کد خبر: 23859
منتشر شده در دوشنبه, 24 مهر 1396 10:31
«من مردن مردم را با چشم های خودم تماشا کرده ام.» این جمله ای است که اوشن دخترک 18 ساله فرانسوی در ویدیویی که درست قبل از مرگش به صورت آنلاین پخش کرده، رو به دوربین می گوید. «صادقانه بگویم که می دانم شما با این چیزها شوکه نمی شوید، اما باید بگویم که یک زن به خانه سالمندانی آمد که من در آنجا کار می...
«من مردن مردم را با چشم های خودم تماشا کرده ام.» این جمله ای است که اوشن دخترک 18 ساله فرانسوی در ویدیویی که درست قبل از مرگش به صورت آنلاین پخش کرده، رو به دوربین می گوید.
«صادقانه بگویم که می دانم شما با این چیزها شوکه نمی شوید، اما باید بگویم که یک زن به خانه سالمندانی آمد که من در آنجا کار می کنم و دو هفته بیشتر دوام نیاورد. وقتی رسید، حالش خوب بود، نمی دانم چه چیزی به خوردش دادند. پرستاران انواع و اقسام داروها را به او تزریق کردند. آخرش دیگر نمی فهمیدی چه می گوید؛ بریده بریده حرف می زد. یادم می آید که به من می گفت: «من قرار است بمیرم، من قرار است بمیرم.» من به او گفتم: «نگران نباش، همه چیز درست می شود. من اینجا هستم. هر وقت بخواهی، می آیم و به اتاقت سر می زنم.» روز بعد ساعت هشت صبح که بیدار شدم، او مرده بود. چیزی که بیشتر از همه من را آزار داد، این بود که آنها یک روز تمام او را در اتاقش رها کردند و این پیردخترهای کارآموز مدام می گفتند: «برویم ببینیمش.» من به آنها گفتم: «این مرده سوژه خوبی برای سرگرمی شما نیست.» بعد یک مرد از سردخانه بیمارستان آمد و من کمکش کردم تا آن زن را جابجا کند.» اوشن به گفته خودش از روابط مبتذل نسل بشر و بی احساسی و بی تفاوتی آنها رنج می برد. به همین دلیل بود که همه تمسخر و تحقیر و نفرت خود را با پخش زنده مراسم خودکشی اش به فضای پوچ شبکه های اجتماعی ریخت؛ صحنه نمایش درماندگی مردم برای جلب توجه و شهرت.
ناآرامی در حضور دیگران روایت ها درباره دلایل جنون دخترک فرانسوی بسیار است. بعضی ها می گویند حال و هوای گرفته مناطق حومه پاریس که به نظر می رسد در آن، هیچ کس درگیر کار مهمی نیست، او را سرخورده و پریشان کرده بود. اوشن در آخرین سخنرانی عمرش در جواب سوال یکی از تماشاگرانش که ملیتش را پرسیده بود، گفت: «من نیمی ترک و نیمی لهستانی هستم. نمی فهمم چرا همه این قدر دوست دارند ملیت دیگران را بدانند. نمی فهمم چرا می پرسند چند سالت است؟ اسمت چیست؟ کجا زندگی می کنی؟ زادگاهت کجاست؟ مردم اینجا خیلی خیلی خیلی خیلی احمق هستند.» اوشن با اعضای خانواده اش روابط خوبی نداشت. او درباره پدرش گفته: «من دیگر با پدرم حرف نمی زنم. او یک آدم احمق است.» ظاهرا پدر اوشن یک آدم قوی و خوشگذران بوده که جودو و بوکس کار می کرده. او از دو رابطه خود دو دختر داشته و تنها زندگی می کرده و تنها نگرانی اش این بوده که خوش قیافگی اش از دست نرود. شغلش هم مدیریت یک باشگاه شبانه مشهور بوده. اوشن 18 ساله اما دوست داشته با پدرش فرق کند. او می فهمد که با کمک کردن به دیگران می تواند به آرامش برسد. بنابراین وقتی هنوز دبیرستانی بوده، مدرک امداد و نجات و کمک های اولیه می گیرد. او در ویدیویی دو ساعته از لحظه های پایانی عمرش می گوید که کار در خانه سالمندان برایش فوق العاده جالب بوده. اوشن از یک گربه هم نگهداری می کرده؛ گربه ای که در ویدیوی دو ساعته هم ظاهر می شود و جلوی میکروفون سروصدا می کند. این نوجوان فرانسوی سه سال با پسری ارتباط داشته، اما عشقی را از طرف او دریافت نکرده و چیزی از دنیایی را که آرزویش را داشته، در وجود او ندیده. من خیلی خسته ام! در حالی که اوشن به صورت زنده از تصمیمش برای خودکشی حرف می زند، عده ای به او بد و بیراه می گویند و با او شوخی های کثیف می کنند. اوشن بی توجه به نفرت پراکنی ها می گوید: «می خواهید بدانید چه چیزی من را خوشحال می کند؟ هیچ چیز. مسئله همین جاست. دیگر هیچ چیز نمی تواند من را خوشحال کند. حتی انرژی ندارم که صبح ها از تختخواب بیرون بیایم. می دانی، یک آدم به تنهایی می تواند زندگی ات را نابود کند. رابطه ای که من تجربه کردم، کاملا نابودم کرد؛ چون با آدمی در ارتباط بودم که هم دردی کردن بلد نبود و رنج دیگران تحت تاثیر قرارش نمی داد. تو تلاش می کنی تا زندگی ات را بهتر کنی، تا کاری کنی مردم صدایت را بشنوند، اما موفق نمی شوی. امیدوارم با این پیامی که می خواهم امروز عصر بدهم، او متوجه حرفم بشود. در این دنیا اگر مردم را شوکه نکنی، کسی متوجهت نمی شود و حرفت هیچ اثری ندارد.» در جایی دیگر از این ویدئوی دو ساعته او سرد و بی احساس از تولد 19 سالگی اش حرف می زند که سه روز بعد از مرگش است: «می خواستم این آخر هفته برای تولدم کاری کنم، اما نمی توانم. به خاطر این...» بعد سکوت می شود و او هر از گاهی فقط یک جمله فرانسوی را تکرار می کند: «port sius eJ esalb» یعنی: «من خیلی خسته هستم.» به نظر می رسد که تصمیم «فرستادن یک پیام» به اوشن انرژی و هدف داده. او برای این هدفش به دقت و با جزئیات برنامه ریزی کرده. دخترک اعلام می کند که ساعت چهار و نیم بعدازظهر دهم می یک اتفاق مهیج و خاص را با استفاده از پریسکوپ به صورت زنده پخش خواهد کرد؛ یک شبکه اجتماعی که به کاربران اجازه می دهد به صورت زنده برای فالوئرهای شان ویدیو بفرستند و آنها هم می توانند به صورت هم زمان روی ویدیو کامنت بگذارند. اوشن به فالوئرهایش می گوید که قبل از ساعت موعود، دو جلسه دیگر هم از طریق پریسکوپ با فالوئرهایش برگزار می کند تا مطمئن شود همه چیز خوب پیش می رود. دخترک فرانسوی در تلاش است تا از فرهنگ مرسوم خودنمایی در شبکه های اجتماعی فاصله بگیرد و یک کار متفاوت کند: «ویدیویی که می خواهم درست کنم، برای شلوغ کاری و خودنمایی طراحی نشده، بلکه می خواهد مردم را بیدار کند و ذهن های شان را باز کند. می خواهم یک پیام بدهم و دوست دارم این پیام به گوش همه برسد؛ حتی اگر شوک برانگیز باشد.» با وجود همه تلاش های اوشن برای فاصله گرفتن از کلیشه های مرسوم، تاکتیکش همان تاکتیک کلاسیک پرنسس های شبکه های اجتماعی است؛ توجه مردم را به اتفاقی که قرار است در زمان مشخصی بیفتد، جلب کن و نگو که قرار است چه اتفاقی بیفتد. اما اوشن امیدوار بود که شوک وارد شده آنقدر قوی باشد که مردم را متوجه یک واقعیت مهم کند: «این تنها راهی است که برای رساندن پیام باقی مانده. تا زمانی که به مردم تلنگر نزنی، نمی فهمند قرار است یک اتفاق خیلی خیلی شوک آور بیفتد. پس بهتر است بچه ها این ویدیو را تماشا نکنند.» چیزهایی هست که نمی دانی اوشن روز موعود، 58 دقیقه صبح و 37 دقیقه ظهر ویدیو فرستاد؛ در حالی که با ظاهری موقر روی کاناپه قرمزش نشسته بود و مدام سیگار می کشید. ساعت چهار بعدازظهر او برای سومین بار آنلاین شد و گفت می خواهد چیزی بگوید. گفت که چند ماه پیش پسری که با او در ارتباط بوده، به او تعرض کرده و کتکش زده. بعد آدرس و مشخصات پسر را اعلام کرد. کم کم موضوع داشت جالب می شد. صدها نفر به تماشای ویدیو نشستند تا ببینند چه خبر است. هر کس نظری می داد. بعضی ها فکر می کردند او یک دختر تنهای افسرده است که می خواهد جلب توجه کند. بعضی دیگر سعی می کردند او را نصیحت کنند. اوشن ساکت بود و کامنت ها را می خواند. حالا بیش از هزار نفر او را تماشا می کردند، اما اغلب آنها هیچ توجهی به پیام مورد نظرش نداشتند. عده ای چهره و فیزیکش را مسخره می کردند و حرف های رکیک می زدند. اوشن سکوت کرده بود و فقط بد و بیراه ها را می خواند: «آرزویم برآورده شد. بالاخره یک زن پیدا شد که توانسته دهانش را ببندد. با من ازدواج می کنی؟» اوشن لبخند می زند؛ یک لبخند تلخ و طعنه آمیز. بعد آرام می گوید: «از حرف هایی که زدید، پشیمان می شوید.»
