کد خبر: 21945
منتشر شده در یکشنبه, 09 مهر 1396 11:24
در باره منابعِ تاريخ عاشورا بدون ترديد واقعه عظيم عاشورا براى همه مسلمانان، حادثه اى شگفت و دردناك بوده و در مقايسه با رخدادهايى كه در قرون نخستين اسلامى رخ داده، و بى ترديد پس از حادثه ظهور اسلام، مهم ترين حادثه شناخته شده است.[1] به همين دليل، عنايت به آن و نگارشِ تاريخ آن، جدى تر از ساير...
در باره
منابعِ تاريخ عاشورا
بدون ترديد واقعه
عظيم عاشورا براى همه مسلمانان، حادثه اى شگفت و دردناك بوده و در مقايسه با
رخدادهايى كه در قرون نخستين اسلامى رخ داده، و بى ترديد پس از حادثه ظهور
اسلام، مهم ترين حادثه شناخته شده است.[1] به
همين دليل، عنايت به آن و نگارشِ تاريخ آن، جدى تر از ساير رخدادها بوده و
آثار متعددى در اين باره نوشته شده است. مع الاسف بسيارى از اين تواريخ از ميان
رفته است; با اين حال، در ميان آثار برجاى مانده، هنوز مى توان اميدوار بود
كه نه تنها كُلّيت حادثه بلكه بسيارى از جزئيات آن ثبت، و سير تاريخى اين رخداد از
حركت امام حسين(عليه السلام) از مدينه تا شهادت آن حضرت و اصحابشان در كربلا، در
منابع ضبط شده باشد. طبعا اختلافاتى در نقل ها، در باره برخى رخدادها و اشخاص
و گفته ها و مكان ها هست كه جاى نقد و بررسى دارد.
در آغاز يك پرسش را
بايد پاسخ دهيم و آن اين كه نويسندگان تواريخ مربوط به عاشورا چه كسانى و با چه
گرايش هاى مذهبى بوده اند؟
امروزه سلفى ها
كه سنّيان متعصبى هستند، بر اين باورند كه منابع تاريخ اسلام را شيعيان تدوين كرده اند.
اين سخن را سنّيان متعصب قرن سوم و چهارم نيز مطرح كرده، بسيارى از مورّخان بنام
قرون اوليه را شيعه مى دانستند. آنچه در اين باره مى توان گفت اين است
كه اصولا كاربرد تعبير «شيعه» در باره اين گروه ها مى تواند دلايل
مختلفى داشته باشد. عثمانى مذهب ها كه سخت گيرى مذهبى زيادى داشتند،
روزگارى هر كسى را كه تمايل جدى به امام على(عليه السلام)داشت، شيعه معرفى مى كردند.
اگر فردى امام على(عليه السلام) را بر عثمان مقدم مى داشت، از نظر آنان يك
شيعه به حساب مى آمد. اگر شخصى امام على(عليه السلام) را بر ابوبكر و عمر
ترجيح مى داد، حتى اگر آنان را قبول داشت، شيعه غالى و حتى رافضى شناخته مى شد.
طبعا جرم كسى كه از اساس به مشروعيت خلفاى اوليه باور نداشت، بسيار بيش از اين
بود! اين افراد متعصّب كه از قرن دوم تا چهارم، كتاب هاى رجالى را براى
ارزيابى سند روايات تدوين مى كردند،[2] با
همين نگاه، بسيارى از راويان عراقى را شيعه معرفى كردند و با ادعاى آن كه اينان از
اهل اهواء بوده و بدعت گرا هستند، آنان را قدح مى كردند.
از همين جا بود كه مورخان عراق كه به تحولات عراق با ديد بازترى مى پرداختند
و احيانا از زاويه يك عراقى كه از شام و تسلط امويان متنفّر بودند، به تشيع متهم
مى شدند. در واقع، عثمانى ها مورخى را مى پسنديدند كه هيچ گونه
اشكالى به صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله)وارد نكند; و طبعا از معاويه نيز به
عنوان صحابى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خال المؤمنين ستايش كند. همچنين از نقل
فضائل امام على(عليه السلام) به ويژه فضائلى كه برترى امام را نسبت به خلفا روشن
مى كند، خوددارى ورزد. در غير اين صورت، او را متهم به تشيع مى كردند.
كافى بود يك راوى، خبرى را كه به نوعى قدح و نقد يك صحابى بود، نقل كند; در
اين صورت متهم به رافضى گرى مى شد.
با اين مقدمه مى توان
به اين نكته پى برد كه چرا نويسندگان سَلَفى از قديم و جديد، موّرخان صدر اسلام را
كه تا اندازه اى با ديدى بازتر وقايع عراق دوره امويان را نقل مى كنند،
متهم به تشيع كرده اند.
از سوى ديگر، سخن
گفتن در باره اين كه مورّخان به لحاظ مذهبى چه گرايش هايى داشته اند،
صرف نظر از اتهامات وارد شده در منابع رجالى اهل حديث، فوق العاده دشوار است.
اگر بخواهيم در قالب هاى معمول و تعريف هاى شناخته شده از تشيع، تسنن،
يا هر گرايش مذهبى ديگر، از گرايش هاى مذهبى اين افراد سخن بگوييم، نخستين
اشكال آن است كه بسيارى از اين قالب ها در طول زمان شكل گرفته و تطبيق آنها
بر يك دوره تاريخى يا شخصى كه در آن دوره بوده، كار دشوارى است. دومين اشكال اين
است كه علائم نقل شده از گرايش مذهبى، گاه به قدرى مبهم است كه با آنها نمى توان
به طور قاطع در باره گرايش مذهبى مشخص يك فرد سخن گفت. به علاوه، و در واقع سومين
مشكل آن كه برخى از امور مثل محبّت اهل بيت(عليهم السلام)ميان فرقه هاى مختلف
مشترك است و به صرف وجود آنها در آثار يك مورّخ، نه شيعه مى تواند مدعى شيعه
بودن آن شخص بشود و نه سنى افراطى مى تواند آن فرد را شيعه دانسته، آثارش را
رد كند. به هر روى سخن گفتن در اين باره دشوار است. مى كوشيم تا بامرورى
مختصر بر زندگى آنها، در اين باب وآثار آنان در باب امام حسين(عليه السلام)و گرايش
مذهبى شان سخن بگوييم. در باره تشيع برخى اساسا ترديدى وجود ندارد.
بايد گفت، محدّثان
كه روى سند احاديث تكيه فراوانى داشتند، مورّخان را ـ كه آنان را اخبارى مى خواندند
ـ به عنوان راويان غير قابل اعتماد مى شناختند; چرا كه شاهد بودند كه اينان
به هر روى بر آنند تا همه اخبار موجود، اعم از درست و نادرست را نقل كنند، كتاب هايشان
را پرحجم كرده و جزئيات بيشترى را ارائه كنند. چنين روشى براى محدثى كه فوق العاده
به سند حديث اهميت مى داد، قابل قبول نبود. اين قاعده تقريبا كمتر استثنا
داشت. ابن اسحاق، ابومخنف، مدائنى، و
واقدى همه مشمول اين نگاه محدّثان مى شدند. در اين ميان، گهگاه مورّخى مانند
ابن سعد كه همبستگى فكرى با اهل حديث داشت، مورد تأييد قرار مى گرفت.
در ميان مقتل هاى
اصيل موجود كه مى توان با اعتماد كلى بر آنها به بررسى رويداد كربلا پرداخت،
پنج مورد وجود دارد كه قابل توجه است. اين پنج مورد مربوط به قرن دوم تا اوائل قرن
چهارم هجرى است. در قرون بعد آنچه نگاشته شده، منهاى مطالبى كه به نوعى از اين پنج
مأخذ گرفته اند و همانها نيز نياز به بررسى و نقد دارند، دشوار مى توانند
به عنوان منبع و مأخذ اوليه به حساب آيند. اين پنج منبع عبارتند از: مقتل الحسين(عليه السلام)ابومخنف، ابن
سعد، بلاذرى، دينورى و ابن اعثم. در اين ميان آنچه طبرى و شيخ مفيد در الارشاد و ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين آورده اند، تقريبا
برگرفته از ابومخنف است; همين طور آنچه خوارزمى در مقتل الحسين(عليه السلام)آورده، به طور عمده برگرفته از فتوح ابن اعثم است.
پيش از آن كه به
سراغ مقتل هاى موجود برويم، لازم است اشاره كنيم كه چندين مقتل كهن وجود
داشته كه امروزه خبرى از آنها در دست نيست. از آن جمله مقتل الحسين(عليه السلام)محمد بن عمر واقدى (م 207 يا 209) است كه ابن
نديم و ياقوت حموى از آن ياد كرده اند.[3] كتاب
ديگر با عنوان مقتل الحسين(عليه السلام) از
ابوعبيدة معمر بن مُثنّى (م 209) است كه كتابى با اين عنوان داشته و در دست ابن
طاوس م664) بوده است.[4] كتاب
ديگر با عنوان مقتل الحسين(عليه السلام) از
نصر بن مزاحم منقرى (م 212) صاحب كتاب وقعة
صفين است. ابن نديم و نجاشى از اين كتاب ياد كرده اند.[5]
ابوعبيد قاسم بن سلام هروى (م 224) هم كتابى با عنوان مقتل الحسين(عليه السلام) داشته است.[6]
ابوالحسن على بن محمد مدائنى (م 224 ـ 225) كتابى با عنوان مقتل الحسين(عليه السلام)داشته است كه ابن شهرآشوب از آن ياد كرده
است.[7]
عبدالله بن محمد معروف به ابن ابى الدنيا (م 281) نويسنده آثار متعدد از
جمله مقتل على بن ابى طالب(عليه
السلام) كه به چاپ رسيده، كتابى باعنوان مقتل
الحسين(عليه السلام) داشته است.[8]
يعقوبى كه در كتاب تاريخ خود صفحات
اندكى به جريان عاشورا اختصاص داده، كتابى مستقل با عنوان مقتل الحسين(عليه السلام)داشته است.[9]
ابوعبدالله محمد بن زكريا الغلابى (م 298) كه كتاب
الجمل وى يافت شده و به چاپ رسيده، كتابى با عنوان مقتل الحسين(عليه السلام) داشته است.[10]
ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن شاهنشاه بغوى بغدادى (م 317) كتابى با عنوان مقتل الحسين(عليه السلام) داشته است.[11]
ابومخنف
و مقتل الحسين(عليه السلام)
قديمى ترين
مورّخ كربلا ابومخنف لوط بن يحيى (م 157) است كه كتاب مشخصى با عنوان مقتل
الحسين(عليه السلام)داشته است. وى از خاندانى عراقى بود (جدش مخنف بن سليم از
ياران امام على(عليه السلام)) كه تشيع كوفى داشتند; تشيعى كه مانند آن را بسيارى
از محدثان آن زمان كوفه مانند اعمش و بسيارى از عراقى ها، داشتند. ابومخنف
توسط رجال شناسان سنّى تضعيف شده و ابن عُدىّ (م 365) او را شيعى افراطى
خوانده است.
