کد خبر: 23307
منتشر شده در جمعه, 07 مهر 1396 19:11
زندگی مولانا جلالالدین محمد بلخی، عارف و شاعر بزرگ ایرانی؛ هم او که «مثنوی معنوی» و «دیوان غزلیات شمس» را سروده و آثاری چون «مجالس سبعه» و «فیه مافیه» را به یادگار نهاده، دارای دو نیمه است؛ یکی پیش از دیدار و انس و الفت با شمسالدین تبریزی و دیگر بعد از دل بستن به شمس. شاید بتوان خلاصه روحیات و...
زندگی مولانا جلالالدین محمد بلخی، عارف و شاعر بزرگ ایرانی؛ هم او که «مثنوی معنوی» و «دیوان غزلیات شمس» را سروده و آثاری چون «مجالس سبعه» و «فیه مافیه» را به یادگار نهاده، دارای دو نیمه است؛ یکی پیش از دیدار و انس و الفت با شمسالدین تبریزی و دیگر بعد از دل بستن به شمس. شاید بتوان خلاصه روحیات و حال و هوای مولانا را در این دو دوره زندگانیاش، در این رباعی او دید:«زاهد بودم، ترانهگویم کردیسَرحلقه بزم و بادهجویم کردیسجادهنشین باوقاری بودمبازیچه کودکان کویم کردی».
** شمس تبریزی که بوده است؟اما این شمسالدین تبریزی که به «شمس پرنده» نیز نامی است، کیست که توانسته انقلاب روحی شگرفی در صاحب «مثنوی معنوی» پدید آورد؟مولانا شمسالدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی، معروف به «شمس تبریزی» از آن دست افرادی است که در تاریخِ عرفان و ادب فارسی زندگی و نامشان آمیخته با اسرار و پوشیدگیها و راز و رمزهای بسیار است. همین پوشیدگیِ احوال افزون برآنکه موجب شده درباره زندگانی شمس تبریزی آگاهی چندانی در دست نباشد، سبب پیدایش افسانههایی درباره زندگی و روحیات وی نیز شده است.نورالدین عبدالرحمان جامی در «نفحات الانس» درباره شمس تبریزی، این عارف سده ششم و هفتم هجری، اینچنین آورده است: «وی مرید شیخ ابوبکر سلّهباف تبریزی بوده است و بعضی گفتهاند مرید شیخ رکنالدین سنجاسی بوده است که شیخ اوحدالدین کرمانی نیز مرید وی است... و میشاید که به صحبت [= همنشینی، درک محضر] همه رسیده باشد و از همه تربیت یافته بود؛ و در آخر حال پیوسته سفر کردی [= میکرد] و نمد سیاه پوشیدی [= میپوشید] و هر جا که رفتی [= میرفت]، در کاروانسرای فرود آمدی [= اقامتِ موقت میکرد]» (نفحاتالانس، به تصحیح دکتر محمود عابدی؛ چاپ ششم، سخن؛ صفحه 466).از همین نوشته جامی به خوبی میتوان روحیه خاصِ شمس تبریزی را دریافت. او فردی بوده که مدام در پی یافتنِ مرادِ دل خود، از شهری به شهر دیگر سفر میکرده تا پیر و مصاحب خاصِ خود را بیابد، اما باوجود آنکه به حضور بزرگان گوناگونی همچون شیخ اوحدالدین کرمانی هم میرسد، هیچیک را آن «مرادِ» خویش نمییابد؛ تا اینکه در سال 642 هجری در قونیه مراد خویش را مییابد.مرحوم استاد جلالالدین همایی، پژوهشگر و نویسنده بزرگ ادبیات، تاریخ، عرفان و فرهنگِ ایرانزمین در مقدمه کتاب «ولدنامه» درباره شمس تبریزی نوشته است که شمس «مردی قلندر گمنام بود. از خط و سواد بهره داشت. او را به قونیه گذار و با مولوی دیدار افتاد. آفتاب دیدارش چنان بر روان مولوی بتافت و آتش در خرمن هستی او زد که هرچه جز معشوق، باقی جمله [= همه] بسوخت» (ولدنامهی سلطان ولد، به تصحیح استاد جلالالدین همایی؛ چاپ نخست، هما؛ صفحه بیست و هفت).
