کد خبر: 14621
منتشر شده در دوشنبه, 29 خرداد 1396 09:01
یك پسر برای پیدا كردن كار از خانه به راه افتاده و به یكی از این فروشگاهای بزرگ كه همه چیز می فروشند در ایالت كالیفرنیا رفت. مدیر فروشگاه به او گفت: «یك روز فرصت داری تا به طور آزمایشی كار كرده و در پایان روز با توجه به نتیجه كار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم.» در پایان اولین روز كاری، مدیر به...
یك پسر برای پیدا كردن كار از خانه به راه افتاده و به یكی از این فروشگاهای بزرگ كه همه چیز می فروشند در ایالت كالیفرنیا رفت.
مدیر
فروشگاه به او گفت: «یك روز فرصت داری تا به طور آزمایشی كار كرده و در
پایان روز با توجه به نتیجه كار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم.»
در پایان اولین روز كاری، مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید كه چند مشتری داشته است؟ پسر پاسخ داد: «یك مشتری.»
مدیر
با تعجب گفت: «تنها یك مشتری؟ بیتجربهترین متقاضیان در اینجا حداقل 10
تا 20 فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟»
پسر گفت: «134،999/50 دلار.»
مدیر فریاد كشید: «134،999/50 دلار؟ مگه چی فروختی؟»
پسر
گفت: «اول یك قلاب ماهیگیری كوچك فروختم، بعد یك قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد
یك چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یك چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. بعد پرسیدم
كجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی، من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج
دارید و یك قایق توربوی دو موتوره به او فروختم. بعد پرسیدم ماشینتان چیست
و آیا میتواند این قایق را بكشد؟ كه گفت هوندا سیویك، من هم یك بلیزر
دبلیو دی4 به او پیشنهاد دادم كه او هم خرید.»
مدیر با تعجب پرسید: او آمده بود كه یك قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟»
پسر
به آرامی گفت: نه، او آمده بود یك بسته قرص سردرد بخرد كه من گفتم بیا
برای آخر هفتهات یك برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم، شاید سردردت بهتر شد!»
نوشتن دیدگاه