به گزارش مشرق، تردید دارند. او و دوستانش، اینکه به بهشت‌زهرا بروند یا یک‌راست به فرودگاه، خانه اقوامشان به بهشت‌زهرا نزدیک‌تر است، اما دل‌هایشان به سمت مهرآباد پر میزند. از خانه که خارج می‌شوند نزدیکی‌های میدان آزادی نظرشان به سمت بهشت‌زهرا می‌رود، با این سیل جمعیت قطعاً رسیدن به فرودگاه ساعت‌ها زمان می‌برد. بهشت‌زهرا هم‌ دست کمی از مسیر آزادی تا فرودگاه نداشت این را «رجبعلی مقیسه» از مبارزان سال‌های انقلاب می‌گوید که ۱۲ بهمن‌ماه را از نزدیک در دیده‌هایش قاب کرده است و خاطراتش را  مرور می‌کند. ] در همین رابطه بخوانید: عذرخواهی امام خمینی از اهالی نوفل‌لوشاتو جلوه‌ها و ناگفته‌هایی از بزرگ‌ترین استقبال قرن چه کسانی پس از تسخیر از لانه پریدند؟ ] وی و دوستانش به دنبال جایگاهی برای بهتر دیدن امام و بهتر شنیدن صدایش بودند و البته در این میان اخبار فرودگاه را هم دهان‌به‌دهان پیگیری می‌کردند و بالاخره در میان ازدحام جمعیت آن‌ها هم گم می‌شوند و امام ساعاتی بعد از ورود به فرودگاه و استقبال سیل جمعیت به بهشت‌زهرا می‌رود و این اولین بار است که حجت‌الاسلام مقیسه صدای امام را از نزدیک می‌شنود و ابهت «من در دهان این دولت می‌زنم» وی و دوستانش را به وجد می‌آورد و البته به پیروزی امیدوارتر می‌کند. حجت‌الاسلام مقیسه که این روزها ۶۰ سالگی‌اش را تجربه می‌کند از مبارزان انقلابی است؛ فردی که ۱۱ ماه طعم اسارت در زندان رژیم پهلوی را هم چشیده است، البته در سن ۱۶ سالگی هم حدود دو هفته به دلیل تجمع در فیضیه بازداشت بوده و بعد از آن در سال ۵۵ هم دوباره دستگیر شده و بعد از ۱۱ ماه اسارت از زندان آزاد می‌شود و البته به گفته خودش این زندان رفتن‌ها هرگز نتوانست جلوی مبارزاتش را بگیرد و درگیری و مبارزاتش تا ۲۲ بهمن ادامه داشته است. وی در گفته‌هایش فقط و فقط از سیل جمعیت می‌گوید اینکه در بهشت‌زهرا دیگر این سیل جمعیت بود که آن‌ها را به این‌سو و آن‌سو می‌برد و البته اشک شوق هم در کنار این سیل جمعیت سیلی دیگر به راه انداخته بود. دستور بستن فرودگاه انقلابی به پا کرد غلامحسین توحیدی منش هم از دیگر مبارزان انقلابی سال‌های قبل است، او از روزهای قبل از ۱۲ بهمن خود را از قم به تهران رسانده بود و روزها در انتظار امام خمینی(ره) مسیر فرودگاه تا محل اقامتش را که یکی از حسینیه‌های اطراف بود طی می‌کرده است. توحیدی منش که این روزها در ۶۶ سالگی گرد پیری بر چهره‌اش نشسته از دستور بختیار برای بستن فرودگاه می‌گوید. اینکه این دستور انگار انقلابی دیگر به پا کرد و مردم در میدان انقلاب که آن زمان میدان ۲۴ اسفند بود با رژیم درگیر شدند و البته تعدادی از افراد هم در این درگیری به شهادت رسیدند و این درگیری مقدمه‌ای شد که شاپور بختیار از ترسی که به جانش افتاده بود فرودگاه را از زره‌پوش‌ها خالی و مهرآباد آماده ورود قدم‌های امام باشد. به گفته این مبارز انقلابی حتی خبر شهادت وی در این روز به خانواده‌اش داده می‌شود و برادرانش در پی یافتن او به تهران می‌آیند اما وی بعداً با بازگشت به خانه خبر سلامتی‌اش را به مادرش می‌دهد. توحیدی منش البته از جانبازان انقلاب هم محسوب می‌شود به گفته وی روز ۱۶ بهمن سال ۵۷ هنگامی‌که در درگیری‌ها برخی از نارنجک‌ها عمل نمی‌کرده است، وی در حال بررسی آن‌ها بوده که یکی از این نارنجک‌ها در دستانش منفجر می‌شود و او از جمله معدود افرادی است که بعد از ۱۲ بهمن ۵۷ طعم زخمی شدن و جانبازی انقلاب را هم می‌چشد. غلامحسین توحیدی منش در