نگاهى به اخبار وى
در طبرى و كتاب هاى ديگر نشان مى دهد كه وى موضع تندى بر ضد خلفا ندارد.
ممكن است كسى بگويد كه وى چنين موضعى داشته و طبرى آن گونه اخبار وى را نياورده
است، ولى بايد توجه داشت كه علماى شيعه از آثار وى فراوان نقل كرده اند; اگر
واقعا در اخبار او چيزى در باب مطاعن خلفا وجود داشت، دست كم در آثار شيعيان روايت
مى شد. با اين حال مى توان پذيرفت كه وى نوعى عقيده به تشيع دارد; در
همان حدى كه در كوفه رايج بوده است; يعنى راجع به خلفاى اول و دوم اثباتا و نفيا
حرفى نداشتند; نسبت به خليفه سوم انتقادهايى تندى مى شده و معاويه را اصلا
نمى پذيرفتند. اين همان چيزى است كه در كربلا در خبر راجع به برير بن حُضير
منعكس شده است: ابومخنف به نقل از يوسف بن يزيد از عفيف بن زهير كه خود در كربلا
حضور داشته است نقل مى كند كه:
خرج يزيد بن معقل...
فقال: يا برير! كيف ترى الله صَنَع بك؟ قال: صنع الله واللهِ بى خيرا و صنع الله
بك شرّا. قال: كذبت. و قبل اليوم ما كنت كذّابا. هل تذكر و أنا أماشيك فى بنى
لوذان و أنت تقول: إنّ عثمان بن عفّان كان على نفسه مُسْرفًا، و إنّ معاوية بن ابى سفيان
ضالّ مضلّ، و إنّ امام الهدى و الحقّ علىّ بن أبى طالب.[12]
يزيد بن معقل از دل سپاه دشمن درآمد و خطاب به برير از اصحاب امام حسين(عليه
السلام) گفت: اى برير! كار خدا را با خود چگونه مى بينى؟ گفت: كار خدا با من
بسيار خير و خوب و با تو بسيار شر بوده است. يزيد گفت: دروغ مى گويى، در حالى
كه پيش از اين دروغگو نبودى. خاطرت هست كه من و تو در ميان بنى لوذان قدم مى زديم
و تو مى گفتى: عثمان بر نفس خود زياده روى كرد و معاويه فردى گمراه و گمراه
كننده است و على بن ابى طالب امام هدايت و حق است؟ اين سه قضاوت در باره
عثمان، معاويه و امام على(عليه السلام) مبناى تشيّع عمومى عراقى ها بود كه به
ويژه در كوفه وجود داشت.
در حال حاضر، نگرش
اهل حديث باز در عربستان حاكم شده و نسبت به مرويات ابومخنف و امثال آن حساسيت
نشان داده مى شود; به طورى كه در نقد آن كتاب و رساله مى نگارند. براى
نمونه كتاب مرويّات ابى مخنف فى تاريخ الطبرى از يحيى بن ابراهيم بن على اليحيى در
سالهاى اخير در رياض به چاپ رسيده و در اصل پايان نامه كارشناسى ارشد نويسنده بوده
است. (رياض، دارالعاصمة) نويسنده گاه در نقد روايات ابومخنف انتقادهايى را مطرح
كرده كه بر اساس آنها انسان در عربى خوانى مؤلف هم ترديد مى كند. براى مثال
در نقد اين روايتِ ابومخنف كه سخنان ابوبكر را در سقيفه آورده; آن جا كه خطاب به
انصار مى گويد: (و أنتم يا معشر الأنصار من لاينكر فضلهم فى الدين و لا
سابقتهم العظيمة فى الاسلام، رضيكم الله أنصاراً لدينه و رسوله و جعل إليكم هجرته
و فيكم جلّة أزواجه و أنصاره، فليس بعد المهاجرين الأوّلين عندنا أحد بمنزلتكم)،
چنين نقد كرده است كه اين سخنِ ابوبكر خطاب به انصار كه «و فيكم جلّة أزواجه» نمى تواند
از ابوبكر باشد: «إذ عامة أزواجه عليه الصلاة و السلام من قريش بل انّه لم يثبت
بسند صحيح زواجه من الأنصار قط».[13]
زيرا زنان آن حضرت همگى از قريش بودند; بلكه به سند صحيح ثابت است كه پيامبر(صلى
الله عليه وآله)هرگز زن انصارى نگرفت. بنابر اين چگونه ابوبكر در سقيفه گفته است
كه عامه يا بيشتر زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)انصارى هستند.» مع الاسف اين
نويسنده عرب! حتى مقصود از يك متن ساده عربى را در نيافته است. مقصود ابوبكر اين
نيست كه پيغمبر زن يا زنان انصارى گرفته است; بلكه مقصود اين است كه زنان پيغمبر و
انصار او همه در مدينه و در ميان شما انصار زندگى مى كنند! البته ممكن است
برخى انتقادهاى وى يا ديگران بر ابومخنف وارد باشد; اما به هر حال، موضع گيرى
او به لحاظ همين نسبت تشيع به ابومخنف تند است. حقيقت آن است كه اگر ابومخنف شيعه
بسيار افراطى يا به اصطلاح رافضى بود، اساسا همين مقدار اخبارى نيز كه نقل كرده،
دست كم با اين لحن و سبك و سياق نقل نمى كرد. به هر روى، ابومخنف، با توجه به
آن كه تولدش در حوالى سال هشتاد هجرى و يا حتى اندكى پيش از آن بوده، قديمى ترين
نويسنده اى است كه اخبار كربلا را نوشته و به دست ما رسيده است. بر اساس
تحقيق آقاى يوسفى غروى در مصادر ابومخنف كه در مقدمه متن استخراجى مقتل ابومخنف از
تاريخ طبرى نوشته، (و نام آن را وقعة الطف نهاده)
بسيارى از اخبار وى از كسانى است كه در كربلا حضور داشته و يا در آن زمان زنده
بوده و اخبار كربلا را روايت كرده اند.
براى مثال وى خبرى
را از همسر زهير بن قين روايت مى كند: قال ابومخنف: فحدثَتْنى دلهم بنت عمرو
امرأة زهير بن القين.[14]
طبعا در اين مسأله هيچ مشكلى به لحاظ سال وجود ندارد. در بسيارى از موارد نيز با
يك يا حداكثر دو واسطه اخبار كربلا را روايت مى كند. مثلا اخبارى را با يك
واسطه از طِرمّاح بن عدى بن حاتم طائى نقل مى كند. يا اخبارى را از عقبة بن
سمعان كه در شب عاشورا كنار امام حسين(عليه السلام)بوده و روز عاشورا مجروح شده و
سالم مانده، با يك واسطه نقل كرده است.[15]
گفتنى است كه به رغم
آن كه گزارش ابومخنف نزديك ترين گزارش به واقعه كربلاست، به هيچ روى كامل
نيست. محتمل است كه برخى مطالب آن را طبرى تلخيص كرده باشد; اما گاه از متن يك
داستان بر مى آيد كه ناقص نقل شده و در مقايسه، آنچه را كه بلاذرى، دينورى و
يا ابن سعد در انساب، اخبار الطوال يا طبقات آورده اند، كامل تر است.
در ميان آثار شيعه،
شيخ مفيد (م 413) در كتاب الارشاد
بيشترين استفاده را از مقتل ابومخنف كرده است. اين امر از تشابه نقلهاى ايشان با
آنچه در تاريخ طبرى آمده است، قابل درك
است. گرچه تفاوت هايى نيز ديده مى شود كه مى تواند ناشى از استفاده
شيخ مفيد از متن اصلى مقتل ابومخنف باشد; چنان كه محتمل است شيخ مفيد با استفاده
از مآخذ ديگر، جملاتى را بر متن نقلهاى ابومخنف افزوده باشد. يك متن داستانى هم در
باره حادثه كربلا به ابومخنف منسوب است كه محققان در درستى آن ترديد جدى دارند;
چرا كه اشكالات زيادى در آن وجود دارد.[16] در
اين باره در مقدمه كتاب وقعة الطف توضيحاتى
آمده و موارد تعارض آن با مقتل اصلىِ ابومخنف كه طبرى در كتاب خود جاى داده، بيان
شده است. به طور طبيعى مقايسه اخبار اين متن با آنچه در متن اصلى ابومخنف آمده،
نشان مى دهد كه يك نفر آن را به صورت داستانى و به احتمال براى مجالس تعزيت و
سوگوارى تحرير كرده و اطلاعاتى را بر آن افزوده است.
