روزنامه اعتماد: يأس و نااميدي اگرچه با شرايط زندگي انسان‌ها مرتبط است ولي به نظر مي‌رسد فارغ از شرايط بيروني، فعل‌وانفعالات دروني مغز افراد نيز نقش چشمگيري در ابتلاي آنها به نااميدي و يأس دارد. اين فعل‌وانفعالات چيستند و كنترل آنها تا چه اندازه در اختيار بشر است؟ آيا ما در برابر احساس يأس مختاريم يا مجبور؟ اينها سوالاتي است كه در مصاحبه با دكتر علي ناظري آستانه، روانپزشك و دانشيار دانشگاه علوم بهزيستي و توانبخشي، مطرح شده است. شما را به خواندن اين مصاحبه دعوت مي‌كنيم.   چرا بعضي آدم‌ها اساسا مستعد نااميدي و درافتادن به ورطه يأس هستند؟ از نظر زيست‌شناختي، اينكه انسان در مقابل مسائل محيط زندگي‌اش چه واكنش‌هايي نشان مي‌دهد و چطور در قبال اين مسائل ذهنش را برنامه‌ريزي مي‌كند، محصول فعل و انفعلاتي است كه در نورون‌ها يا سلول‌هاي مغز در مدارهاي پيچيده و گسترده و خاصي كه در تمام انسان‌ها به صورت تقريبا يكساني ساخته شده صورت مي‌گيرد. ولي برخي افراد استعدادها، زمينه‌ها و در واقع آسيب‌پذيري‌هايي دارند كه در قبال برخي محرك‌ها، به‌خصوص محرك‌هاي نگران‌كننده و اضطرب‌زا يا به اصطلاح bad feel، واكنش‌هايشان فراتر از حد نياز يا استاندارد يك ذهن است؛ بنابراين آنها به اين سمت مي‌روند كه در قبال يك موضوع، نتيجه‌گيري‌هاي ذهن‌شان منفي‌ و نگران‌كننده باشد و طبيعتا محصول هيجاني و همين‌طور محصول قسمت مربوط به انديشيدن در ذهن آنها نوعي نااميدي يأس است. فعل و انفعالات سلول‌هاي عصبي مغز اصولا از طريق برخي از مواد مترشحه صورت مي‌گيرد كه در زبان فارسي ميانجي‌هاي عصبي ترجمه شده‌اند. اين مواد گروه‌هايي از اسيدهاي آمينه و پروتئين‌ها هستند كه با تركيبات پيچيده‌اي در مغز توليد و ترشح مي‌شوند و بعد مجددا بازتوليد و شكسته مي‌شوند و در واقع تمام لحظات اين سلول‌ها مشغول اين فعل و انفعالات هستند. اين‌ ميانجي‌ها تعدادشان زياد است و چنانكه كشفيات بشر در علم پزشكي به‌خصوص علوم اعصاب نشان مي‌دهد، تعدادشان روز به روز هم بيشتر مي‌شود. ولي چند ميانجي مهم‌تر، كه تعداد بيشتري از سلول‌ها را درگير مي‌كنند و حجم گسترده‌تري دارند و در علم پزشكي هم قدمت بيشتري دارند، نقش بيشتري در توليد اين نگراني‌ها يا اين اميدواري‌ها در ذهن انسان ايفا مي‌كنند. در افرادي كه چنين آسيب‌پذيري‌هايي دارند اين ميانجي‌ها در مسيرهاي مختلف اعم از توليد، ترشح، بازجذب و بازپروري آسيب‌پذيري‌ دارند. منظورتان از ميانجي، پيام‌رسان‌هاي عصبي است؟ بله. كدام ميانجي‌ها نقش بيشتري در نااميدي يا افزايش اميد دارند؟ همان‌طور كه گفتم قدمت شناسايي چند ميانجي بيشتر است. مثلا سروتونين و دوپامين از شناخته‌شده‌ترين‌ها هستند. مي‌توانيم به نوراپي‌نفرين اشاره كنيم و چندين نام ديگر. اين مواد شيميايي به‌شدت تاثيرگذار هستند به اين معني كه پاسخ‌هايي كه ايجاد مي‌كنند در نهايت ذهن را به سمت بيشتر انديشيدن و هيجانات را به سمت شاداب‌تر بودن و جسم را به سمت پرانرژي‌تر و فعال‌تر‌ بودن هدايت مي‌كنند. اينها چيزهايي هستند كه از محرك‌هاي بيروني هم نشات مي‌گيرند. فرض كنيد تغذيه، محيط زندگي، موسيقي يا افراد و تصاويري كه از طريق حواس پنجگانه دريافت مي‌شوند و مي‌توانند اين مواد را تحريك كنند، همه اينها براي يك انسان مي‌توانند ايجاد اميد، روحيه و شادابي كنند يا برعكس. دوپامين و سروتونين و نوراپي‌نفرين، هر كدام اگر در مغز بيشتر شوند آدم از يأس دور مي‌شود يا اگر كمتر شوند؟ نمي‌توانيم در مورد سازوكار پيچيده مغز با فرمول‌سازي يا خلاصه‌سازي صحبت كنيم. در مجموع مي‌توانيم بگوييم بستگي به اين دارد كه اين افزايش يا كاهش در كدام قسمت مغز باشد. در برخي از نقاط مغز به مقدار بيشتري سروتونين احتياج داريم و بعضي جاها به مقداري كمتر. همين موضوع در مورد دوپامين هم صدق مي‌كند. آنچه در مورد افراد نااميد روي مي‌دهد عدم توازن اين مواد در نقاط گوناگون مغز است. الزاما اين‌طور نيست كه اين مواد در مغز افراد مأيوس بيشتر يا كمتر از حد كافي باشند. كانال‌هاي مختلفي روي سلول‌ها هست كه برخي از اين كانال‌ها فرضا با سروتونين باز مي‌شوند و برخي بسته مي‌شوند. بستگي به اين دارد سلولي كه مي‌خواهد اين كار را انجام بدهد (و البته سروتونين) در كجاي مغز قرار دارد. بنابراين پاسخ سوال شما اين است كه عدم توزاني در ترشح و تنظيم در نقاطي كه نياز داريم اتفاق مي‌افتد اما حجم اين ترشح به طور عام فرق نمي‌كند. البته در بيماري‌هاي خيلي خاص يا شديد، ميزان كلي اين مواد در مغز كمتر مي‌شود. مثلا در افسردگي، ميزان دوپامين در مغز كاهش مي‌يابد و مقدار سروتونين هم در برخي از افسردگي‌ها كم مي‌شود ولي براي توضيح دقيق درباره تاثير ميزان اين مواد در يأس و نااميدي، بايد مدارهاي مغزي را جداگانه بررسي كنيم. بيماري كه بايد در نقطه‌اي از مغزش دوپامين يا سروتونين بيشتري داشته باشد، چطور مي‌تواند اين ضرورت را تامين كند؟ طبيعتا زماني كه با بيماري مواجه‌ايم، درمان‌هاي طبي و دارويي پزشكان اعصاب براي تنظيم‌سازي همين ترشحات است. آنچه اتفاق مي‌افتد اين است كه اين داروها سلول را به راه نرمال خود اعم از توليد، ترشح يا بازگرد برمي‌گردانند. ولي البته گاهي آنچه كه در مغز انسان وجود دارد و در رشته روانپزشكي هم مورد تاييد است اين است كه ما به غير از استفاده از درمان‌هاي دارويي، در واقع به غير از استفاده از خوردن يا تزريق برخي مواد كه مي‌توانند مواد شيميايي مغز ما را تامين كنند از طريق دريافت‌هايي از دنياي اطراف‌مان هم مي‌توانيم روي اين تنظيمات تاثيراتي داشته باشيم. اين در واقع همان قسمت رواني- اجتماعي ذهن انسان است؛ يعني آنجا كه روانشناسي و جامعه‌شناسي وارد عمل مي‌شود. وقتي مدل‌هاي خاصي از انديشيدن يا سبك زندگي را انتخاب مي‌كنيم يا براي برخورد با مشكلات راهكارهاي متفاوت مي‌آموزيم يا وقتي محيط ما در جهتي تنظيم مي‌شود كه به ما كمك كند انسان شاداب‌تري باشيم، اينها همه مستقيما بر فعل و انفعالات شيميايي در مغز تاثيرگذار هستند. بنابراين اين عوامل در تنظيم‌ اين مواد و بهبود عملكرد مغز كمك شاياني مي‌كنند. وقتي بر نقش عوامل خارجي، مثل سبك زندگي، نوع تغذيه و حتي مطالعات انسان تاكيد مي‌كنيم، يعني اختيار بشر را همچنان محفوظ نگه مي‌داريم. يعني فرد مأيوس نمي‌تواند بگويد در مغز من فعل و انفعالاتي در حال روي دادن است كه دست خودم نيست و من در برابر اين تحولات اختياري ندارم. بله همين‌طور است. چون بدن انسان از سلول‌هايي تشكيل شده كه آنها مدام