کد خبر: 710
منتشر شده در سه شنبه, 10 اسفند 1395 20:44
غزاله علیزاده ۲۷ بهمنماه ۱۳۲۷ در مشهد زاده شد. مادر غزاله، منیرالسادات سیدی زنی شاعر و نویسنده بود. او لیسانس علوم سیاسی خود را از دانشگاه تهران گرفت. غزاله علیزاده در یک روز جمعه ۲۱ ادردیبهشت ۱۳۷۵، تعدادی از ساکنان محلهای در جنگل اطراف شهر رامسر در شمال ایران و در روستای «جواهرده» جسدی را...
غزاله علیزاده ۲۷ بهمنماه ۱۳۲۷ در مشهد زاده شد. مادر غزاله، منیرالسادات سیدی زنی شاعر و نویسنده بود. او لیسانس علوم سیاسی خود را از دانشگاه تهران گرفت.
غزاله علیزاده
در یک روز جمعه ۲۱ ادردیبهشت ۱۳۷۵، تعدادی از ساکنان محلهای در جنگل اطراف شهر رامسر در شمال ایران و در روستای «جواهرده» جسدی را یافتند که از درختی حلقآویز شده بود. او کسی نبود جز «غزاله علیزاده» نویسندهی ایرانی و صاحب رمان مشهور دو جلدی «خانه ادریسیها». غزاله علیزاده ۲۷ بهمنماه ۱۳۲۷ در مشهد زاده شد. مادر غزاله، منیرالسادات سیدی زنی شاعر و نویسنده بود. او لیسانس علوم سیاسی خود را از دانشگاه تهران گرفت و پس از آن به فرانسه سفر کرد و در دانشگاه سوربن ِ شهر پاریس در رشتههای فلسفه و سینما درس خواند.البته او در ابتدا برای تحصیل در رشتهی حقوق که رشتهی مورد علاقهی مادر بود راهی فرانسه شده بود اما با تلاش فراون رشتهاش را به فلسفه تغییر داد. او قصد داشت پایاننامهاش را در مورد مولانا، شاعر و عارف سرشناس ایرانی بنویسد، اما مرگ ناگهانی پدر مانع این کار شد. فعالیت ادبی غزاله علیزاده در دههی ۱۳۴۰ و در شهر زادگاهش با چاپ داستان شروع شد. اولین مجموعه داستانی علیزاده «سفر ناگذشتنی» نام داشت که در سال ۱۳۵۶انتشار یافت.
غزاله علیزاده دو بار ازدواج کرد؛ بار اول با «بیژن الهی» که از این ازدواح دختری به نام «سلما» مانده است. غزاله از دو دختر بیسرپرست نیز نگهداری میکرد. علیزاده پس از جدایی از الهی در سال ۱۳۵۴ با محمدرضا نظامشهیدی ازدواج کرد. سلما الهی دختر غزاله و بیژن، از شاگردان موسیقی ِ خوانندهی ایرانی، پری زنگنه بود. ایشان در مورد شاگرد خود چنین میگوید: "سلما آلتوی خيلی قوی دارد، يعنی صدايش پرحجم زنانه است و من حدود دو سال با او کار به طور خصوصی کار کردم و او اکنون در اپرای پاريس مشغول ادامه تحصيل است و در بعضی از کنسرتهايم در اروپا اگر به سلمی دسترسی داشته باشم، از او میخواهم بيايد بخواند تا به علاقهمندان معرفی شود."