مقاتل الطالبيين اثر ابوالفرج اصفهانى (284 ـ 356) اثرى جاودانه در
شرح مبارزات علويان با دولت هاى غاصب اموى وعباسى است; اثرى منحصر به فرد
كه در روزگار خود مانندهايى داشته كه از ميان رفته است. بخشى از اين كتاب (ص 84 ـ
121) به حادثه كربلا اختصاص دارد و در اين بخش، عمده نقل ها برگرفته از
ابومخنف است. افزون بر آن رواياتى از اين سوى و آن سوى بر آن افزوده شده كه در اين
ميان، رواياتى از امام باقر و گه گاه از امام صادق(عليهما السلام)
است كه در منابع ديگر نيامده و مغتنم است.
محمد بن
سعد و مقتل الحسين(عليه السلام)
در آغاز اين بحث
اشاره اى به نقد اهل حديث نسبت به مورّخان داشتيم كه هر كدام آنان را با
اتهامى از ميدان اعتماد كنار مى گذارند و كسى از مورخان سالم از دست آنها رها
نشده است. اين مطلب شامل كسانى چون ابن اسحاق، واقدى، ابومخنف و هشام كلبى و پدرش
محمد بن سائب و ديگران مى شود. با اين حال، كسانى از مورخان، ولو گرفتار زبان
تند اهل حديث شده اند، اما بعدها توسط ذهبى و ابن حجر تبرئه گشته اند.
دليل اين اقدام آنان اين است كه خود ذهبى و ابن حجر هر دو مورخ بوده اند و
آگاهند كه تخطئه اين افراد ضربه سنگينى به معارف تاريخى مسلمين مى زند. بنابر
اين نخواسته اند با قدح اينان، حجم زيادى از معارف تاريخى ـ اسلامى را بى اعتبار
سازند. به علاوه نسبت به برخى از مورخانى كه همدلى بيش ترى با اهل حديث داشته اند،
توجه بيشترى معطوف داشته اند. نمونه اين گروه محمد بن سعد (م 230) مشهور به
كاتب الواقدى است كه ولو در موردى يحيى بن معين سخن نقل شده از او را دروغ خوانده،
اما از قدماى رجاليين سنّى، ابوحاتم رازى او را صدوق خوانده و بعدها شمس الدين
ذهبى از وى دفاع كرده است.[17] به
هر روى در سنّى بودن ابن سعد و حتى اهل حديث بودن او ترديدى وجود ندارد.
محمد بن سعد، متن
مهمى از واقعه كربلا در ذيل شرح حال امام حسين(عليه السلام) در طبقات خود آورده است كه متنى پر مطلب و به
لحاظ تاريخى غنى است; گرچه به هر روى ممكن است برخى از اخبار وى قابل نقد باشد. از
آن جايى كه چاپ نخست كتاب طبقات الكبرى در
اروپا بر اساس نسخه ناقصى صورت گرفت، مقدار زيادى از شرح حال ها از آن چاپ
افتادگى داشت كه در دهه اخير بخش هاى چاپ نشده در سه جلد مستقل به چاپ رسيد.
از جمله آنها شرح حال حَسَنَيْن(عليهما السلام) بود. ابتدا اين بخش را مرحوم سيد
عبدالعزيز طباطبائى بر اساس نسخه اى از قرن هفتم كه در تركيه نگهدارى مى شد،
چاپ كرد و بعدها با تحقيق محمد بن صامل السلمى تحت عنوان «الطبقات الكبرى، الطبقة الخامسة من الصحابة» مطالب سقط شده از چاپ
نخست را كه از آن جمله شرح حال حسنين(عليهما السلام)است، در دو جزء به چاپ رساند
(طائف، مكتبة الصديق، 1414). شرح حال امام حسين(عليه السلام)و مقتل آن حضرت در
پايان جزء نخست اين كتاب آمده است.
اين شرح حال در دو
بخش است: نخست شرح حال كلى از نسب و ولادت و ويژگى ها و فضائل و مناقب، و بخش
دوم مقتل الحسين(عليه السلام) . شيوه ابن سعد روايت تاريخ به سبك حديثى است
كه مطالب را بخش بخش به صورت مستند نقل مى كند و اين ارزش علمى اين متن را
بالا مى برد. در بخش اول 90 خبر آمده است; اما در بخش مقتل كه متأسفانه حالت
سندى آن براى تك تك تحولات در بيشتر موارد از بين رفته، تنها چند سند كلى به دست
داده شده است. در بخش مقتل تقريبا نزديك به 50 خبر مستند هم آمده، اما همان گونه
كه گذشت، بخش عمده مقتل بدون سند و با استناد به اسنادى كه در ابتداى مقتل آمده،
نقل شده است.
در بخش اسناد، وى به
چند سند اشاره كرده كه منبع مورد استفاده خود ابن سعد، يا واقدى است و وى با اسناد
خود مطالبى نقل كرده است. ابن سعد به دنبال آن به استفاده از ابومخنف لوط بن يحيى
و چند مأخذ ديگر اشاره مى كرده و سپس مى نويسد: و غير هؤلاء أيضا قد
حدثنى فى هذا الحديث بطائفة، فكتبتُ جوامع حديثهم فى مقتل الحسين رحمة الله عليه و
رضوانه و صلواته و بركاته.[18]
توجه ابن سعد به
گزارش مقتل الحسين(عليه السلام) جالب است. در طبقات تقريبا اين شيوه وجود ندارد كه
در ذيل شرح حال اشخاص، تحولات مهم تاريخى زندگى آنان را بيان كند; اما عظمت كربلا
در ذهن ابن سعد وى را بر آن داشته است كه به اين مسأله توجه ويژه مبذول دارد.
البته نقل هاى زيادى هم آمده است كه به نظر مى رسد ابن سعد هدفش از
ارائه آنها، صرفا گردآورى بوده و درستى و نادرستى آنها امرى است كه بايد محققان به
آن بپردازند. براى مثال، روى اخبارى كه جهت گيرى آن چنان است كه يزيد را در
واقعه شهادت امام حسين(عليه السلام) بى تقصير نشان دهد و گناه را بر گردن ابن
زياد بگذارد، فراوان تكيه شده است.[19] در
اين باره دو احتمال وجود دارد: يا آن كه يزيد واقعا اين رفتارها را داشته و هدفش
نوعى كار سياسى بوده است; چنان كه هيچ بازخواستى از ابن زياد نكرد و او همچنان
حكومت عراق را در دست داشت و حتى به او نوشت كه بر عطاياى مردم كوفه بيفزايد; يا
آن كه مورخان اموى اين اخبار را كه حكايت از برخورد ملاطفت آميز يزيد با
بازماندگان حادثه كربلا دارد، جعل كرده اند.
همچنين ابن سعد،
اخبار زيادى آورده است كه نشان از بروز برخى علائم غير طبيعى در وضع آسمان و زمين
در زمان شهادت امام حسين(عليه السلام)دارد. به رواياتى مانند آن كه هر سنگى را كه
بر مى داشتند، خون زير آن مى يافتند، يا آن كه پس از عاشورا سرخى در
آسمان پديد آمد و غير اينها. از حوادث غير طبيعى ديگر در روز عاشورا كه براى كسانى
از سپاهيان عمر بن سعدرخ داده، اشارت رفته است.[20] نقل
اين قبيل روايات از سوى ابن سعد كه خود از علماى اهل حديث عراق در نيمه نخست قرن
سوم هجرى است، شگفت مى نمايد.
بلاذرى و
مقتل الحسين (عليه السلام)
احمد بن يحيى بلاذرى
(م 279) مورّخ و اديب و نسب شناس برجسته عصر مأمون تا مستعين عباسى، در كتاب عظيم
نَسَبى ـ تاريخى خود با عنوان انساب
الاشراف، تاريخ اسلام را در قالب بيان شرح حال خاندان هاى برجسته عرب به
دست داده است. وى در شرح نسب ابوطالب و فرزندانش، به تفصيل در باره امام على(عليه
السلام) و فرزندانش سخن گفته و از جمله در باره امام حسين(عليه السلام) و مقتل ا
فصلى مفصل را در كتاب خود آورده است. بخش طالبيان اين كتاب در دو مجلد در سال 1397
قمرى توسط محقق برجسته محمدباقر محمودى در بيروت چاپ شده و اخيرا هم در چاپ متن
كامل اين كتاب كه با اسم جمل انساب الاشراف
چاپ شده، آن مطالب آمده است. از چاپ دو جلدى انساب كه اختصاص به طالبيان دارد، در
مجلد دوم، (كه در ارجاعات از آن با عنوان ج 3 هم ياد مى شود; بدان دليل كه
پيش از اين دو جلد، يك جلد هم در سيره نبوى چاپ شده) ضمن صفحات 142 ـ 228 به اخبار
كربلا اختصاص داده شده است. با توجه به زمان تأليف اين اثر، مى توان تصور كرد
كه وى از متون مكتوب پيش استفاده كرده و گاه از اسناد مستقلى هم بهره برده است.
بلاذرى پس از ارائه چند حديث در باره امام حسين(عليه السلام)، تولد آن حضرت و
فرزندانش به شرح وقايع كربلا مى پردازد و مطالبش را از تماس شيعيان كوفه با
امام حسين(عليه السلام)از زمان صلح امام حسن به اين سو، بدون آن كه در بيشتر موارد
مستندى ارائه دهد، با تعبير «قالوا» آغاز مى كند. طبعا در مواردى هم سند نقل
مى كند; از جمله از ابومخنف،[21]
هيثم بن عدى،[22]
هشام كلبى،[23] و
عوانة بن الحكم.[24] يا
با تعبير «قال العتبى»،[25]
«حدّثنى بعض الطالبيين»;[26] در
مواردى هم از آثار عمر بن شبّه[27]
مورّخ معروف و نويسنده كتابِ تاريخ المدينة
المنوره مطالبى نقل كرده كه نشان مى دهد او نيز در اين باره نوشته اى
داشته است.
