قدس آنلاین - رقیه توسلی: بهار شما چه زیبا بهارانی ست، مرد و زن شالیکار...! صبح صادق و ظهر شرجی که در جوار پرنده ها و آسمانی می گذرد که گاه تیغ آفتاب دارد و گاه نرمه های باران... باشکوه ترین ذکرها را چشمان خسته ی شما می گوید... شنیده ام که می گویم... دلنوازترین الله اکبرهای این جهان خاکی را... وقتی چکمه پوش به دل آب می زنید و عصرها کمر از کاشت محصول برمی دارید... وقتی پیشانی تان پاک نمی شود از ذرات عرق... وقتی از سرِ صفا، هربار لبخند می زنید... مناجات و سجاده های گلی تان، بوستانِ و گلستان عجیبی ست... روزه های شما، دل پرودگار را شاد می کند... ای کشاورز نجیب! رختِ خیس و گل آلودت را از یاد ببر... طعم نیایش تو، ابرها را می لرزاند و غافلگیر می کند هر رهگذری را... شوق آشتی و رابطه ات با عرش، خواستنی ست... سربه زیرتر و نقاش تر از شما، کجای عالم پیدا می شود!؟ کافی ست در جوار کشتزارتان متوقف شویم و دمی در آب و هوایتان نفس تازه کنیم... دیده ام که می گویم... از نگاهتان نسیم می وزد و از کلام تان به وسعت دشتی که آبادش کرده اید، مهربانی شُرّه می کند... رمضان و بهارتان، بزمی ست که هر سال موج بر می دارد؛ وقتی گردهم می شوید و از رنج، گنج بیرون می آورید... وقتی مردانه از روی دوش دنیا، بار برمی دارید... نقاش می شوید... سر نمی چرخانید از مشقّت و درد... پشت عشق را خالی نمی کنید... پشت روستا را... وقتی رمضان ها از خورد و خوراک و خواب کوچ می کنید و سجاده تان را کنار شالیزارهای چشم انتظار پهن می سازید...