غزاله علیزاده در مورد خود و زندگیاش در گفتوگویی با مجلهی ادبی «گردون»، شماره ۵۱، مهرماه ۱۳۷۴ اینچنین میگوید: «دوازده، سيزده ساله بودم، دنيا را نمیشناختم. کی دنيا را میشناسد؟ اين تودهی بیشکل مدام در حال تغيير را که دور خودش میپيچد و از يک تاريکی میرود به طرف تاريکی ديگر. در اين فاصله، ما بيش و کم رؤيا میبافيم، فکر میکنيم میشود سرشت انسان را عوض کرد، آن مايهی حيرتانگيز از حيوانيت در خود و ديگران را. ما نسلی بوديم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتيم. هيچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤيا، حيرت میکنم. تا اين درجه وابستگی به ماديت، اگر هم نشانهی عقل معيشت باشد، باز حاکي از زوال است. ما واژههای مقدس داشتيم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زيبايی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت… اغلب دراز میکشيدم روی چمن مرطوب و خيره میشدم به آسمان. پارههای ابر گذر میکردند، اشتياق و حيرت نوجوانی بیقرار میدميدم به آسمان. در گلخانه مینشستم، بیوقفه کتاب میخواندم، نويسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقديس میستودم. از جهان روزمرگی، تقديس گريخته است و اين بحران جنبهی بومی ندارد. پشت مرزها هم تقديس و آرمانگرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسيت و پول گريزنده، اقيانوسهای عظيم را در حد حوضچههایی تنگ فروکاسته است.» آنچه نام غزاله علیزاده را به عنوان نویسندهای صاحبسبْک و معتبر در قصهنویسی ایران به ثبت رساند انتشار رمان دو جلدی ِ «خانه ادریسیها» در سال ۱۳۷۰ بود. البته آثار دیگر علیزاده همچون «چهار راه»، «دو منظره»، «تالارها» و «شبهای تهران» همه نشانهای از تسلط نویسندهای در حیطهی کار خود است. علیزاده در همهی آثارش آرمانگرایی ایدهآلیست با دغدغههای فمینیستی است.
«زنهای "خانه ادريسیها" نمادهايی از ترس، تنهايی، حسرت و ناكامی هستند. اين نمادها حتی در زنی مثل ركسانا كه آشوبگرانه به سنت شكنی میپردازد و در نهايت با ناكامی و شكست مواجه میشود هم ديده میشود. لقا پيردختری تنهاست كه تمام توانايیها و نيروهای زنانهاش در او، تبديل به نفرتی بیبديل از مردان شده است؛ نفرتی كه شايد زائيده مطلوب واقع نشدن باشد. اين سرخوردگی در نهايت در بانوی كهنسال خانه، خانم ادريسی به نمادهايی فرهنگی و سنتی تبديل میشود؛ سنتهايی كه به نوعی ميراث زن شرقی است.
در داستانهای علیزاده زوجها همیشه دردی جانکاه را تحمل میکنند. دردی که آنها را به تنهایی و انزوا میکشاند.علیزاده در داستانهایش هیچگاه یک سویه نگاه نکرده است. اگر تصویر مثبت یا منفی از زنان ارائه داده در مقابل از تصویر مثبت یا منفی مردان نیز نوشته است. منتهی نقش زنان را به دلیل کمرنگ بودن آن در طول تاریخ برجسته نشان داده است. شخصیتهای داستانهای او نیز در رویای گریز از دلتنگیهای تسكینناپذیر به جست وجویی اشراقی و اساطیری در پی خوشبختی برمیآیند. اینان دل به رویایی میسپرند و مثلا ً گرد مردی خیالپردازیها میكنند، اما در برخورد با واقعیت از اوهام به در میآیند و درمییابند خوشبخت نزیستهاند. علیزاده در رمانهای "خانهٔ ادریسیها" و« شبهای تهران» زنان را در مواجهه با حادترین مسائل اجتماعی تصویر میكند.»
آیدین آغداشلو، نقاش و نویسنده در مورد زمانی که خبر مرگ غزاله علیزاده را شنید و همچنین قلم و زندگی او در روزنامهی شرق ۲۲ بهمنماه ۱۳۹۱ چنین میگوید: «شبی که خبر رفتن او را از همسرم فیروزه شنیدم، تا صبح در بالکن آپارتمان خیابان جمشیدیهمان بیدار نشستم و چشم انداز شبِ شهرِ گسترده تا دور دست را تماشا کردم و گریه کردم. یاد همه شبهایی افتادم که جماعتی میشدیم: من و فیروزه و بهرام بیضایی و رضا براهنی و محمد علی سپانلو و عزیز معتضدی و شهره و نوذر، و همراه با دیگرانی که او دوستشان داشت و من اغلبشان را دوست نداشتم، به خانهاش میرفتیم و بعد از شام، بازیهای بچهگانهای را که او پیشنهاد میکرد – از طرح معما تا مسابقهها - اجرا میکردیم و میخندیدیم و کیف میکردیم و دوباره بر میگشتیم به نوجوانیهایمان. در همان مقاله نوشتم: «غزاله نوشتن را از دهه ۱۳۴۰ شروع کرد و ادامه داد تا قصه بلند خانه ادریسیها، در دو جلد، و در این سی سال (در آن سی سال) همیشه نویسندهای حرفهای باقی ماند. هر چند حاصل عمر نویسندگیاش مختصر است اما زیاد کار کرد و آرام آرام توانست نثر و نگرش شخصیاش را پیدا کند. پر و پیمان زندگی کرد و در عمر کوتاهش از تندی و خشم و عناد و مهر و لطف و عنایت هیچ کم نگذاشت.