اخبار بلاذرى تفاوت هايى
با اخبار ديگران دارد و اين نشان مى دهد كه از مصادر متنوعى استفاده كرده
است. اين اخبار در مقايسه با آنچه در منابع ديگر آمده، مى تواند روشنگر برخى
از نكات ريز در واقعه عاشورا باشد. يك خبر جالب را كه در تاريخ طبرى هم آمده، براى
نمونه نقل مى كنيم: قال حصين:[28]
فحدثنى سعد بن عبيدة: قال: إنّ اشياخا من أهل الكوفة لوقوف على تلّ يبكون و
يقولون: اللهم أنزل ]عليه نصرك. فقلت: يا أعداء الله! ألا تنزلون
فتنصرونه.[29] به
هر روى، انساب بلاذرى، يكى از منابع مهم كربلاست كه به نوعى با روايت ابومخنف، ابن
سعد و دينورى توافق دارد و مطالب آنها به رغم اختلافاتى كه دارند، مؤيد يكديگر
هستند.
دينورى و
مقتل الحسين (عليه السلام)
ابوحنيفه احمد بن
داود دينورى (م 282) گياه شناس و مورّخ است كه دو اثر مهم يكى كتاب الانواء و ديگرى اخبار الطوال از وى برجاى مانده است. وى با اين كه فردى مسلمان است،
اما علائق ايرانى دارد و به واقع، نه تاريخ اسلام بلكه تاريخ ايران را مى نگارد.
وى تاريخ ايران را از پيش از اسلام آغاز كرده، با ورود اسلام به ايران بحث را
ادامه مى دهد; يعنى از سيره نبوى و خلافت شيخين سخنى نمى گويد. پس از آن
اخبار ايران و عراق را كه دست در دست هم دارد تا دهه سوم قرن سوم هجرى ادامه مى دهد.
مهم ترين بخش كتاب، از فتح ايران تا سال 227 هجرى است و در ميان اين حوادث،
از تحولات عراق با تفصيل بيشترى سخن گفته و از جمع 400 صفحه كتاب، صفحات 229 تا
262 را به اخبار امام حسين(عليه السلام)و عاشورا اختصاص داده است. هيچ گونه علائق
مذهبى در اينجا وجود ندارد و به نظر مى رسد كه مؤلف مسلمان سنى مذهبى است كه
تعصّب مذهبى ندارد.
كتاب وى يك تاريخ
عمومى همانند تاريخ يعقوبى است و لذا
به شكل حديثى ـ مانند آنچه طبرى يا واقدى و ابن سعد دارند ـ به گزارش حوادث
نپرداخته و در هر قسمت، سخن را با قالوا آغاز كرده و به شرح رخدادها پرداخته است.
تنها يك خبر را از
حُمَيد بن مسلم ـ يكى از منابع مهم اخبار كربلا كه ابومخنف هم از مطالب وى استفاده
كرده ـ آورده است كه حكايت از پشيمانى عمر بن سعد ـ دوست خود حميد بن مسلم ـ پس از
بازگشت از كربلا دارد; حميد مى گويد: عمر بن سعدبا من دوست بود. وقتى از جنگ
با حسين(عليه السلام) بازگشت حالش را پرسيدم; گفت: لاتسأل عن حالى، فإنّه ما رجع
غائب الى منزله بشرٍّ مما رجعْتُ به، قطعْتُ القرابة القريبة، و ارتكبت الامر
العظيم.[30]
در ميان اخبار اين
كتاب، گاه نكات بكر و تازه اى هست كه در منابع ديگر نيست. مقايسه اخبار وى با
آنچه در منابع پيشين آمده، نشان از آن دارد كه هرچند مضامين اخبار بسيار مشترك
است، اما تعابير و عباراتى كه وى آورده، در مآخذ ديگر نيامده است. به همين دليل
بايد اين كتاب را از منابع درجه اول عاشورا تلقى كرد.
احساس خاص دينورى
درباره عاشورا و فاصله زمانى آن با وفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در اين تأكيد
به دست مى آيد كه پس از اشاره به اين نكته كه: و أمر عمر بن سعد بحمل نساء
الحسين و أخواته و بناته و جواريه و حشمه فى المحامل المستورة على الإبل، مى نويسد:
و كانت بين وفاة رسول الله صلّى اللّه عليه وسلم و بين قتل الحسين خمسون عاما.[31]
ميان رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تا كشته شدن امام حسين «پنجاه سال» فاصله
بوده است! مؤلف در شرح كيفيت يافتن محل اختفاى مسلم در شهر كوفه از طريق مسلم بن
عوسجه و فريب او توسط يكى از غلامان ابن زياد نكته اى در باره اخلاق دينى
شيعيان آورده است با اين عبارت كه هؤلاء الشيعة يكثرون الصلاة و از آن طريق
دريافته كه مسلم بن عوسجه كه نماز فراوان مى خواند، شيعه است.[32]
طبرى و
تاريخ عاشورا
بى ترديد كتاب
تاريخ طبرى، اثر پر حجم محمد بن جرير طبرى (م 310) گرچه درست ترين تاريخ هاى
تدوين شده از دوره اسلامى نيست، اما بزرگترين آنها است. در اين كتاب با نگاهى وسيع
به مجموعه تحولات تاريخ اسلامى در سه قرن نخست هجرى (علاوه بر تاريخ انبياء و
ايران قبل از اسلام) پرداخته شده و رواياتى از منابع مختلف گردآورى شده است. هدف
طبرى جمع آورى روايات و نگهدارى آن براى نسلهاى بعد و واگذارى بررسى و تحقيق در
آنها به ديگران بوده است.
طبرى در ذيل
رخدادهاى سال 60 و 61 هجرى به بيان حوادثى كه به عاشورا منجر شده پرداخته و در اين
باره از چندين مأخذ مهم استفاده كرده، و روايات ارجمندى را از گزند نابودى نجات
داده است. در اين كه طبرى سنى مذهب است، كمترين ترديدى نمى توان داشت; اما
اين منافات با آن ندارد كه كتابى در باره طرق حديث غدير نوشته باشد;[33]
چيزى كه خشم اهل حديث را برانگيخته و به همين دليل به او نسبت تشيع داده اند.
اين مطلبى است كه ذهبى به صراحت بيان كرده و نوشته است كه به خاطر تأليف اين اثر،
متهم به تشيع شده است. ذهبى مى نويسد: وأَظُنّه بمثل جمع هذا الكتاب نُسِب
الى التشيّع. [34]مهم ترين
بخش مقتلى كه در تاريخ طبرى آمده، مطالبى است كه از كتاب مقتل الحسين(عليه السلام) ابومخنف برگرفته شده است. اين متن را طبرى
از طريق هشام بن محمد بن سائب كلبى روايت كرده و به علاوه، از خود مقتل هشام كلبى
هم بهره زيادى برده است. در واقع، هشام كتاب ابومخنف را همراه با اضافاتى كه با
اسناد خود داشته، به صورت كتابى درآورده كه مورد استفاده كامل طبرى قرار گرفته
است; با اسنادى از اين قبيل: قال هشام بن محمد عن أبى مخنف ... حدثت عن هشام عن
أبى مخنف...[35] و
در مواردى هم از هشام بن محمد بدون آن كه از ابومخنف نقل كرده باشد.[36]
طبرى همچنين از آثار واقدى استفاده كرده است (قال محمد بن عمر، حدثنى شرحبيل بن
ابى عون عن أبيه...)[37] با
اين همه، نمى توان گفت كه بخش عمده مقتلى كه در طبرى آمده، از ابومخنف مى باشد.
مطالب نقل شده از مقتل الحسين(عليه السلام)ابومخنف
در تاريخ طبرى، تنها مطالبى است كه از اين مقتل باقى مانده و به احتمال در اصل
كتاب اخبار ديگرى هم بوده است كه به خاطر مفقود شدن آن، امروزه در دسترس ما نيست.
مجموعه بخش كربلاى تاريخ الطبرى تحت
عنوان استشهاد الحسين با كوشش السيد
الجميلى به ضميمه رساله رأس الحسين ابن
تيميه به چاپ رسيده است.[38] متن
پارسى شده اين بخش طبرى به قلم بلعمى از روى نسخه اى كه از قرن ششم
برجاى مانده به چاپ رسيده است.[39]
گفتنى است كه همه مطالب طبرى در بخش مقتل، از ابومخنف نيست; وى نقلهاى مهمى از
امام باقر عليه السلام به روايت عمّار دُهْنى دارد كه.......... وى گاه خبرى را از
اين طريق نقل كرده و بعد به گفته خودش، مفصل تر از آن را از طريق ابومخنف نقل
مى كند.[40]
احمد بن
اعثم كوفى و مقتل الحسين(عليه السلام)
ابن اعثم كوفى (م
حدود 314) در كنار مورخان كهنى مانند يعقوبى، مسعودى، طبرى، دينورى و بلاذرى، يكى
از چهره هاى تاريخ نگار برجسته اى است كه بسيارى از تحولات تاريخ صدر
اسلام را در كتاب الفتوح خود حفظ كرده و كتابش مانند آثار ديگران مملو از
اخبار و آثارى است كه نياز به نقد و بررسى دارد. وى در اين كتاب اخبار امت اسلامى
را از پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تا دوران خلافت مستعين در نيمه قرن
سوم هجرى آورده و در اين ميان، سهم عمده اى تقريبا در حد يك نهم كتاب، به
كربلا و نهضت امام حسين(عليه السلام)اختصاص داده است.