** روایت نخستین دیدار شمس و مولاناشمس تبریزی در سال 642 در ادامه مسافرتهایش به گوشه و کنار عالم (که همین سفرهای پرشمار او را به «شمس پرنده» ملقب کرده بود)، به قونیه، محل زندگی مولانا جلالالدین میرسد. مولانا در آن روزگار به تدریس علوم مشغول بود. روزی که مولانا همراه با جمعی از یارانِ خود از محله «خان شکرریزان» میگذشت، شمس او را میبیند و افسارِ مرکبِ وی را در دست میگیرد و از مولانا میپرسد: «امام المسلمین! بایزید [= بایزید بسطامی، مشهور به «سلطانالعارفین»، از بزرگترین عرفای سده دوم و سوم هجری] بزرگتر است یا مصطفی صلّی الله علیه و سلّم؟ مولانا گفت که: از هیبت آن سؤال گوییا که هفت آسمان از یکدیگر جدا شد و بر زمین ریخت و آتشی عظیم از باطن من بر دماغ [= مغز] زد؛ و از آنجا دیدم که دودی تا ساق عرش برآمد. بعد از آن جواب دادم که: مصطفی، صلّی الله علیه و سلّم، بزرگترینِ عالمیان است؛ چه جای بایزید است؟ گفت: پس چه معنی دارد که مصطفی، صلّی الله علیه و سلّم، میفرماید که 'ماعرفناکَ حقّ معرفتک'؛ و ابویزید میگوید 'سُبحانی مااعظم شأنی!' و 'انا سلطان السلاطین' نیز گفته است؟گفتم که: ابویزید را تشنگی از جرعهیی ساکن شد [یعنی تشنگیاش برطرف شد]، دَم از سیرابی زد.کوزهی ادراک او از آن پُر شد و آن نور به قدر روزنه خانه او بود؛ اما مصطفی را، صلّی الله علیه و سلّم، استسقای [= طلبِ آب کردن] عظیم و تشنگی در تشنگی بود و سینه مبارکش به شرحِ 'ألم نشرح لکَ صدرک' از انشراح، 'أرض الله واسعه' گشته بود. لاجرم دَم از تشنگی زد و هر روز در استدعای زیادتیِ قربت [= افزونیِ قربت و نزدیکی به خداوند] بود. مولانا شمسالدین نعرهیی زد و بیفتاد.مولانا از استر فرود آمد و شاگردان را فرمود تا او را برگرفتند و به مدرسه بردند تا به خود بازآمد [= به هوش آمد و حالت عادی یافت]. سر مبارک او را بر زانو نهاده بود. بعد از آن دست او را بگرفت و روانه شد و مدت سه ماه در خلوتی، لیلاً و نهارا،ً به صومِ وصال [= روزه وصل؛ یعنی در جوار یکدیگر از آب و خوراک گویی بیبهره بودند] نشستند که اصلاً بیرون نیامدند و کسی را زَهره [= جرات] نبود که در خلوتِ ایشان درآید» ( نفحاتالانس، صفحه 467).
** جوشیدن دیگ حسادتِ حاسدان و رفتن شمس از قونیهمولانا جلالالدین محمد بلخی خراسانی که خود مریدان و شیفتگان بسیاری داشت که در آتشِ اشتیاقِ وی میسوختند، پس از آشنایی با شمس، خود مریدِ این مرد شده بود و همه توجهش به وی بود و عمده وقت خود را با شمس تبریزی میگذراند. همین تغییرِ اوضاع و احوال مولانا، موجب شد اندک اندک دیگِ حسادتِ مریدان مولانا نسبت به شمس تبریزی جوشیدن بگیرد و اینجا و آنجا به بدگویی از شمس بپردازند.«اصل و نژاد و حسب و نسب شمس معروف نبود؛ و مریدانِ نارسیده میگفتند شیخ کامل [منظور، مولانا است] فریفته و مسحور مردی مجهول گشته و از همه کار و از همه کس دست باز کشیده است.در حضور و غیاب به شمسالدین بد میگفتند و دشنامش میدادند و به آزارش میداشتند و انتظار میکشیدند و دعا میکردند که وی بمیرد یا از نزد مولوی مهاجرت کند. شب و روزِ انجمنِ خَر مریدان بدین گفتگوها گرم بود و همگی به خون شمسالدین تشنه بودند» (مقدمه «ولدنامه»، صفحه بیست و نه).این بدگوییها و بدخواهیها کار را به جایی میرساند که شمس از قونیه میرود و در دمشق اقامت میکند.