در حال فعاليت هستند و ما به ظاهر بر روي آنها تاثيري نداريم. ولي اختيار انسان را كه عبارت است از قدرت اراده، انديشيدن يا سبك زندگي، از او سلب نمي‌كند. منتها به او بينشي مي‌دهد كه براي بهتر زيستن چه بايد كرد. به عنوان مثال، ما مي‌دانيم كه سيگار كشيدن چه كنش‌هايي در بدن انسان ايجاد مي‌كند اما شما مي‌توانيد تصميم بگيريد كه سيگار را كنار بگذاريد يا نه. بنابراين به غير از مواردي كه دچار بيماري‌هاي رواني‌اي هستيم كه در آنها اختيار انسان سلب مي‌شود، مثل بيماري روان‌‌پريشي كه در ادوار گذشته به آن جنون مي‌گفتند و در اين بيماري فرد نمي‌تواند بر ذهن خودش تسلطي داشته باشد و مسووليتي در قبال تصميماتش ندارد، در ساير موارد اختيار افراد از بين نرفته است. بيماران روان‌پريش كمتر از يك يا دو درصد جمعيت بشر را تشكيل مي‌دهند ولي ساير افراد بشر مشمول اين قاعده نيستند و اراده و اختيار رفتارشان با خودشان است. اما قريب به ١٠ تا ٢٠ درصد همين افراد دچار مشكلات روان‌پزشكي هستند و ممكن است يأس و نااميدي در آنها پررنگ باشد. يعني گاه ما با فردي روبه‌رو هستيم كه هر‌چند سازوكار مغز او به صورت طبيعي و با يك بازده مطلوب عمل نمي‌كند و ما مي‌پذيريم كه اين امر ريشه‌هاي زيست‌شناختي (يعني وراثت و ژنتيك) دارد اما در عين حال مي‌دانيم كه او هنوز بر ذهن خود مسلط است، مسوول رفتار خودش است، صاحب اختيار است و مي‌تواند در جهت تغيير و بهينه كردن اين ژن عمل كند و البته يكي از اقدامات او مي‌تواند كمك گرفتن از علم پزشكي و روانشناسي براي حل كردن اين مشكل باشد. مي‌شود گفت در برخي انسان‌ها با توجه به عملكرد مغزشان اصولا چيزي به نام «ميل به خودكشي» وجود دارد؟ بله. ميل به خودكشي هم زيرمجموعه احساس يأس و نااميدي شديد است و بيشتر در افرادي ديده مي‌شود كه دچار مشكلات افسردگي هستند. افرادي كه دست به خودكشي مي‌زنند و خودكشي آنها منجر به فوت مي‌شود، ثابت شده است كه ٩٠ درصدشان دچار بيماري افسردگي بوده‌اند. به اين معنا كه سلول‌هاي مغزشان آنچنان درگير سازوكار نامطلوب شده كه ذهن آنها را به سمت نااميديهايي برده كه نهايتا برخلاف طبيعت بشر، كه ميل به بقا دارد، اقدام به خودكشي كرده‌اند. اين شرايط بيشتر محصول محيط زندگي است يا همان فعل و انفعالاتي كه در مغز روي مي‌دهد؟ اگر بخواهيم درصدبندي كنيم به پاسخ دقيقي نمي‌رسيم چراكه اين موضوع بستگي به افراد هم دارد ولي عامل ريشه‌اي‌تر، استعداد اين افراد يا وضعيت زيست‌شناختي آنهاست. ما در كساني كه دست به خودكشي مي‌زنند، از سنين كودكي زمينه مرگ‌انديشي را مي‌بينيم. يا در افسردگي‌هاي مختص كودكان يا نوجوان‌ها اين حالات را مي‌بينيم. اما اينكه اين افراد به مرحله‌اي برسند كه دست به خودكشي بزنند، لازمه‌اش رشد ذهن و بارور كردن افكار خاصي است. همچنين مشكلات زندگي هم بايد فرد را به نقطه‌اي برسانند كه او به سمت تصميم‌گيري در مورد خودكشي هدايت شود. طبيعتا ممكن است اين موضوع تا اواسط جواني و ميانسالي طول بكشد. برخي از اين مشكلات روانپزشكي كه مسبب اين اقدامات مي‌شوند حالت دوره‌اي دارند يعني مغز در هفته‌هايي افت مي‌كند و بعدا مجددا حتي بدون درمان، خودبه‌خود درمان خودش را پيدا مي‌كند و كار طبيعي خودش را انجام مي‌دهد و آن افكار از ذهن فرد دور مي‌شوند. ممكن است فردي را ببينيم كه تا ٤٠ يا ٥٠ سالگي چنين موضوعاتي ذهنش را درگير كرده، ولي بعد رهايش كرده‌ است. اما اگر بعدها دچار اين افكار شود و مداخله‌اي هم صورت نگيرد ممكن است اقدام به چنين رفتارهايي هم بكند. در آن دوره‌اي كه فرد در اين وضعيت به سر مي‌برد، دوپامين، سروتونين و نوراپي‌نفرين مغزش كلا يا در نقاط ضروري كاهش يافته است؟ بله، عموما بايد بگوييم كاهش پيدا كرده. اما باز هم تاكيد مي‌كنم كه وجود سروتونين در بعضي جاهاي مغز باعث اضطراب مي‌شود. بنابراين در نقاطي خاص، سروتونين افزايش پيدا مي‌كند در حالي كه در جاهايي كه باعث شادي فرد مي‌شود، كاهش پيدا كرده است. در نتيجه فرد افسرده، غمگين و مضطرب است و اين حالات معنايش اين است كه سروتونين در جايي كه بايد مقدارش زياد باشد، كم است و در جايي كه بايد كم باشد، بيش از حد بوده است. ميزان كلي اين سه پيام‌رسان‌ در مغز و اينكه در جاهاي لازم به حد كافي باشند، با تغذيه قابل كنترل است يا فقط با دارو مي‌توان آنها را تنظيم كرد؟ نه. متاسفانه اين موضوع به شكلي پيشرفت مي‌كند كه از طريق دريافت‌هاي معمول غذايي نمي‌توانيم آن را جبران كنيم. آنچه در غذاها وجود دارد بسيار كمتر و محدودتر از آن چيزي است كه بتواند احتياجات يك ذهن بيمار را تامين كند. قطعا بايد از طريق درمان‌هاي دارويي اين مشكل را حل كرد. هر چند آنها هم سرعتي تدريجي در حل اين مشكل دارند اما حداقل مي‌توانند به صورت گسترده‌تر و هدفمندتري در نقاطي كه نياز هست، تاثيرگذار باشند. ولي در هر صورت با مواد خوراكي چنين امكاني را نداريم البته مي‌دانيم كه برخي نوشيدني‌ها و خوراكي‌ها براي روحيه انسان مفيد هستند. مثلا اگر فردي دچار كمبود دوپامين باشد، دارويي به او تزريق مي‌شود كه در آن دوپامين است كه آن را در مغز او بيشتر مي‌كند؟ البته منظور از دارو، قرص است نه تزريق. قرص‌ها مي‌توانند با سازوكارهاي مختلفي اين كار را انجام بدهند. گاهي اوقات ماده‌اي در دارو است كه اثرگذار است. گاهي آنزيم‌ها، اگر فرايند توليد و بازپروري اين انتقال‌دهنده‌ها ايرادي داشته باشد، در اين فرايند مداخله مي‌كنند و مقدار اين موارد را نرمال مي‌كنند. به هر حال گاهي مقدار خود انتقال‌دهنده‌هاي عصبي با دارو در مغز بيشتر مي‌شود، گاهي هم موادي جانبي هستند كه به توليد نهايي اين انتقال‌دهنده‌ها كمك مي‌كنند. قبل از اينكه كار به اينجا ختم شود كه دارو بتواند نقش اصلي را بازي كند، معمولا چه مواد غذايي بهتر است براي اينكه انسان از يأس و نااميدي دور باشد. مستقيما نمي‌توانيم بگوييم غذايي روي يأس و نااميدي تاثيرگذار است اما مي‌توانيم بگوييم كه برخي از خوراكي‌ها به شكل گذرا و محدود به انسان كمك مي‌كنند كه پرانرژي‌تر باشد. مثل استفاده از غذاها يا نوشيدني‌هايي كه داراي كافئين هستند يا زماني كه خوراكي‌هاي داراي سروتونين مي‌خوريم. برخي گياهان از اين حيث مفيدند. مثلا در فرهنگ گياهي ايران با گياهي به نام زعفران آشنا هستيم كه اين اثرات را دارند. به طور كلي در علم پزشكي ثابت شده ويتامين‌ها به خصوص ويتامين‌هاي گروه ب روي ذهن انسان و شادابي آن كمك مي‌كند. عسل، موز، نوشيدني‌هاي كافئين‌دار مثل قهوه يا چاي، شكلات