ما در جاى ديگرى در
باره مآخذ اين كتاب سخن گفته ايم.[41]
آنچه يادكردنى است اين كه ابن اعثم نيز همانند برخى مورخان ديگر، اسناد تك تك
نقلها را نياورده و تنها فهرستى كوتاه از آن ها در آغاز كتاب و برخى موارد
ديگر به دست داده است.
بخش كربلاى كتاب
فتوح، حاوى اخبار ريز و دقيقى است; گرچه ساخت عبارات در برخى از موارد داستانى شدن
شمارى از رخدادها را نشان مى دهد و اين طبعا از ارزش كلى كتاب در قياس با
ساير متون مى كاهد، با اين حال، از آن جايى كه بسيارى از اخبار اين كتاب
درآثار ديگر هم آمده، و با مقايسه ميان آنها صحّت آنها قابل اثبات است، نبايد
چندان در درستى بسيارى از مطالب آن ترديد كرد. بسيارى از خطبه هاى امام
حسين(عليه السلام) و نامه هاى آن حضرت كه در فتوح آمده، در مآخذ ديگرى نيز آمده كه با تفاوت هايى
همراه است.
در اين كه ابن اعثم
گرايش شيعى دارد يا سنّى، اطلاعاتى خارج از كتاب در اختيار نيست; آنچه در كتاب
آمده، گرايش ويژه اى است كه با قالب هاى رسمى تعريف شده از شيعه و سنّى
سازگار نيست. نگاهى به بخش هاى نخست اين كتاب در باره جنگهاى ردّه، گرچه حاوى
اخبارى است كه متفاوت با نگرش حاكم بر تاريخنگارى ردّه در ديد اهل سنت است، اما در
مجموع، بسان ديدگاه هاى شيعى منتقدانه نيست; اخبار مربوط به خلافت دو خليفه
نخست، مطابق همان مطالبى است كه در ساير متون تاريخى آمده و اين قبيل تاريخنگارى
با آنچه كه در مآخذ شيعى در اين باره آمده، به لحاظ نگرش، قابل انطباق نيست. معناى
اين سخن آن است كه شيعه دانستن ابن اعثم، به هيچ روى روا نيست; مگر بسان گرايش
شيعى كه در كوفه بوده و پيش از اين از آن سخن گفتيم، و حتى خود ابوحنيفه و اعمش و
عده اى ديگر نيز همين گونه بودند، مورد نظر باشد.
بى ترديد ابن
اعثم، مطالب تازه اى را در باره كربلا براى ما حفظ كرده كه در منابعى چون
ابومخنف و ديگران نيامده است; هرچند اين اخبار نياز به بررسى دارد; اما به هر روى
براى تكميل بحث، اخبار مذكور مى تواند بسيار مفيد باشد.
يكى از اخبار مهم و
تازه ابن فتوح، وصيّت نامه اى است كه آن حضرت براى محمد بن حنفيه در مدينه
نوشتند. ابن اعثم متن آن را آورده و جمله مشهور امام حسين(عليه السلام) كه فرمود: «إنّى
لم أخْرُج اَشِرًا و لابطرًا و لا مُفْسدا و لا ظالمًا و انّما خرجْتُ لطلبِ
الاصلاح فى امّة جدّى أريد أنْ آمُرَ بالمعروف و أنْهى عن المنكر و اُسير بسيرةِ
جدّى و سيرة أبى علىّ بن ابى طالب» در همين وصيّت نامه آمده است.
تا آنجا كه جستجو
كرديم، اين مطلب جز در فتوح نيامده
است; هرچند ابن شهرآشوب جمله بالا را نه به عنوان وصيت نامه، بلكه از قول امام در
گفتگو با ابن عباس آورده است.[42] با
اين حال صورت وصيت نامه اى آن به صورت يك متن مكتوب تنها در فتوح آمده و بحار نيز از منبعى گرفته كه در مقايسه با فتوح، روشن مى شود كه
آن هم در اصل از فتوح بوده است.[43]
در موارد متعددى متن
نامه ها و گزارش هايى كه در منابع ديگر به اختصار آمده، در فتوح به شكل
كامل ترى ضبط شده است. از نكات ديگرى كه در مقتل ابن اعثم جلب توجه مى كند
آن است كه اخبار فراوانى در باره آگاهى امام حسين(عليه السلام) از شهادتش طى مسير
به وسيله خواب يا نداى يك منادى ناپيدا ـ هاتف ـ و حتى احاديثى از رسول خدا(صلى
الله عليه وآله) در اين باره آمده است.
اين اخبار را در
برخى از كتب حديثى مى توان يافت; اما در منابع تاريخى ديگر كه پيش از اين، از
آن ها ياد كرديم، تنها اشارات مختصرى در اين باره آمده است. نمونه آن خواب
ديدن امام حسين(عليه السلام) در شب قبل از خروج از مدينه است كه طىّ آن پيامبر(صلى
الله عليه وآله)به امام حسين(عليه السلام) مى فرمايد: «يا بُنىّ! يا حسين!
كأنّك عن قريب أراك مقتولا مذبوحا بأرض كرب و بلاء من عصابة من أمّتى و أنت فى ذلك
عطشان لاتسقى، و ظمآن لاتروى.»[44]
نمونه اى از
داستانى شدن برخى از نقلها، بحث مقدمات حركت امام حسين7 از مدينه به مكه است. در
نقل ابن اعثم،برخلاف همه نقلها، ابتدا از امام حسين7 دعوت به بيعت مى شود; پس
از مخالفت او، وليد بن عتبه خبر آن را به شاممى فرستد و با رسيدن پاسخ يزيد،
برخورد تندى با امام حسين7 شده و آن حضرت حركت مى كند.[45] در
منابع ديگر، اين وقايع، چنان آمده است كه امام حسين7 شب اول به قصر حاكم مدينه رفت
و شب بعد مدينه را به قصد مكه ترك كرد. با اين حال، در همين تفصيل كه مشابه آن در
بسيارى از موارد ديگر هم وجود دارد، جزئياتى به چشم مى خورد كه در عين آن كه
دقيق و جزئى و قابل توجه به نظر مى آيد، اما در مآخذ ديگر نيامده است.
براى نمونه، نحوه
شهادت على اكبر متفاوت با مطالبى است كه در مآخذ كهن پيشگفته در اين باره آمده و
نزديك به مضمونى است كه در روضه خوانى ها مورد توجه است. در اين نص براى
نمونه آمده است كه «فلم يزل يقاتل حتى ضجّ أهل الشام من يده»[46] على
اكبر; چنان جنگيد كه شاميان از دست وى به ناله و فغان درآمدند. اين در حالى است كه
اساسا در سپاه كوفه،شامى وجود نداشته است. بخش هاى ديگرى از فتوح نيز مبناى
همان مطالبى است كه بعدها در مرثيه سرايى هاى امام حسين(عليه السلام)در محافل
شيعى استفاده شد. براى مثال، تقريبا همه منابع كهن از عبدالله بن حسين، كودكى كه
در دامان امام حسين(عليه السلام) با تير حرمله به شهادت رسيد، ياد كرده اند;
در اين ميان ابن اعثم و يعقوبى حكايت على اصغر را دارند كه طفل شيرخوارى است و
امام حسين(عليه السلام)او را از دم خيمه گرفت تا با وى وداع كند. در اين وقت تيرى
به طفل اصابت كرد كه وى را به شهادت رساند; سپس امام با نوك شمشير خود حفره اى
كنده او را دفن كرد و اشعارى هم كه هفده بيت است، همانجا خواند![47] به
نظر مى رسد بيشتر اين رجزها مربوط به روزگارى ديگر است كه به لحاظ تاريخى،
متصل به اخبار كربلا گشته است. همچنين در ميان منابع كهن، فتوح از جمله منابعى است كه خطبه هاى برخى از زنان كربلا مانند
حضرت زينب(عليها السلام)را آورده اند[48] كه
از همان طريق بعدها به منابع ديگر هم وارد شده است.
آنچه در مناقب ابن شهرآشوب (م 588) در باره كربلا
آمده، تلفيقى است از اطلاعاتى كه از طبرى، ابن اعثم و برخى از منابع ديگر گرفته
است. اشاره وى به اين كه امام حسين(عليه السلام)پيش از شهادت خود يك هزار و نهصد
نفر را كشته است،[49] مى تواند
به استفاده وى از برخى از منابع داستانى در اين زمينه اشاره كند.
خوارزمى
و مقتل الحسين(عليه السلام)
ابوالمؤيد موفق بن
احمد مكى خوارزمى (م 568) اثرى مفصل و ارجمند در باره عاشورا فراهم آورده است. وى
را به اخطب خوارزم و خليفة الزمخشرى مى شناسند; چرا كه شاگرد وى بوده و
همانند او مذهب حنفى داشته و به لحاظ عقايد، معتزلى بوده است. وى كتابى تحت عنوان مناقب
ابى حنيفه دارد كه در دو جزء در هند به چاپ رسيده است.
خوارزمى از روى
تشيعى كه داشت، چندين اثر درباره اهل بيت تأليف كرد كه از آن جمله همين مقتل الحسين
است. برخى از كتاب هاى ديگر وى عبارتنداز: كتاب قضايا امير المؤمنين(عليه
السلام)كتاب رد الشمس على أميرالمؤمنين(عليه السلام)، مناقب اميرالمؤمنين(عليه
السلام)، الاربعين فى مناقب النبى الامين(صلى الله عليه وآله) و وصيّه
أميرالمؤمنين.(عليه السلام) وى در كتاب مقتل الحسين(عليه السلام)[50]
خود، پس از يك مقدمه كوتاه طى پانزده فصل مباحثى را در فضائل و تاريخ اهل بيت(عليهم
السلام)آورده است. از فصل اول تا هفتم، فضائل پيامبر، على(عليه السلام)فاطمه زهرا(عليها
السلام)و حسنين(عليهما السلام)آمده و در ادامه به اخبار پيامبر(صلى الله عليه
وآله)درباره امام حسين(عليه السلام) و سپس وقايع كربلا تا ماجراى مختار
پرداخته شده است.
