به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: نگاه جبرگرایانه کوییلو به «تحصیل نتیجه» پس از انتخاب «افسانه شخصی»، هیچ توجیهی برای قبول و دفاع ندارد. وی به دیگران اطمینان می دهد که در صورت پذیرش افسانه شخصی و پیگیری آن، حتما به رویاهای خود می رسند و این تعهد هستی به انسان ها و امری تغییرناپذیر است: تحقق بخشیدن به افسانه شخصی، یگانه وظیفه آدمیان است. وقتی کسی به راستی چیزی را بخواهد، تمامی کیهان همدست می شود تا به رویایش تحقق بخشد. معلوم می شود چرا کوئیلو اصرار دارد افسانه شخصی را با امر محتوم گره بزند! چون در این صورت خواننده با اعتماد به گواهی کوییلو که حتما به هدفش می رسد، جدی تر به تعقیب رویاها می پردازد و با انگیزه کسب تجربه و با این قصد که به یکبار امتحان اش می ارزد، در قدم اول در مواجهه با ایده افسانه شخصی جبهه نمی گیرد و با ابزار تعقل، این ایده را به محک سنجش نمی برد. روشن است اگر فرضیه افسانه شخصی تنها پشتوانه خود را که گواهی کوئیلو است از دست بدهد، خواننده خود را با بسیاری از مفاهیم خیالی رو به رو می بیند و کوئیلو را طراح مشتی اوهام می انگارد! رضایت خدا، حلقه خودساخته کوییلو برای اتصال دو مفهوم افسانه شخصی و مکتوب است: زیرا از یک طرف تحقق افسانه شخصی را ماموریت الهی برای انسان می داند و از طرف دیگر، نشانه ها را در خدمت این مفهوم قرار می دهد تا بتواند حصول نتیجه را قطعی بنمایاند. در برابر این پرسش که بعد از انتخاب افسانه شخصی به عنوان راه زندگی، از کجا معلوم که تعقیب رویاها نتیجه دهد، کوییلو مخاطبان خود را به سرنوشت محتوم، امیدوار می سازد که بجنگید و همواره به پیش بتازید و رویاهای خود را باور کنید. چرا وی پافشاری می کند که افسانه شخصی را امری مکتوب معرفی کند؟ اگر خالق حکیم از خلق انسان هدفی داشته و آن هدف، مسلم و اجتناب ناپذیر است، چرا آن هدف، افسانه شخصی باشد؟ به راستی کوییلو که گاهی با دقت و وسواس معماهایی را طرح و ذهن مخاطب را با پرسش های ابتدایی درگیر می کند، چرا سوالات اساسی و زیربنایی هستی را بررسی نمی کند؟ وی می گوید:‌وقتی «ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد» را نوشتم، ناچار از خودم پرسیدم کدام کارهای ما لازم است و کدام بیهوده؟ چرا کراوات می زنیم؟ چرا عقربه های ساعت در جهت عقربه های ساعت حرکت می کند؟ ما که سیستم ده دهی داریم چرا روز بیست و چهار ساعت و هر ساعت شصت دقیقه است؟ واقعیت این است که بسیاری از قواعدی که امروز از آنها پیروی می کنیم، هیچ بنیاد درستی ندارند. تا وقتی این وضع ادامه دارد، در جامعه نظام هایی ایجاد می شود که با گذشت زمان کارایی خود را از دست می دهند. با خواندن جملات فوق آنچه به ذهن هر خواننده منصفی می رسد این است که آیا ممکن نیست ایده افسانه شخصی و روح کیهانی، از جمله قواعدی باشند که بنیاد درستی ندارند و در نتیجه با گذشت زمان کارایی خود را از دست بدهند؟ مفهوم افسانه شخصی برای کسی که هستی را بی هدف می داند و خالق هستی را هم بدون حکمت می شناسد، ممکن است برای نجات از سردرگمی- آن هم در کوتاه مدت موثر باشد و بتواند هدفی کودکانه را به عنوان آرمان زندگی به وی معرفی کند، اما برای کسانی که از راه منطق با مسائل هستی رو به رو می شوند و از قوه عاقله خویش مدد می جویند، این مفهوم نه تنها قانع کننده نیست بلکه آنها را به عدم تعادل روحی و رفتاری دچار خواهد کرد و باعث نابسامانی قعلی زندگی خواهد شد. ادامه دارد... *برگرفته از «کاوشی در معنویت های نوظهور (بررسی ده جریان فعال در ایران)» نوشته حمزه شریفی دوست پایان پیام/248