** آب زنید راه را هین که نگار میرسدبا رفتن شمس از نزد مولانا، مریدانِ نافهمِ حسود،گمان میکردند که مولانا دیگر شمس را از یاد خواهد برد و روزگارِ گذشته برای آنان تجدید خواهد شد؛ اما غافل بودند که دوریِ شمس، گُلِ وجود مولانا را روزبهروز افسردهتر و پژمردهتر میکرد.مریدان از کرده خود پشیمان میشوند و این پشیمانی را نزد مولانا ابراز میکنند. از اینرو مولانا فرزند خود، «سلطان ولد» را همراه با مقداری سکه راهی شام میکند تا شمس را بازگرداند. شمس نزد مولانا باز میگردد. مولانا از دیدار دوباره شمس، سراپا شور و نشاط میشود و بیراه نیست اگر در اینباره سروده باشد:«آب زنید راه را، هین که نگار میرسد / مژده دهید باغ را، بوی بهار میرسدراه دهید یار را، آن مه ده چار را / کز رخ نوربخش او نور نثار میرسدچاک شده است آسمان، غلغلهیی است در جهان / عنبر و مشک میدمد، سنجق یار میرسدرونق باغ میرسد، چشم و چراغ میرسد / غم به کناره میرود، مَه به کنار میرسد...» (دیوان غزلیات شمس)
** فراقِ رازآلودی که همیشگی شداما چندی نمیگذرد که شرارتهای «خَرمُریدان» دوباره شعلهور میشود و آنان بیش از پیش دشمنی با شمس آشکار میکنند. کار به جایی میرسد که بین مولانا و شمس فراقِ ابدی روی میدهد. جامی در اینباره روایت کرده است که:«شبی شیخ شمسالدین با مولانا در خلوتی نشسته بودند. شخصی از بیرونِ در شیخ را اشارت کرد تا بیرون آید. فیالحال برخاست و با مولانا گفت: به کشتنم میخوانند. بعد از توقف بسیار، مولانا فرمود: 'ألا لَهُ الخلق و الأمر، تبارک اللهُ ربُّ العالمین' [آیه 54 سوره اعراف: آگاه باش که خلق و امر از آن اوست فرخنده خدایی است پروردگار جهانیان ]. هفت کس دستیکی کرده بودند و در کمین ایستاده، کاردی راندند [= با کارد ضربهیی زدند]. شیخ نعرهیی زد، چنانکه آن جماعت بیهوش بیفتادند؛ و یکی از آنها، علاءالدین محمد بود، فرزند مولانا، که به داغِ 'إنّهُ لیس مِن أهلک' [آیه 46 سوره هود: به یقین او از خاندان تو نیست] اتّسام داشت [= نشان داشت].و چون آن جماعت به هوش باز آمدند، غیر از چند قطره خون هیچ ندیدند. از آن روز باز تا این غایت نشانی از آن سلطانی معنی پیدا نیست» (نفحاتالانس، صفحه 469).این بار برای همیشه شمس از دیدهها نهان میشود و جدایی بین او و مولانا همیشگی میشود. این جدایی در سال 645 هجری رقم میخورد. مرحوم استاد همایی درباره پایان کار شمس بر این باور است که حکایتهایی که درباره قتل او نقل شده، اعتبار چندانی ندارد. این محقق بزرگ در مقدمه «ولدنامه» در اینباره نوشته است:«درباره پایان کار شمسالدین داستانها نوشتهاند، که هیچ کدام درخور اعتماد نیست و همه محققان متّفقند که عاقبتِ کار درست آشکار نشد و از خود ولد هم صریح میشنویم که «نی به کس بو رسید ازو نه اثر»؛ پس تاریخ وفات شمس معلوم نیست» (مقدمه «ولدنامه»، صفحه 30).البته مولانا پس از رفتن ناگهانی شمس، پیوسته بیتاب و بیقرار بود و دو بار به دمشق سفر کرد تا ردّ و نشانی از شمس بیابد، اما هر بار هیچ اثری از او نیافت و دوباره به قونیه بازگشت.