بخش هاى نخست
كتاب كه در فضائل است، به صورت روايى و مستند است و مؤلف ضمن آن، روايات را با ذكر
مشايخ خود كه از شهرهاى مختلف هستند و عمدتا به صورت «كتابت» اجازه نقل روايت به
وى داده اند، نقل كرده است. از آغاز بحث كربلا، مطالب بيش از همه از فتوح ابن
اعثم روايت شده و مؤلف با تعبير ذكر الامام احمد بن اعثم الكوفى مطالب را آغاز
كرده است.[51]تعبير
«قال الامام احمدبن اعثم الكوفى» پس از آن هم مكرر آمده است. اين نشان مى دهد
كه كتاب ابن اعثم و شخصيت او براى و شايد نسل او شخصيتى بزرگ و كتابى برجسته بوده
است. در هر بخش پس از نقل مطالب فتوح به عنوان اساس و پايه بحث، كه گاه با تغيير
عبارات همراه است، حديث و نقل ديگرى را بر آن افزوده و باز نقل از فتوح را ادامه
داده است.[52] در
مورد ديگرى پس از مطالبى كه از ابن اعثم آورده، نكته اى را افزوده و در
ادامه به كتاب فتوح بازمى گردد (رجعنا الى حديث ابن اعثم الكوفى).[53] در
بسيارى از موارد هم مطالب فتوح آمده اما در سرآغاز نامى از فتوح به ميان نيامده و
اين نشان مى دهد كه به هرروى، اساس و پايه بحث وى، براساس همان فتوح است.
بنابراين مطالبى كه
به طور منحصر در الفتوح آمده و سپس در مقتل خوارزمى تكرار شده، از يك منبع است.
نمونه آن وصيت نامه امام حسين (ع) براى محمد حنفيه است كه متن نقل شده(از جمله
همان تعبير «انى لم أخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب
الاصلاح فى امة جدى» عين همان است كه در فتوح
آمده است.[54]
در مواردى عين
عبارات فتوح با اختلاف درتعابير كه البته گسترده هم هست آمده، اما در موارد ديگرى،
بر مطالب كتاب فتوح افزودگى هايى دارد. يعنى با آن كه عبارت همان عبارت
است در ميانه جملات مطالب ديگرى هم هست. براى مثال، رفتن حبيب بن مظاهر به
سوى بنى اسد و كمك گرفتن ازآنها، عددى در فتدح آمده كه نودنفر از آنان
وى را همراهى كردند كه با سخت گيرى سپاه كوفه بازگشتند. اما اين عدد در متن
فتوح نيامده است.[55]
مطالب افزوده شده،
معمولا نقلهايى است كه مؤلف به طور مستند و از طريق مشايخ خود نقل كرده و برخى از
آنها شگفت است.
وى در مواردى به
مقايسه اخبار ابن اعثم با منابع ديگر هم پرداخته است. در اين مورد روايتى
مستند در باره آن كسى كه امام حسين(ع) وى را نفرين كرد كه از تشنگى بميرد نقل كرد
و سپس مى نويسد: و ذكر اعثم الكوفى هذا الحديث مختصرا، و سمى الرامى
عبدالرحمن الازدى.[56]
خوارزمى مطالبى هم
از ابومخنف دارد و گاه منبع خبر وى يعنى اخبار حميدبن مسلم را آورده است.
در مجموع آنچه در
باره كربلا آمده، در چندين مورد مطالبى ـ بيشتر شعر ـ به نقل از حاكم جشمى، عالم
زيدى معاصر خويش آورده است. يك نمونه شعرى است كه امام سجاد(عليه السلام) در رثاى
حر سروده است.[57] نيز
قصيده ابن زبعرى را كه يزيد به آن تمثل كرده با جواب حسان بن ثابت انصارى در جاى
ديگرى از حاكم جشمى نقل كرده است.[58] جاى
ديگرى هم قول وى را نقل كرده و آن را غير صحيح خوانده است.[59]
در بخش هاى
مربوط به اخبار مختار مطالبى از كتاب المعارف
ابن قتيبه و نيز ابومخنف آورده شده است.[60]
مطالبى هم از تاريخ عبدالكريم بن حمدان نقل شده،[61] كه
دانسته نشد، چيست. اين احتمال هم وجود دارد كه خوارزمى از نسخه كاملترى از فتوح
بهره برده كه امروزه آن نسخه در اختيار ما نيست.
مقتل الحسين(عليه
السلام) امام طبرانى
ابوالقاسم سليمان بن
احمد شامى طبرانى (260 ـ 360) از بزرگترين محدّثان قرن چهارم هجرى است كه دو اثر
شگرف او با عنوان معجم اوسط و معجم الكبير مجموعه اى عظيم از روايات را در
خود جاى داده است.
كتابى كه تحت عنوان مقتل الحسين(عليه السلام) با تحقيق
محمد شجاع صيف الله[62] از
وى به چاپ رسيده، مشتمل بر 148 روايت است كه هر كدام به بخشى از زندگى امام حسين(عليه
السلام)از فضائل تا رخدادهاى كربلا اختصاص دارد. پيش از وى، مرحوم سيد عبدالعزيز
طباطبائى اين بخش را در كتاب الحسين و
السنة[63] به چاپ رسانده بود.[64]
طبعا اين كتاب، كتاب مقتل به معناى معمول آن نيست، اما روايات آن مى تواند
گوشه اى از مسائل مربوط به عاشورا را روشن كند. بسيارى از نقلها، به تحولات
غير طبيعى كه در پى شهادت امام حسين(عليه السلام)رخ داده، اختصاص يافته است. طبعا
طرق اين روايات، طرق اهل سنّت است و طبرانى هم به عنوان يك محدّث برجسته سنّى،
شخصيتى شناخته شده مى باشد.
آثار
ديگرى از قرن سوم و چهارم هجرى
بر خلاف انتظار در
كتاب تاريخ اليقعوبى كه بنا به شيعه
بودن وى انتظار مى رفت اطلاعات بيشترى در باره كربلا در اختيار ما بگذارد،
تنها اندكى در اين باره سخن گفته شده است. (ج 2، صص 243 ـ 245) همين طور در كتاب الامامة و السياسة نيز كه اثرى از قرن سوم
يا اوائل قرن چهارم هجرى است، چند صفحه اى بيشتر در اين باره نيامده است. در
اين اخبار وى در باره ورود اسرا به شام و برخورد با يزيد قابل توجه است.[65]
صفحاتى چند هم در كتاب المحن محمد بن احمد بن تميم التميمى
(م 333) در باره خبر شهادت امام حسين(عليه السلام) آمده است. (142 ـ 155) در اين
متن غلط هاى آشكارى وجود دارد كه از آن جمله بكار بردن نام «شهر بن حوش» به
جاى شمر بن ذى الجوشن است.[66] با
اين حال، جسته گريخته آگاهى هايى در آن يافت مى شود; به ويژه اخبارى كه
در باره آثار غير طبيعى حادثه كربلا آمده، بسان آنچه در طبقات ابن سعد يا منابع ديگر آمده، فراوان است. نمونه آن پيدايش «حمره»
در آسمان و برآمدن خون از زير سنگهاست.[67] در البدء و التاريخ از مطهر بن طاهر مقدسى كه
در حدود سال 355 هجرى تأليف شده،صفحاتى به رويدادكربلا اختصاص يافته است.(ج6،صص
8 ـ13). وى بيعت يزيد، سفر مسلم به كوفه و سپس واقعه كربلا را با كوتاهى نقل
كرده و اشعار يزيد را همزمان با زدن چوب بر لبان آن حضرت بوده، گزارش كرده است.
كتابى با عنوان تاريخ الخلفاء (نسخه قرن پنجم هجرى) بدون نام مؤلف برجاى مانده
كه به صورت عكسى در سال 1968 در مسكو به چاپ رسيده است. در اين كتاب به تفصيل تمام
واقعه كربلا گزارش شده است. (70 ب تا 87 آ). مع الاسف مؤلف اين اثر روشن نيست;
چنان كه اسناد اخبار نيز در آن ياد نشده است; با اين حال آشكار است كه از منابع
كهن بوده و گزارش آن موافق ديگر متون اصيل است. در يك مورد نامى از حميد بن مسلم
به ميان آمده[68] كه
به طور معمول يكى از منابع ابومخنفاست. در پايان شرح مقتل امام حسين(عليه
السلام)مى نويسد: ما در باره ايام حسين و مقتل او سخن را بسط داديم گرچه در
مقابل آنچه راويان در اين باره نوشته اند، اندك است. دليل تفصيل ما آن بود كه
مانند چنين حادثه اى پيش و پس از اسلام رخ نداد; و گمان ما بر آن است كه در
ساير اديان هم تا زمان ما چنين چيزى رخ نداده ; حتى نزديك به آن هم انجام نشده. و
سپس مى گويد: الّلهم جدّد الّلعن عليهم و على من يَبْخل عليهم بالّلعن و كُنِ
المُنْتقم لأهل بيت نبيّك بفضلك و رحمتك[69]
منابع
داستانى، ادبى و روضه اى
آنچه گذشت، معرفى
اهم منابع تاريخى بود كه حتى در برخى از همانها نيز داستان نويسى رسوخ كرده است.
