عرفه در شعر فارسی، حال و هوای معرفت دارد و شعرای ایران زمین، نگاهی عارفانه و البته عاشقانه به این روز مبارک دارند. خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: امروز، یکی از مهمترین روزهای سال است؛ روز عرفه و شناخت و در عین حال توبه و مناجات. در اهمیت نهمین روز از ماه ذیحجه همین بس که جاماندگان از قافله آمرزش شب قدر، به این روز حواله داده می شوند؛ آنجا که می فرماید: هرکه در رمضان المبارک و در شب قدر آمرزیده نشود؛ باید تا عرفه و عرفات صبر کند. دارد زمان توبه ما دیر می شود بی توبه هم زمانه چه دلگیر می شود  دارد دگر یواش یواش از نشانه ها آن بنده جوان تو پیر می شود  وقتی ز دست شب و روز است قدر من قدر مُسلَّمم آینه تسلیم می شود  باید سراغ قافله عرشیان گرفت ور نه هوای شهر، نفس گیر می شود  پیش شهید عشق چه سان سر کنم بلند وقتی نگاه فاطمه تکثیر می شود  اینجا هنوز وقتی برای انابه هست با یک اشاره بر لبم اکسیر می شود  گاهی که خالصانه ترین گریه می کنم تقدیر هم مؤیّد تغییر می شود  حالا ز دست لیله قدر آمدیم و رفت تکلیف چیست؟ بر تو چه تقدیر می شود؟  باید که راهی عرفه گردی ای رفیق آنجا که معرفت به تقسیم می شود و البته از رحمت الهی به دور است که جاماندگان از سرزمین مقدّس عرفات، از توبه و آمرزش محروم باشند؛ به ویژه آنکه حاجیان ایرانی در این روز، قطعا به یاد تمام هموطنان خود، بلکه به یاد همه برادران ایمانی شان خواهند بود. اما همه چیز در این روز، به کربلا و عاشورا بر می گردد؛ نکته ای که در اکثر قریب به اتفاق اشعار سروده درباره عظمت این روز، به چشم می خورَد: تا که از سوی حق آوای بیا می آید وسط روز، گدا پشت گدا می آید  هاتفی زد به روی شانه ام و گفت بیا از شفاخانه حق بوی دوا می آید وقتی یک کوهِ گُنَه با پَرِ کاهی پاک است از گنهکار نپرسید چرا می آید  ناله ها از سر این است که بی چیز شدم کیسه زر که فرو ریخت صدا می آید  حج نرفتم ولی یک "لَکَ لبیک حسین" از همین جا که بگویم خدا می آید  رختِ إحرام نبسته، همه مُحرِم شده ایم خودمانیم سپیدی چه به ما می آید آنقدر جرم و خطا سر زده از ما که فقط به تو بخشیدن این جُرم و خطا می آید  عرفات است ولی هرکه بگوید یا رب پاسخش از طرف کرب و بلا می آید اینک نوبت شعری از علی اکبر لطیفیان است؛ شاعری که روز عرفه را روز مناجات و دعا می بیند و با پایانی از کربلا، چنین می سراید:  پهن شد سفره ی احسان، همه را بخشیدی باز با لطف فروان همه را بخشیدی  ابر وقتی که ببارد همه جا می بارد رحمتت ریخت و یکسان همه را بخشیدی  گفته بودند به ما سخت نمی گیری تو همه دیدیم چه آسان همه را بخشیدی یک نفر توبه کند با همه خو می گیری یک نفر گشت پشیمان همه را بخشیدی  پس گنهکاریِ امروز مرا نیز ببخش تو که ایام قدیم، آن همه را بخشیدی حیف از ماه تو که خرج گناهان بشود تو همان ماه مبارک، همه را بخشیدی داشت کارم گره می خورد ولی تا گفتم "جان آقای خراسان" همه را بخشیدی  بی سبب نیست شبِ جمعه، شب رحمت شد مادری گفت "حسین جان"، همه را بخشیدی اکنون به اشعاری از شاعر پیشکسوت آئینی، غلامرضا سازگار می رسیم. او در یکی از این اشعار، عرفات و شناخت الهی را در درون خود انسانها جستجو می کند و دلهای همه عُشّاق جا مانده از کاروان عشق را به آن سمت و سو روانه می سازد؛ سمت و سویی که همه حاجیان، در آغوش خدا جای گرفته اند:       لبیک که در دل عرفات است و منایم       لبیک که از خویش نمودند جدایم       لبیک که سر تا به قدم محو خدایم       لبیک که امروز ندانم به کجایم       پرواز کُنان زین قفس جسم ضعیفم       گه در جَبَل الرّحمه و گه مسجد خیفم       آن وادی سوزنده که دل راهسپارش       پیداست دو صد باغ گُل از هر سر خارش       دارند همه رنگ خدایی ز غبارش       