ادامه سخنانش بر فداکاری و گذشت مردم تأکید دارد و بر همدلی‌هایی که حاکم بود. وی بر این باور است که اگر فداکاری و گذشت‌ها نبود قطعاً انقلابی رخ نمی‌داد، اینکه انقلاب ابتدا در درون مردم شکل یافته و از آنجا نمود عملی پیدا کرد. وی مثالی هم در این زمینه دارد اینکه وقتی افراد و مبارزان دستگیر می‌شدند افراد محل بخشی از هزینه خانواده وی را تأمین می‌کردند و اگر فردی در جریان تظاهرات زخمی می‌شد تا بیمارستان و ادامه درمان وی را همراهی می‌کردند. خاطرات تبعید همراه با آیت الله فاضل لنکرانی محسن عندلیب هم از دیگر مبارزان است، طلبه جوان آن روزها که طعم اسارت و تبعید را چشیده است. وی هم از دستگیری‌اش در سال ۴۹ و یک سال زندان می‌گوید و البته سختی‌ها و شکنجه‌های آن روزها. وی پس از آزادی در آذرماه سال ۵۰، مجدد در شهریور سال ۵۲ به همراه گروهی که آن زمان به عنوان «گروه ۲۵ نفره» معروف بوده به همراه مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی و مرحوم آیت الله مشکینی دستگیر شده است. حجت الاسلام عندلیب بعد از دستگیری به مدت سه سال به همراه آیت الله فاضل لنکرانی به شهر بابک تبعید می‌شود و در آنجا در محضر این عالم دروس حوزوی را پیگیری می‌کند هر چند که به گفته خودش شهربانی بعد از اطلاع از این ماجرا از برگزاری جلسات درس جلوگیری کرده و فشار بیشتری را به آن‌ها تحمیل می‌کند. وی روزهای قبل از ۱۲ بهمن را یادآور می‌شود؛ گرچه برخی از مواقع به دلیل گذشت زمان برخی از روزها را به خوبی به یاد ندارد اما تأکید می‌کند که وی در آن موقع ممنوع المنبر بوده اما این ممنوعیت هم نتوانسته بود او را از مبارزه دور کند. حجت الاسلام عندلیب در ادامه می‌گوید که در روزهای بهمن سال ۵۷ در یکی از روستاهای اطراف اراک مشغول تبلیغ بوده و در آنجا هم مباحث مبارزاتی را دنبال می‌کرده است. وی در سخنان جالبی که به خوبی هم به یاد دارد می‌گوید: مردم وقتی متوجه شدند بختیار اعلام کرده که فرودگاه را می‌بندد و به امام اجازه ورود نمی‌دهد مردم این روستا می‌گفتند که حاضرند دست‌هایشان را در کنار یکدیگر قرار دهند تا باند فرودگاهی باشد و هواپیمای امام بر روی دست‌هایشان بنشیند. وی این گفته مردم را با خوشحالی و شور و شعف خاصی تعریف می کند حجت الاسلام عندلیب در ادامه از روز ۱۲ بهمن می‌گوید اینکه وقتی متوجه شده که بالاخره در میان اما و اگر ها و تهدیدها هواپیمای امام به زمین نشسته است بلافاصله از همان روستا خود را به تهران رسانده و در بهشت زهرا مستقر شده و سخنرانی کوبنده آن روز امام را از نزدیک شنیده است. وی هم از خروش ملت در بهشت زهرا می‌گوید، اینکه از تمامی شهرها و روستاهای کشور مردم خود را به بهشت زهرا رسانده بودند، اینکه مردم از سخنرانی امام به وجد آمده بودند و همه مطمئن شدند که دیگر رژیم پهلوی در کار نیست و انقلاب به پیروزی رسیده است. به گفته وی بعد از سخنرانی آن روز، او و آیت الله قدوسی و حدود ۴۰ اتوبوس که همگی از طلاب بودند بعد از بهشت زهرا به سمت مدرسه علوی که در آن موقع محل استقرار امام بود حرکت کردند تا با امام دیداری را از نزدیک داشته باشند. بالاخره در میان همه داد و فریادهای پوشالی بختیار و هجمه‌های ترس و وحشتی که رژیم ایجاد کرده بود امام در ۱۲ بهمن با استقبال میلیونی که شاید در تاریخ بی‌نظیر و بی‌سابقه باشد به کشور بازگشت و ۱۰ روز بعد رژیمی که تا دندان مسلح بود و حمایت تمامی کشورهای قدرتمند را همراه داشت مغلوب اراده ملت شد و انقلاب به پیروزی رسید.