با اين حال، مى توان آنها را به عنوان مبناى كار پژوهش در بررسى حادثه كربلا
پذيرفت. در ادامه همان منابع اصولى، بعدها آثارى ديگر تدوين شد كه در تدوين آنها
به طور اساسى از آثار پيشگفته استفاده شده بود. با اين حال، بايد گفت، دانش تاريخ
از قرن پنجم به اين سوى، ضعيف شد. البته تاريخنگارى روز، در برخى از مناطق نيرومند
بود، اما تاريخنگارى عصر نخست اسلامى، به دليل دور شدن تدريجى مآخذ اوليه يا حذف
عمدى آنها توسط گروه هاى مذهبى متعصب سنّى، راه را براى نگارش آثار تحقيقى
مسدود كرد; به طورى كه مردم بر اساس نگرش هاى مذهبى خود و بيشتر بر اساس
رويكردهاى ادبى و اجتماعى، با آن برخورد مى كردند. نتيجه آن پديد آمدن آثارى
بود كه بيش از آن كه تاريخى باشد، اثرى غير تاريخى اما در عين حال، به جهات ديگر
ارجمند است.
نكته مهم آن كه روشن
نيست دقيقا از چه زمانى، شمارى كتاب در باره حادثه كربلا نگاشته شده كه چندان به
بُعد واقعى تاريخى ماجرا توجّهى ندارد، بلكه اين حادثه را به عنوان يك پديده ويژه
در قالب متونى خاص به شكل داستانى، ادبى، و روضه اى تصوير مى كند. آنچه
بايد به عنوان يك احتمال مورد بررسى قرار گيرد، آن است كه نويسنده اى داستان
نويس با نام ابوالحسن بكرى ـ ذبيح الله منصورى روزگار كهن ـ كه بخش هاى عمده اى
از تاريخ اسلام را به صورت داستانى در قرن پنجم يا... درآورده، مى تواند حلقه
مهمى براى داستانى كردن روايت عاشورا باشد. وى مقتل اميرالمؤمنين على(عليه السلام) دارد كه نسخه اى از آن در
كتابخانه مرعشى (ش 2/11499) موجود است. وى همچنين مقتل الحسين(عليه السلام) دارد كه نسخه اى از آن در كشور مغرب ،
دانشگاه قرويين ضمن مجموعه شماره 3/575 در صص 77 ـ 86 آمده است. گرچه به نظر مى رسد
اين نسخه كوتاه است، اما ادبيات بكرى مى بايست به گونه اى در اين بخش
نيز نفوذ كرده باشد.[70]
همچنين مى توان گفت، بخشى از اين رويكرد در جريان روضه خوانى هاى داخل
جوامع شيعه پديد آمده كه در بسيارى از آنها، با توجه به ضعف تفكر تاريخى و عدم
آشنايى با متون اوليه، محصولى متفاوت اما به لحاظ عاميانه، مؤثر و پر انرژى پديد
آورده است. نمونه برجسته آنها كتاب لهوف سيد
بن طاوس و مثير الاحزان ابن نماى حلى
است كه هميشه مورد استفاده اين قبيل محافل بوده و اساسا به هدف استفاده در همين
محافل، تأليف شده است.
در واقع، از قرن ششم
به بعد، در آثار عمومى به اين حادثه پرداخته شده است. با علاقه مندى جامعه
سنّى ـ شيعى در نقاط مختلف ايران به برگزارى مراسم عاشورا، از قرن ششم به بعد، در
ادبيات فارسى اعم از نثر و نظم آثارى در باره واقعه كربلا پديد آمد. آخرين كتاب از
اين دست، روضة الشهداء ملاحسين
كاشفى است كه در اوائل قرن دهم هجرى، در
هرات تأليف شد. اين كتاب داستان كربلا را در يك قالب ادبى بسيار زيبا ريخته و
صرفنظر از مستند بودن نقلها يا عدم آن، رخداد كربلا را به هيجانى ترين شكل
ارائه كرده است. او در اين راه از نثر زيباى خود و هم از اشعار خود و ديگران بهره
گرفته و تحولى عميق در مقتل خوانى كه پيش از آن نيز باب بوده، ايجاد كرده
است. ما در مقالى مستقل در همين مجموعه در باره روضة الشهداء سخن گفته ايم.
با روى كار آمدن
دولت صفوى، مراسم عاشورا جايگاه رسمى ترى يافت و متونى تازه در مقتل تأليف
شد; گرچه موقعيت روضة الشهداء همچنان استوار بوده و «روضه خوانى» به معنان خواندن
همين كتاب بوده است. همين طور «واقعه خوان» نيز كسى بود كه متون مربوط به حادثه
كربلا را در محافل مى خواند. اين وضعيت همچنان در تزايد بوده و تا انتهاى
دوره قاجار و پس از آن ادامه يافته و هر سال تأليف يا تأليفاتى در اين زمينه از
نثر و نظم بر ميراث پيشين افزوده شده است.
يكى از آثارى كه در
اواخر دوره صفوى تدوين شد، كتاب المنتخب[71] از
فخرالدين طريحى (م 1085) است كه محتوى مطالبى است كه براى مجالس روضه عربى تنظيم
شده و به رغم آن كه بخش مهمى از ادبيات مرثيه خوانى عربى را براى كربلا نگاه
داشته، از دقت تاريخى لازم در نقلها برخوردار نيست.
به هر روى از اين
زمان به بعد دقت تاريخى وجود ندارد و همانگونه كه گذشت، از مصادر دقيق در تدوين
آثار جديد استفاده نشده است. آنچه از لحاظ بينشى در مقتل نويسيهاى اين دوره
وجود دارد آن كه عمدتا از زاويه اندوه و غم
و مصيبت و ابتلاء، به قضيه نگاه شده و پيش از آن كه تدوين يك متن تاريخى درست
در نظر باشد، تدوين يك اثر حزن زا به قصد روضه خوانى مورد توجه بوده
است. غالب اين آثار، براى مجالس سوگوارى تأليف شده و هدف عمده اش فراهم كردن
زمينه براى گريه بوده است. نمونه هاى از اين كتابها را كه از دوره صفوى به
بعد تأليف شده و عمده آنها از دروه قاجارى و طبعا برخى صفوى است، نام مى بريم.
این که اشاره به دوره صفوی شد، نظریه «دمع»و «اشک» به طور غالب در نگارشات دوره قاجاری عرضه
شده اما ریشه آن دست کم از اواخر دوره صفوی است. برای مثال کتاب محرق الفؤآد (مجلس
فهرست:ص 291)از حیدرعلی بن محمد شفیع اصفهانی که معاصر شاه سلطان
حسین صفوی بوده، به عربی و ترجمه آن با نام مسکب الدموع از خود او (مرعشی، نسخه ش
15828) از همین دوره است. اما فهرست کتابها:
ابتلاء الاولياء (ادبيات فارسى، استورى، 993 «از اين پس با نام
استورى» )، ازالة الاوهام فى البكاء
(ذريعه 11/61)، اكسير العبادة فى اسرار
الشهادة از ملاآقادربندى (استورى، 986)، امواج
البكاء (استورى، 979، مرعشى، 7165)،
بحر البكاء فى مصائب المعصومين (ذريعه26/84)، بحر الحزن (استورى، 990)، بحرالدموع
(مرعشى 2592)، بحر غم (استورى،
964)، بستان ماتم (استورى، 1001)، بكاء العين (مرعشى، 6582)، بلاء و ابتلاء در رويداد كربلا (استورى،
960)، بيت الاحزان (استورى، 976)، خلاصة المصائب (استورى، 1017)، داستان غم (استورى، 964، مرعشى2916)، دمع العين على خصائص الحسين(عليه السلام)(استورى،
995)، الدمعة الساكبة فى المصيبة الراتبه (الذريعه
8/264) ، رياض البكاء (ذريعه1/6)، روضه حسينيه (استورى، 951، مرعشى، 6224،
6545)، روضة الخواص (مرعشى،
3001)، روضة الشهداء يزدى (مرعشى،
156)، رياض الاحزان (استورى، 972)، رياض الاحزان، (فهرست مسجداعظم، ص 215)، رياض الشهادة فى ذكر مصائب السادة (استورى،
958)، سرالاسرار فى مصيبة ابى الائمة
الاطهار (استورى، 996)، طريق البكاء (ذريعه
15 / 164)، طوفان البكاء (استورى،
967)، عمان البكاء (استورى، 982)، عين البكاء (استورى، 941) (تأليف 1099)، عين الدموع (مرعشى، 440)، فيض الدموع (استورى، 988)، قبسات الاحزان (استورى، 989)، كنز الباكين (استورى، 969)، كنز الباكين (مرعشى، 4550)، كنز المحن (استورى، 991)، كنز المصائب (استورى، 969، 987)، لب عين البكاء (استورى، 942)، لسان الذاكرين (استورى، 970)، ماتمكده (استورى، 963، 975)، مبكى العيون (مرعشى، 5006)، مجالس المفجعة (استورى، 945)، مجرى البكاء (ذريعه2 / 40)، مجمع المصائب فى نوائب الاطائب (مرعشى،
3369، 5425، 6643)، مجمع المصائب مازندرانى
(مرعشى، 6572)، محرق القلوب (استورى،
943)، محيط العزاء (استورى، 945)، مخازن الاحزان فى مصائب سيد شباب اهل الجنان،
مخزن البكاء (مرعشى، 1645، استورى، 969)، معدن
البكاء فى مقتل سيدالشهداء (مرعشى، 3017)، مفتاح البكاء فى مصيبة خامس آل عبا (مرعشى، 2363)، مفتاح البكاء (كتابخانه مطهرى،5 / 921)، مناهل البكاء (مرعشى، 3455)، منبع البكاء (ذريعه 22 / 358)، مهيج الاحزان (استورى، 959)، نجات العاصين (استورى، 1000)، نور العين فى جواز البكاء (ذريعه 24 /
372)، وسيلة البكاء (مرعشى، 5500)، وسيلة النجاة (استورى، 961)، ينبوع الدموع (مرعشى، 3083) هم و غم فى شهر المحرم، ملاحسين بن على
حسن (مرعشى 5627)، نوحة الاحزان و صيحة
الاشجان، محمد يوسف دهخوارقانى، (مرعشى 1731)، ابصار الابكار لانتصار سيدالابرار (مجلس، 12/ 9)، رياض الكونين فى مصائب الحسين(عليه السلام) (كتابخانه
شهيد مطهرى، ف 5 / 77). (طغيان البكاء،
فهرست نسخه هاى خطى مركز احياء ميراث اسلامى، 3/37 تذكار الحزين، همان 3/93; اكليل
المصائب فى مصائب الاطايب، 3/240; تأثر
الاخيار، همان 3/284; مجالس الاحزان همان
2/18); معدن البكاء، 2/457).