هر کس به زبانی شده همصحبت یارش       قومی به مناجات و گروهی به دعایند       از خویش سفر کرده در آغوش خدایند       این جا عرفات است و یا روحِ من آن جاست       هم شده آتشکده هم دیده دو دریاست       پای جبل الرّحمه یکی زمزمه برپاست       این زمزمه، فریاد دل یوسف زهراست       این سوز حسین است که خود بحر نجات است       می سوزد و مشغول دعای عرفات است       دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود       ما غافل و در وادی مشعر خبری بود       در محفل حُجّاج صفای دگری بود       اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود       هر سوخته دل، تا به سحر تاب و تبی داشت       ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید       آیا اثر از گمشده ی شیعه ندیدید؟       در دل شب ناله مهدی نشنیدید؟       آیا ز گلستان رُخش لاله نچیدید؟       آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود       دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود       امروز به هر خیمه بگردید و بجویید       گرد گنه از آینه ی دیده بشویید       در داخل هر خیمه بگردید و بجویید       یابن الحسن از سوز دل خسته بگویید او در ادامه، اشاره ای هم به صحرای منا دارد؛        شاید به منا چهره دلدار ببینید       از یار بخواهید رخ یار ببینید       امروز که حجاج به صحرای منایند       از خویش جدایند و در آغوش خدایند       لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند       در ذکر خدا با نفس روح فزایند       کردند پر از زمزمه و ناله منا را       یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را. و اینک شعر دیگری را از همین شاعر و درباره همین مناسبت از نظر می گذرانیم؛ شعری که در آن گریزی از صحرای عرفات به صحرای کربلا زده می شود: چه خوب شد عرفه دلبرم صدایم کردخدا به خاطر ارباب این عطایم کرد به دامن جبل الرحمه پا به پای حبیببه آستان رفیع دعا رهایم کرد چه فرصتی که به همراه کاروان حسینمسافر سفر دشت نینوایم کرد ز سعی مروه و سعی صفا عبورم دادبه طواف حج حقیقی دل آشنایم کرد چه منّتی که در این روز معرفت، ارباببه خوان نعمت العفو خود گدایم کرد منی که هیچ نبودم به شیء مذکوریبه حُبّ فاطمه شایسته ثنایم کرد به افتخار علی ره به بام هم دادکه همنشین تمام فرشته هایم کرد ز گریه حوله ی إحرام دلبرم خیس استصدای ناله ارباب مبتلایم کرد همه به حال دعای حسین می گریندنوای "یا رب" زینب پر از نوایم کرد به دیده اشک مناجات کودکان زیباستز گاهواره خود کودکی ندایم کرد علی اکبر و طعم فرازهای دعابه شیوه های دعا خواندن آشنایم کرد به اشک چشم علمدار کاروان سوگندحسین بود که دلداده ی خدایم کرد همان حسین که با جلوه ی کرامتِ خودکَرَم نمود و صدا سوی خیمه هایم کرد بدون اذن خودش کربلا نمی آیمز درد با که بگویم که کربلایم کرد خوشم از آنکه بگویم به دوستان شهیدحسین عاقبت از عشق خود فنایم کرد لازم به ذکر است، امروز همچنین، سالروز شهادت حضرت مسلم بن عقیل (ع) هم هست؛ مصیبتی که شاعرانی مانند قاسم نعمتی برایش سروده دارند؛ ابیاتی که از زبان این سفیر مظلوم حضرت سیدالشهداء (ع)، پایان بخش این گفتار خواهد بود: هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشدبا شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد حال و روز منِ آواره تماشا داردتکیه گاهم به جز این گوشه ی دیوار نشد روزه دارم من و لب تشنه و سرگردانمبِینِ این شهر کسی بانیِ افطار نشد دست بر دست زنم دل نِگرانم چه کنم؟مثل من هیچ سَفیری خجل از یار نشد خواستم تا برسانم به تو پیغام، میاپسر فاطمه، شرمنده ام انگار، نشد پیکر بی سرم از پا به سرِ دار زدنداین بلا بر سر من آمد و تکرار نشد