و كاكائو كه فنيل‌آنالين و تريپتوفان دارند كه اين دو اسيد آمينه‌ جزو مواد اصلي سازنده سروتونين هستند. اما بايد توجه داشت كه نمي‌توان افراد را تشويق كرد كه با مصرف غيراستاندارد اينگونه موادغذايي، انتظار تغيير شرايط را داشته باشند. تغذيه، شرايط روحي را آنچنان تغيير نمي‌دهد و مي‌دانيم كه افزايش بي‌رويه مصرف يك خوراكي مي‌تواند آسيب‌هايي را به نقاط ديگر بدن وارد كند. بنابراين استفاده از اين خوراكي‌ها به صورت نرمال خوب است اما زماني كه درگير مشكلي مي‌شويم، ديگر اين مواد خوراكي نمي‌توانند در حل آن به ما كمك كنند. درباره موسيقي هم مي‌توانيد توضيح دهيد كه بالقوه مي‌تواند چه تاثيري داشته باشد؟ همان‌طور كه گفتم انسان قسمتي از تنظيمات ذهنش از طريق حواس پنجگانه‌ شكل مي‌گيرد. بنابراين شنوايي كه اصوات را شامل مي‌شود قطعا يكي از آنها به شمار مي‌رود. ما مي‌دانيم كه آلودگي‌هاي صوتي يك عامل مخرب هستند و هنر موسيقي و كلا اصوات آرامش‌بخش يا در ابعاد معنوي ادعيه و نيايش‌هاي مبتني بر صوت، مي‌توانند براي سازوكار ذهن مفيد باشند. بنابراين موسيقي به معناي استفاده نظام‌مند ذهن از اصوات و آواها، كه با علم رياضي نيز هماهنگي دارد، هارموني را به ذهن شنونده منتقل مي‌كند و اين مي‌تواند براي او آرامش‌بخش باشد و در برخي موارد انرژي‌زا باشد. موسيقي روي پيام‌رسان‌هاي عصبي تاثير خاصي مي‌گذارد؟ يعني اگر تعدادشان كم باشد موسيقي آنها را زياد مي‌كند؟ بله. با موسيقي سروتونين بيشتر در نقاطي فعال مي‌شود كه مي‌تواند به انسان آرامش و تمركز بدهد در حالي كه در اين مواقع دوپامين در نقاطي فعال مي‌شود كه انرژي و تحرك را به فرد مي‌دهد. در مجموع موسيقي بر كل ساختار مغز تاثيرگذار است. موسيقي روي موجوداتي با مغز ساده‌تر و حتي گياهان هم تاثيرگذار است. بنابراين هارموني در اصوات مي‌تواند به كاركرد بهتر انسان هم كمك كند. مي‌توان گفت كه برخي موسيقي‌ها مثل جز يا موسيقي اصيل ايراني روي اين كاركرد تاثيري ندارند؟ نمي‌توانيم بگوييم كه چيزي به صورت مطلق درست نيست. هر نوع موسيقي كه براساس اصول هارموني و علم موسيقي ساخته و نواخته شده باشد اثرش بر ذهن انسان انكارنشدني است. و نهايتا رابطه جنسي چه تاثيري روي انتقال‌دهنده‌هاي عصبي دارد؟ رابطه جنسي بيشتر تابعي از رفتارهاي انسان است. يعني ما از طريق ايجاد رابطه جنسي نمي‌توانيم روحيه خودمان را تغيير بدهيم بلكه بيشتر براساس روحيه‌اي كه داريم سراغ غرايز و نيازهاي‌مان مي‌رويم كه يكي از آنها هم رفتارهاي جنسي است. اما به طور واضح يك رابطه جنسي توام با محبت و توافق، آرامش ذهني و احساس خوب و مثبتي در فرد ايجاد مي‌كند. حين رابطه جنسي، بيشتر دوپامين و پس از آن از سرتونين فرد را به آن آرامش و لذت مي‌رسانند. در زمينه مسائل جنسي پيام‌رسان ديگري داريم به نام اكسي‌توسين كه خودش بحثي مجزا و مفصلي را مي‌طلبد. به طور خلاصه با رابطه جنسي نمي‌توانيم تاثير زيادي روي ذهن افراد داشته باشيم بلكه بيشتر ذهن و روحيه افراد است كه بر نحوه رفتارهاي جنسي افراد و حتي نفس انجام اين رفتار تاثيرگذار است چون رفتار جنسي بيشتر تابعي از ميل جنسي است و ميل جنسي يك موضوع كاملا ذهني است كه نشات‌گرفته از شرايط روحي انسان است.