کد خبر: 1822
منتشر شده در چهارشنبه, 11 اسفند 1395 09:39
قدس آنلاین - ماجرا از روزی شروع شد که چکهایم یکی پس از دیگری برگشت خورد، بهم ریخته بودم و پولی برای پرداخت چکها نداشتم که یکی از دوستانم سیروس را به من معرفی کرد، میگفت او سرمایه دار است و در این قبیل موارد حاضر است به دوستانش کمک کند. او من را به سیروس معرفی کرد و در همان مرحله اول آشنایی او...
قدس آنلاین - ماجرا از روزی شروع شد که چکهایم یکی پس از دیگری برگشت خورد، بهم ریخته بودم و پولی برای پرداخت چکها نداشتم که یکی از دوستانم سیروس را به من معرفی کرد، میگفت او سرمایه دار است و در این قبیل موارد حاضر است به دوستانش کمک کند.
او من را به سیروس معرفی کرد و در همان مرحله اول آشنایی او به من آنقدر پول داد که بتوانم بدهیهایم را پرداخت کنم. با خودم گفتم به کارم میچسبم و بدهی سیروس را چند ماهه پرداخت میکنم، اما کار و بارم نگرفت و هر روز بدتر از دیروز شد. کار به جایی رسید که چند ماه بعد نه تنها نتوانستم پول سیروس را برگردانم که دوباره سراغش رفتم تا پول قرض بگیرم. هر چند توقع نداشتم، اما سیروس با روی باز پذیرفت که باز هم به من پول بدهد، همین مسأله باعث شد که من روی قرض دادن سیروس بیشتر حساب کنم و هر بار که به مشکل مالی میخوردم سراغ او بروم.
متأسفانه در کارم موفق نبودم و هر روز اوضاع مالیام بدتر از روز قبل میشد و قرض گرفتنها ادامه یافت تا روزی که با برگه احضاریه شکایت سیروس روبه رو شدم، او چکهایی که بابت پولهای قرضی از من گرفته بود به اجرا گذاشت و من را به دادگاه کشاند، ولی من پولی برای بازپرداخت نداشتم و چارهای نداشتم جز اینکه برای رهایی از زندان رضایت سیروس را جلب کنم، سیروس پولش را میخواست و من مجبور شدم سند خانه و مغازهام را به نام او کنم و یک باره تبدیل به مستأجر او شوم.
باورم نمیشد که یک روزه تمام دارایی و سرمایه زندگیام را از دست بدهم و همین مسأله باعث شد تا از سیروس کینه به دل بگیرم، اینکه چرا هنگام قرض دادن پولها اخطار نداد، چرا به من مهلت نداد و چرا ناگهان همه چیزم را از من گرفت، همه باعث شد تا او را مسبب همه بدبختیهایم ببینم. در فکر انتقام بودم تا او را هم بدبخت کنم و همان گونه که زندگی من نابود شد، زندگی او را هم نابود کنم.
نقشهای کشیدم، نقشه یک قتل، اما این کار از عهده من خارج بود، او میدانست که از او کینه دارم و شاید به حرفهایم شک میکرد، پس موضوع را با سه نفر از دوستانم در میان گذاشتم و آنها قبول کردند که همراهیام کنند.
سیروس را طبق نقشه به سواحل آستارا کشیدیم و در موقعیتی که طراحی کرده بودم با اسلحهای که همراهم بود به او شلیک کردم و سیروس جان باخت. نقشه بعدیام این بود که جسد او را بسوزانم تا قابل شناسایی نباشد و سپس داخل صندوق عقب ماشینش گذاشتیم و با همان ماشین جسد را به محلی خلوت برده و رها کردیم.
طبق نقشه من جسد توسط حیوانات وحشی خورده میشد و چیزی باقی نمیماند که شناسایی شود، اما راست میگویند که خون مقتول دامن قاتل را میگیرد. سیروس اهل تالش بود و فاصله زیاد در محل شناسایی او را غیرممکن میکرد، اما خیلی زودتر از چیزی که تصور میکردم راز این قتل فاش شد و مأموران خیلی راحت من را شناسایی و دستگیر کردند. امروز میفهمم که سیروس زندگی من را نابود نکرد، این خودم بودم که با بدهکاریهایی که هر روز بیشتر از قبل بالا میآوردم، زندگیام را نابود کردم. سیروس حقش را میخواست ولی من به جای پولش به او گلوله دادم.
نوشتن دیدگاه