[1] . ابوريحان بيرونى بر اين باور است كه اين حادثه
حتى در ميان امت هاى ديگر هم مانند نداشته است. بنگريد: الآثار الباقيه،
(تصحيح پرويز اذكائى، تهران، 1380) ص 420
[2] . بخشى از كتابهاى كهن در اين باره عبارتند از:
كتاب الكامل فى الضعفاء ابن عدى (م 365)، الجرح و التعديل رازى (م 327) التاريخ
الكبير بخارى الضعفاء عقيلى، تاريخ ابن معين، تاريخ ابى زرعه دمشقى ، احوال
الرجال جوزجانى (م 259) المجروحين ابن حبان (م 354) آثار متعدد دارقطنى (م 385) از
جمله المؤتلف و المختلف او، و همچنين آثار متعدد خطيب بغدادى (م 463) از جمله
تاريخ بغداد.
[3] . الفهرست، ص 111; معجم الادباء، ج 7، ص 58; أهل
البيت فى المكتبة العربية، ص 532، ش 691
[4] . اهل البيت فى المكتبة العربية، ص 533، ش 692
[5] . رجال النجاشى، ش 1148; الفهرست ابن نديم، ص
106، اهل البيت فى المكتبة العربيه، ص 534، ش 693
[6] . سير اعلام النبلاء، ج 19، ص 306، اهل البيت فى
المكتبة العربيه، ص 535، ش 694
[7] . معالم العلماء، ش 486، اهل البيت فى المكتبة
العربيه، ص 535، ش 695
[8] . سير اعلام النبلاء، ج 13، ص 403; اهل البيت فى
المكتبة العربية، ص 536، ش 696
[9] . اهل البيت فى المكتبة العربيه، ص 537، ش 697
[10] . الفهرست ابن نديم، ص 121; رجال النجاشى، ش
936; اهل البيت فى المكتبة العربيه، ص 538، ش 698
[11] . كشف الظنون، ج 2، ص 1794; اهل البيت فى
المكتبة العربيه، ص 538، ش 699. مرحوم طباطبائى از چند عنوان ديگر هم در همانجا، ص
546 ـ 547 ياد كرده است.
[12] . تاريخ الطبرى، ج 5، ص 431
[13]. مرويات ابى مخنف، ص 107، 124
[14]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 396
[15]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 406 ، 407، 413
[16]. مرحوم حاج شيخ عباس براى اين كه روشن كند از
متن اصلى ابومخنف نقل كرده نه اين متن ساختگى، در مقدمه نفس المهموم
مى نويسد: و از مقتل ابى مخنف به توسط طبرى و از سيد ابن طاووس تعبير
مى كنم به سيد و از ابن اثير به جزرى و از محمد بن جرير طبرى به طبرى و از
ابى مخنف به ازدى ]تعبير مى كنم[تا مردم گمان نبرند از اين مقتل معروف به ابى
مخنف كه با عاشر بحار به طبع رسيده است، آن را نقل كرده ام; چون نزد من ثابت
و محقق گرديده است كه اين مقتل از آن ابى مخنف معروف و يا مورخ معتبر ديگرى نيست و
چيزى كه در آن مقتل يافت شود، و ديگرى نقل نكرده باشد، اعتماد را نشايد... و اكثر
بلكه جل منقولات تاريخ طبرى در مقتل، از ابى مخنف گرفته شده است و هر كس اين
مقتل معروف را با آنچه طبرى نقل كرده است، مقابله و تأمل كند، داند كه اين مقتل از
وى نيست.
[17]. ميزان الاعتدال، ج 4، ص 560
[18]. ترجمة الامام الحسين(عليه السلام)، ص 53
[19]. ترجمة الامام الحسين(عليه السلام) ص 83 ـ 84
[20]. همان، ص 89 ـ 91
[21]. انساب، ج 3، ص 156، 207
[22] . همان، ص 213
[23] . همان، ص 204
[24] . همان، ج 3، ص 218
[25] . همان، ص 156
[26] . همان، ص 206
[27] . براى نمونه، ر. كـ. همان، ص 209، 211، 217،
227
[28] . مقصود حصين بن عبدالرحمن است كه در طبرى نيز
رواياتى در مقتل از وى به نقل از همين سعد بن عبيده و افراد ديگر نقل شده است.
بنگريد: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 391 ـ 393
[29] . انساب، ص 225; تاريخ الطبرى، ج 5، ص 392
[30] . اخبار الطوال، ص 260
[31] . اخبار الطوال، ص 259
[32] . همان، ص 235 ـ 236; در روضة الشهداء (تصحيح
شعرانى، ص 218) توضيح فارسى اين سخن با اين عبارت آمده است: نگاه نظرش بر شخصى
افتاد كه جامه هاى سفيد و پاكيزه پوشيده بود و بسيار در نماز رعايت مراسم
خضوع و خشوع مى نمود. با خود گفت كه شيعه جامه هاى سفيد پاك
مى پوشند و در نماز اكثار مى كنند; غالب آن است كه اين شخص از آن طايفه
باشد.
[33] . بقاياى اين كتاب تحت عنوان «كتاب فضائل على بن
ابى طالب و كتاب الولايه» به كوشش نگارنده و توسط نشر دليل به سال 1379 در قم
به چاپ رسيده است.
[34] . رسالة طرق حديث من كنت...»، ص62، ش 61
[35] . تاريخ الطبرى، ج 5، ص 400
[36] . براى نمونه بنگريد: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 386
[37] . تاريخ الطبرى، ج 5، ص 344
[38] . دارالكتاب العربى، بيروت، 1417
[39] . تحت عنوان: قيام سيدالشهداء حسين بن على(عليه
السلام) و خوانخواهى مختار، به كوشش محمد سرور مولائى، تهران، پژوهشگاه علوم
انسانى، 1377 ش.
[40] . تاريخ الطبرى، ج 5، ص 347 و مقايسه كنيد با ص
351
[41] . منابع تاريخ اسلام، صص 167 ـ 168
[42] . مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 89
[43] . بحار الانوار، ج 44، ص 329 از محمد بن ابى
طالب الموسوى (بدون ياد از نام كتاب خاصى).
[44] . الفتوح، ج 5، ص 28
[45] . الفتوح، ج 5، صص 15 ـ 29
[46] . الفتوح، ج 5، ص 209
[47] . الفتوح، ج 5، صص 210 ـ 212 روايت يعقوبى (ج 2،
ص 245) كوتاه است و نام على اصغر در آن نيامده است.
[48] . بنگريد: الفتوح، ج 5، ص 222 ـ 223. خطبه حضرت
زينب، به نام ام كلثوم در بلاغات النساء و نيز برخى از آثار بعدى شيعه با سند
مستقل آمده است.
[49] . مناقب، ابن شهرآشوب، ج، 4 ص 110
[50] . در باره اين كتاب، نسخه ها و راويان آن
بنگريد: اهل البيت فى المكتبة العربيه، ص 541 ـ 546
[51] . مقتل الحسين(عليه السلام) ج1، ص 254
[52] . همان، ج 1، ص 263
[53] . همان، ج 1، ص 270
[54] . مقتل الحسين: 1/273 ـ274
[55] . مقايسه كنيد: فتوح ج 5، ص 161 ـ 162 با مقتل
الحسين، ج 2، ص 345 ـ 346
[56] . همان، ج 2، ص 104
[57] . مقتل الحسين، 2/14
[58] . مقتل الحسين، 2/74 ـ 75
[59] . مقتل الحسين: 1/353
[60] . همان، ج 2، ص 199، 204
[61] . همان، ج 2، ص 200، 210، 254، 292 ـ 293
[62] . كويت، دار الاوراد، 1992.
[63] . تهران، مدرسه چهل ستون، 1397 ق.
[64] . و همچنين بنگريد به مطالبى كه ايشان در باره
اين كتاب در اهل البيت فى المكتبة العربيه، ص 539 و 540 ش 701، 702 نوشته است.
[65] . الامامة و السياسة، ج 2، ص 12
[66] . كتاب المحن، ص 147
[67] . همان، ص 153 ـ 154
[68] . تاريخ الخلفاء، برگ 86 آ.
[69] . تاريخ الخلفاء، برگ 87 آ. ما بخش مربوط به
كربلا را در مجله تراثنا چاپ كرده ايم.
[70] . در باره ابوالحسن بكرى اختلاف نظرهاى
زيادى وجود دارد كه بخشى از آنها در گفتارى كوتاه در فهرست مرعشى ج 29، صص 128 ـ
133 آمده است.
[71] . چاپ شده تحت عنوان «المنتخب للطريحى فى جمع
المراثى و الخطب المشتهر بالفخرى»، قم، منشورات الشريف الرضى، 1420
نوشتن دیدگاه