همیشه خانمی بود تمام و کمال و به خاطر رفاهی که داشت دغدغه امور جاری زندگی دست و پا گیرش نشد و چونان بزرگ زادهای متشخص زندگانی کرد. اهل مراقبت و حمایت از هر گمگشتهای بود و در خانهاش به روی همه باز. هر جا که دعوت میشد دخترش سلمی را، که از بیژن اللهی داشت، و دو دختر دیگرش را که بر کشیده و بر گرفته و غرق مهر و حمایت و مراقبتشان کرده بود، با دوستان و دوستداران فراوان به همراه میبرد و ورودش انگار با صدای طبل و شیپور جارچیان اعلام میشد! فاصلهاش را همیشه نگاه میداشت - نه اینکه چیزی در رفاقت کم بگذارد - اما مثل این بود که حرف مهم و ناگفته ماندهای را میخواهد همچنان نگوید و ناچار رفتارش را در هالهای از مزاح و حرفهای پیشپاافتاده میپیچید و چه خوب بلد بود خودش را به گیجی و بیخبری بزند و قصهای را که بارها شنیده طوری با علاقه و تعجب گوش کند که انگار بار اولش است! و اغلب فریب میخوردی و گمان میکردی همه حواسش پیش توست، که نبود، و لابد داشت قصههایش را در ذهنش مینوشت و مرور میکرد. همین قصهها را که در«کارگاه خیال» شکل میداد، نمینوشت و «تقریر» میکرد و محرّرها و منشیهایی داشت که تقریرش را «مینگاشتند» و او – شبیه مجسمه «پولین بناپارتِ» کانووای مجسمهساز - روی کاناپه لم میداد و چشمهایش را میبست و بلندبلند قصههایش را میگفت.»
غزاله علیزاده با آگاهی از بیماری سرطان در روستای جواهرده خود را حلقآویز کرد. او در یادداشت پیش از خودکشی خود چنین نوشت: «آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و کوشان عزیز! رسیدگی به نوشتههای ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار میکنم. ساعت یک و نیم است. خستهام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گم و گور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید. نمیگویم بسوزانید. از هیچکس متنفر نیستم. برای دوستداشتن نوشته ام، نمیخواهم، تنها و خستهام برای همین میروم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانهای تاریک. من غلام خانههای روشنم. از خانم دانشور عزیز خداحافظی میکنم. چقدر به همه و به من محبت کرده است. چقدر به او احترام میگذارم. بانوی رمان، بانوی عطوفت و یک هنرمند راست و درست. با شفقت بسیار. خداحافظ دوستان عزیزم.»
اهل قلم بیش از هر کسی از موقعیت خود با خبرند، یا انتظار می رود که با خبر باشند. خود غزاله هم در آخرین نوشتهی چاپ شدهاش، و پیش از فراق دایمش، گفته است: «جدایی بسیار پیش از آنکه مسجل شود روی میدهد». (آدینه ۱۰۸ -۱۰۹)یعنی صدای ترکبرداشتن و شکستن جانها، پیشاپیش دستکم برای اهل این صنف شنیدنی است. مثل صدای تراشیده شدن روح است که برای این رؤیابینان در انزوا شنیدنی است.» از آثار غزاله علیزاده علاوه بر آنها که نام برده شد میتوان به «دو منظره» در سال ۱۳۶۳ و «بعد از تابستان» در سال ۱۳۵۵ و «تالارها» و « رویای خانه و کابوس زوال» اشاره کرد. چهار اثر از آثار علیزاده با نام «با غزاله تا ناکجا» در سال ۱۳۷۸ توسط نشر توس منتشر شد.
برترین ها
اخبار مرتبط :
یادداشت خودکشی نویسنده زن معروف ایرانی
درباره زندگی اولین نویسنده زن ایرانی سیمین دانشور چه میدانید؟
گوگل به تصویر یک نویسنده زن آراسته شد
مرگ دردناک نویسنده زن ایرانی در ایرلند
زندگی نامه محمد علی جمال زاده ، نویسنده طنز ایرانی + عکس
نوشتن دیدگاه