«قانون جذب سلطه»، ذهن سلطه‌گر و ذهن سلط‌‌ه‌بر  او در بازگشتش به آمریکا در مقاله‌ای در نیویورک تایمز (New York Times) با عنوان «در ایران٬ آن‌ها فقط تفریح٬ تفریح٬ تفریح٬ می‌خواهند!» نتیجهء مشاهدات خودش را نوشت: « چه کسی تصور می‌کرد که یک نیویورکی در تهران از مشاهدهء حجم روابط جنسی "یک شبه"ء (one-night stand) دخترها و پسرهای ایرانی رنگش سرخ شود؟ پسرهای جوان با ماشین‌های پُر زرق و برق در خیابان‌ها به دنبال دخترها می‌گردند٬ چند کلمه حرف میزنند و سوارشان می‌کنند! و البته در کنار این٬ فحشا نیز وجود دارد.» «الکُل در ایران ممنوع است اما همه‌جا هست! و آمارهای رسمی نشان می‌دهد که ۱۰٪ جمعیت ایران مصرف‌کنندهء مواد مُخدرند٬ مخصوصاً تریاک به طور سنتی. اما مصرف هروئین و مت‌آمفتامین هم رو به افزایش است». او به نقل از یک جوان ۲۳ سالهء ایرانی مینویسد «ما مدام به دنبال روش‌های تازه‌ای برای "تفریح" هستیم.» در مشاهدات نیکولاس کریستوف بسیاری از جوانان ایرانی دیگر انگیزه‌های سیاسی ندارند و فقط می‌خواهند به خارج مهاجرت کنند. او همچنین می‌نویسند که «بخشی از جوانان شمال‌غربی ایران که ریشه‌های تُرک دارند٬ به خاطر ناامیدی از وضعیت موجود٬ خواهان پیوستن به کشور آذرباییجان هستند. شعارهای تجزیه‌طلبانهء آن‌ها در مسابقات فوتبال در تبریز حاکمان را نگران کرده»«ایرانی‌ها اکثراً نگاهی بسیار صمیمی به آمریکا دارند که واقعاً تعجب‌آور است! ما آمریکایی‌ها میلیاردها دلار به پاکستان و افغانستان و مصر کمک مالی می‌کنیم اما آن‌ها هم‌چنان از ما متنفرند. من در ایران راه می‌روم و مردم به من هدیه می‌دهند.» « یکی از بازی‌های کامپیوتری مورد علاقهء جوانان در ایران Battlefield 3 است. بازی‌ای که در آن نیروهای نظامی آمریکایی به تهران حمله می‌کنند» او در آخر٬ از همهء این مشاهدات نتیجه‌ می‌گیرد که تغییرات مثبتی در ایران در حال رخ دادن است و اگر در ایران مداخلهء نظامی نکنیم احتمالاً تا چند سال دیگر شبیه به جامعهء ترکیه می‌شود.و اضافه می‌کند «جوانان رمانتیک ایرانی - که تعدادشان از تندروها به مراتب بیش‌تر است - طرفدر ما هستند! و ما می‌توانیم به جای بمب‌٬ روی آن‌ها به عنوان عامل تغییر حساب کنیم»........... نویسندهء این مقاله نیت بدی ندارد. هدف او احتمالاً نشان دادن یک تصویر متفاوت از ایرانیان و مخالفت با حملهء نظامی آمریکا به این کشور است. اما رسوبات «اسعتمارگری» و «سلطه‌جویی» در نگاه کلی او در تک تک جملاتش به خوبی پیداست. رسوباتی که محصول قرن‌ها استعمارگری و سلطه‌جویی کشورهای غربی‌ در جهان است و در تمام لایه‌های تفکرات سیاسی و نوع نگاه آن‌ها به سایر جوامع کاملاً مشهود است. ذهن «سلطه‌گر» - آگاهانه یا ناخودآگاهانه - از مشاهدهء آمارهای بالای اعتیاد و الکُلیسم و فحشا در جوامع دیگر احساس «امنیت» می‌کند و این معضلات را «تفریح» می‌بیند. از تمایل بالای جوانان ایرانی به ترک وطن و مهاجرت به غرب «آسوده خاطر» می‌شود و این معضل را نشانهء علاقهء آن‌ها به پیوستن به «جهان» می‌خواند (همیشه خودش «جهان» می‌پندارد). احساس حقارت بعضی از ایرانیان نسبت به غربی‌ها و «هدیه» دادن آن‌ها به او به خاطر «آمریکایی» بودنش را «صمیمیت» می‌پندارد. برنامهء جریان‌های تجزیه‌طلب برای ضمیمه کردن بخشی از خاک ایران به کشور همسایه را روشی برای رفع «ناامیدی»شان می‌بیند. از محبوبیت بازی کامپیوتری «Battlefield 3» - که در آن سربازان آمریکایی به پایتخت ایران حمله می‌کنند - نوعی «شباهت فرهنگی» میان جوانان ایرانی و آمریکایی احساس می‌کند. ذهن «سلطه‌گر» همواره رسالت خودش را «ایجاد تغییر» در سایر جوامع جهان می‌داند و در این راه جوانان ایرانی را شبیه به «بمب»های خودش می‌بیند و «کاربرد»شان را یکی می‌خواند.—----ذهن «سلطه‌‌بر» ذهن جوامع استعمارزده است. ذهنی که همواره جامعهء خودش را از «لنز دوربین» خارجی‌ها می‌بیند و برای جلب رضایت ‌آن‌ها مدام نقش بازی می‌کند و در جلوه‌گیری‌اش افراط می‌ورزد. ذهن سلطه‌‌بر همواره «شرمنده» است و برای اختلاف منافع و ارزش‌ها و سلیقه‌ها و سبک‌زندگی‌اش با «خارجی‌»ها٬ مدام غذرخواهی می‌کند. ذهن سلطه‌بر همیشه «ایراد» را از «خودمان» می‌بیند: «ببین ما چه کردیم٬ که با ما چنین می‌کنند!». ذهن سطله‌بر از هویت خودش گریزان است و به اسم «جهانی»شدن آن را رها می‌سازد٬ اما هویت «دیگری» را تا ریزترین خرده فرهنگ‌ها و عرف‌ها و رسوماتش جذب می‌کند. ذهن سلطه‌بر همواره به دنبال ایجاد «شباهت» میان خودش و خارجی‌هاست٬ چه با نابود کردن پایتخت کشورش در یک بازی کمپیوتری٬ و چه با تکرار مواضع جنگ‌طلبان غربی بر علیه خودش٬ در جهان واقعی. ذهن سلطه‌بر خود را «عامل تغییر» در جهت پیشرفت و سازندگی و تمدن می‌بیند٬ و نمی‌داند که در نگاه سطله‌گر خارجی تنها یک «بمب» در کنار سایر بمب‌ها در اسلحه‌خانهء اوست.