و وی معتقد است که محتوای این خطبه، هیچ منافاتی با توحید ندارد. قبلا هم این نکته را گفته بود که وقتی کسی از جانب خدا به سوی هدایت خلق مأمور می شود « باید آن حضرت نشانه و علامتی از خدا داشته باشد که به همان نشانه و علامت از برای خلق معلوم شود که او ولیّ خدا و امام و پیشوا و حاکم و فرمان رواست از جانب خدا به همه ماسوی». نویسنده، این مسأله را با یک تشبیه دنبال می کند و آن این که «هرگاه حاکمی به جانب مملکتی از جانب پادشاه مأمور شود، باید آن حاکم علامتی و نشانهای از جانب پادشاه داشته باشد که به همان نشانه و علامت همه رعایا بدانند که او از جانب پادشاه مأمور است؛ والّا احدی از او باور نخواهد کرد که او از جانب پادشاه مأمور است». این علامت ها کدام است که مقام ولایت باید از خدا داشته باشد؟ به گفته این نویسنده اینهاست: «یکی از آنها فرمان است از جانب سلطان که مشتمل باشد بر کلّیات امر حکومت ... یکی خلعت است که پادشاه باید از لباسهای مخصوص خود و از جامه خانه خاص خود خلعتی به او مرحمت کند... یکی شمشیر و حمایل است که از دلایل قهر و غضب است از برای سرکشان وگردنکشان، و یکی هیکل و نشان است که صورت همایون در آن نشان باشد». اینها که باشد، مردم او را قبول می کنند: «وهمه اطاعت او را به خود لازم میدانند و جمیع آثار سلطنت و ریاست از او ظاهر و همه اوامر و نواهی و افعال پادشاهی از وی صادر است، قطع و یقین حاصل میکنند که او از جانب سلطان مأمور است». داستان امامت و خداوند هم همین طور است: «کسی که از جانب خدا مبعوث و مأمور است به نبوّت و ولایت کلّیه مطلقه و رتق و فتق امور جمهور خلایق به حسب اقتضا و اختلاف ازمنه و دهور که میباید در او نیز این قبیل نشان ها و علامت ها از جانب خدا باشد تا اینکه همه بدانند که او از جانب خدا آمده و در ادّعای خود صادق است؛ والّا کسی از او قبول نخواهد نمود». آن وقت، در باره فرمان و خلعت و غیره، شروع به تطبیق می کند. مثلا این که نماینده شاه باید خدم و حشم داشته باشد، در اینجا در باره خدام ائمه آنها را چنین معرفی می کند: «و اما خدّام و عمّال و کتّاب و ضبّاط ایشان؛ پس آن عبارت از ملائکه مدبّرات و ملائکه عرش و کرسی و حجب و سرادقات و ملائکه خلق و رزق و موت و حیات است و ملائکه که موکّلند بر نزول امطار و اجرای انهار و غرس اشجار و تربیت اثمار و ملائکه که موکّلند بر ثبت اعمال و افعال و ضبط ارزاق و آجال که همه اینها را خدا در تحت امر و حکم ولیّ مطلق قرار داده است» و مطالب دیگر. در این حالت است که مردم آنها را می پذیرند. حاصل آن که، در حالی اهل سنت «اقرار دارند به ولایت مطلقه جناب ولایت ماب و اعتراف میکنند به همه فضایل و مناقب ائمه اطهار» اما این عالمان مخالف شیخیه، اینها را نمی پذیرند. اینها «میگویند: شماها چیزها در حق ائمه هدی و بیان فضایل و مناقب ایشان میگویید که اصلا آنها دارای آن فضایل و مناقب و مقامات و مراتب نیستند و حال آن که ما تا حال هرچه گفته و میگوییم، بالاتر از سنّیها چیزی نگفته و نخواهیم گفت».
وی در اینجا، از دولتیان می خواهد به این مسأله توجه کرده «اگر بخواهند این اختلاف را از میان بردارند، قدغن بفرمایند به حضرات که انکار فضایل و مناقب ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ را در میان شیعه اثنی عشریّه و ممالک محروسه ایران که شیعه خانه است، شعار قرار ندهند». دولتیان از مخالفان شیخیه بخواهند که آنها را متهم به غلو نکنند، «و میان فرقه اثنی عشریه و طایفه امامیه که جمع قلیلی هستند، به عصبیّت و جاهلیّت اختلاف و تفرقه نیندازند و شقّ عصای مسلمین نکنند و باعث شماتت دشمنان دین نباشند و برادروار با هم رفتار نمایند».
کتاب با ترجمه یک حدیث دیگر به پایان می رسد و نویسنده از مخاطبان خود می خواهد اگر در «مجاری مسطورات خطایی رفته یا در مطاوی کلمات از حدود ادب تجاوزی واقع گشته» او را عفو نمایند. وی می گوید که «حسین بن محمد تبریزی ممقانی در روز 17 رجب سال 1385 از نگارش این متن فراغت یافت».
نوشتن دیدگاه