** آرامگاه شمس تبریزی کجاست؟در متنهای کهن و تاریخی درباره مزار و آرامگاهِ شمس نیز مانند زندگی و نحوه مرگش، اختلاف نظر وجود دارد. جامی بر این باور است که پیکر او در قونیه، در کنار مزارِ بهاءالدین ولد (پدر مولانا) یا در مدرسه مولانا به خاک سپرده شده است (نفحات الانس، صفحه469).در «مجمل فصیحیِ» خوافی، ثبت شده است که شمس تبریزی در سال 672 هجری درگذشته و در شهر خوی دفن شده است (مجمل فصیحی، به تصحیح محسن ناجی نصرآبادی، چاپ نخست، اساطیر؛ جلد دوم، صفحه 828).مرحوم استاد محمدامین ریاحی، استاد برجسته ادبیات و مصحح و پژوهشگر نامدار، ضمن اشاره به اعتبار سخنِ صاحب «مجمل فصیحی»، در مقاله ای نوشته است: «مرگ او [= شمس تبریزی]، مرگ درویشی گمنام و مسافری رهگذر نبود؛ بلکه با طول اقامت در آن شهر [= خوی]، چنان احترام و اعتباری یافته بود که آرامگاه شایسته ای بر سر خاکش افراشتهاند که تا قرنها بعد هم زیارتگاه بوده است.با گذشت قرنها آرامگاه شمس ویران شده، تنها منار زیبایی به نام شمس تبریز بر جا است که در آن به سنت کهن ایرانی لابهلای ردیفهای آجر، شاخهای آهو نشانده شده است» (مقاله «مزار شمس تبریزی در خوی است»؛ مجله حافظ، شماره 61، 1388، صفحه 27).
** یادگار شمس تبریزیاز شمس تبریزی اثر مکتوبی که خود نگاشته باشد، برجای نمانده است. به طور کلی شمس چندان به نوشتن و کتابتِ قال و حال اعتقاد نداشته است. تنها اثری که برخی از گفتهها و منقولات شمس را در خود جای داده است، «مقالات شمس» است که گویا برخی از مریدان او از گفتههایش جمعآوری کردهاند.این کتاب را یک بار احمد خوشنویس در سال 1349 تصحیح و منتشر کرده است و بار دیگر دکتر محمدعلی موحد آن را در سال 1361 تصحیح میکند و به همت انتشارات خوارزمی به چاپ میرساند.دکتر توفیق سبحانی، استاد نامدار ادبیات فارسی و مولوی پژوه برجسته در شب «مولویپژوهان» که یکم مهر ماه 96 به همت مجله بخارا و بنیاد دایره المعارف اسلامی در سالن همایش های رایزن دایره المعارف بزرگ اسلامی در نیاوران برگزار شد، در سخنانی درباره «مقالات شمس» گفته است:«شمس را به سقراط مانند کردهاند، که او نیز اثر مکتوب که خود به قلم آورده باشد، نداشت. سخنانی که از شمس در مقالات ثبت کردهاند، همه ساده، نقض و شیرین و در عین حال نامنظم است. این میراث گرانقدر که خود، آن را «خرقه» خوانده است؛ یعنی مقالات، واقعا به معنی میراث است و گفته که خرقه من صحبت است. در این میراث نه تنها از زندگی پرماجرای شمس و درباره تصوف و صوفیان زمان خود او مطالب تازهیی مییابیم، بلکه حکایاتی در آن می خوانیم که مولانا آنها را در مثنوی خود آورده است. در مقالات 128 حکایت و حکایتواره نقل شده که مولانا مستقیم یا غیر مستقیم آنها را در مثنوی آورده است. 16 حکایت نقل شده در مثنوی در هیچ مأخذ دیگری نیست جز در مقالات شمس. شمس به شعر چندان علاقه ای ابراز نمی کرد، اما نثر خودِ او با شعر پهلو میزد».امروز هفتم مهرماه، به یاد شمس تبریزی، آن عارفِ شوریده که زندگی و مرگش با رازهای بسیاری آمیخته و تأثیر بسیاری در «مولانا» شدنِ مولانا جلالالدین محمد بلخی خراسانی گذاشته، در تقویمها روز گرامیداشت «شمس تبریزی» نامگذاری شده است.میزگرد و گزارش**3067**1021گزارش: امیرحسین دولتشاهی**انتشار: حسین نوروزیان
انتهای پیام /*
نوشتن دیدگاه