ساعت چهار و نیم در حالی که هنوز ویدیو می فرستد نزدیک ایستگاه مترو می رود. به نظر می رسد حال و هوای فالوئرها دارد عوض می شود: - می خواهد خودش را بکشد، حالا می بینید. - بچه ها خیلی پستید که این چرت و پرت ها را می گویید. او هم آدم است. مادر و خواهر شما هم ممکن است به همین مشکل بربخورند. - این احمق می خواهد یک بلایی سر خودش بیاورد. - جلوی او را بگیرید. - دارم می ترسم. - فکر کنم می خواهد بپرد جلوی قطار. - خودت را به خاطر یک پسر نکش. - روحش شاد. قطار طبق برنامه رأس ساعت چهار و 29 دقیقه با او برخورد می کند. بعضی ها می گویند قبل از حادثه صدای گریه اش را شنیده اند. در لحظه حادثه لنز دوربین فقط سیاهی نشان داده، اما میکروفون صداها را ضبط کرده. مردم همچنان کامنت می گذارند: - صدای آتش نشان ها را می شنوم. - هنوز زنده است. - بیایید برایش دعا کنیم. بالاخره مامور اورژانس سر می رسد و ویدیو را متوقف می کند. در شبکه های اجتماعی غوغا می شود. اوشن در یک لحظه مثل یک ستاره هالیوودی مشهور شده. دوستانش عکس او را با دامن کوتاه و عینک آفتابی منتشر می کنند و بابت مرگش اظهار تاسف می کنند. غریبه ها عکس پروفایل شان را به عکس اوشن در حالی که لبخند می زند تغییر می دهند. یک گروه از رپرها پیدا شده اند که در سوگ او شعر می گویند و صداهای شان را در شبکه های اجتماعی پخش می کنند. هیچ کدام از آنها دختر از دنیا رفته را نمی شناسند، اما مرگ تراژیک او دلیلی می شود برای این که برایش عاشقانه بسازند: «اوشن عزیزم، این شعرها تقدیم به تو، تو با فرشته ها هم نشین شده ای، من بدون تو چه کار کنم؟» یک قدم تا سقوط آزاد در طول تاریخ لحظات زیادی بوده که جوان ترها آرزو کرده اند به جای تجربه ملال انگیز بزرگسالی، یک مرگ باشکوه غم انگیز را انتخاب کنند. اما فقط تعداد کمی از آنها مرگ خودخواسته واقعی را در جوانی تجربه می کنند. با این حال عده زیادی از جوان ها همین حجم از ناامیدی و درماندگی را تجربه می کنند و با این که دست به خودکشی نمی زنند، اما زخم خورده باقی می مانند. در مرز میان مرگ و زندگی پرسه می زنند و به آنها که رفته اند، حسادت می کنند.
همین زخم های پنهان است که فیلیپ بودکین، دانشجوی سابق روانشناسی را به فکر انداخته تا بازی «نهنگ آبی» را ابداع کند. یک بازی اینترنتی که نوجوانان را با یک چالش 50 مرحله ای مواجه می کند که آخرین مرحله، خودکشی آنهاست. بودکین اعلام کرده که هدف او پاک کردن جوامع از افرادی است که احساس می کنند هیچ ارزشی ندارند. کاربران قدم به قدم در بازی پیش می روند تا بر ترس خود غلبه کنند و در آخرین مرحله بتوانند خودشان را از ارتفاع پرت کنند. مرگ اوشن اولین مرگی بود که به صورت زنده از شبکه های اجتماعی پخش شد، اما احتمالا آخرین مرگ نخواهد بود. چیزی که مرگ این نوجوان فرانسوی را از یک اتفاق تراژیک فراتر می برد و تا حد یک معضل اجتماعی جهانی مطرح می کند، چهره آرام اوشن است در ویدیویی که در لحظات آخر زندگی از خودش منتشر کرده. چهره او شبیه به خیلی از جوانان امروزی است؛ رام، جدی، گاهی شوخ و سرزنده و گاه بی اعصاب. او به طرز عجیبی نرمال است؛ آن قدر که با تمام وجود وحشت می کنی که شاید کسی که می شناسی و دوستش داری، نفر بعدی باشد. شاید فردا اینستاگرام را باز کنی، با ویدیوی لایو رفیقی، خواهر برادری، آشنایی مواجه شوی که به دراماتیک ترین شکل ممکن می خواهد با دنیا خداحافظی کند. بعد با تمام وجود آرزو می کنی که کاش جوانمرگی نباشد، کاش اینستاگرام نباشد که جنون دیده شدن و شهرت، کار را به خداحافظی زودهنگام با زندگی نرساند.
نوشتن دیدگاه