ساعت: 11:31 منتشر شده در مورخ: 1396/11/12 شناسه خبر: 1292133 اوضاع در کل مناطق جنگی آشفته بود. چند روز بعد و به‌دنبال جلسات متناوب فرماندهان، حاج نوری پس از برگشت از جلسات گفت: باید کل منطقه را تخلیه کنیم و خط پدافندی را روی ارتفاعات کاگل (نقطه صفر مرزی) ایجاد کنیم. به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از دلفان امروز؛ سال های اول تهاجم غافلگیرانه ارتش بعث با سو استفاده از شرایط بعد از انقلاب، دشمن حالت تهاجمی داشت؛ اما مدتی نگذشت که دوران جنگ قدرت، تصمیم گیری و ایجاد روحیه تهاجمی در اختیار رزمندگان اسلام قرار گرفت واین روند تا روز ۲۸فروردین سال ۶۷ ( سقوط فاو) ادامه داشت. درحالیکه به تازگی از عملیات و الفجر 10 و بیت المقدس 4 در منطقه حلبچه و دربندی خان خارج شده بودیم  و روزهای آغازین ماه مبارک رمضان بود هنگام افطار پیچ تلویزیون را باز کردم  تا اخبار آن روز را گوش کنم، ناگهان گوینده خبر اعلام کرد که ارتش بعث عراق با استفاده از بمباران شیمیایی در منطقه فاو اقدام به پاتک نموده است! خبر مبهم بود ! از این رو دلشوره عجیبی  پیدا کردم. این وضعیت تا سحر همان شب ادامه داشت در حالیکه برای صرف سحری با اعضای خانواده بیدار بودیم تلفن خانه زنگ زد ، گوشی را برداشتم آن طرف خط تلفن سردار ریحانچی رئیس ستاد لشگر ۵۷ابوتلفضل(ع) بود.  بعد از احوالپرسی فوری از او پرسیدم از فاو چه خبر؟ مثل همیشه خیلی خونسرد گفت: هیچ خبری نیست !  و گفت حاجی می گوید (سردار نوری فرمانده لشگر) فردا بیا کرمانشاه.   فردا صبح زود به کرمانشاه رفتم در آنجا یک مقر پشتیبانی داشتیم. وقتی که وارد شدم چند نفر از فرماندهان لشگر هم حضور داشتند. پس از گفتگوهای اولیه از حاجی پرسیدم از فاو چه خبر ؟ گفت نگران نباش عراقی ها  فقط یک خاکریز را گرفتن !  همه نگران بودیم. به من گفت شما برو منطقه گمو (گمو نام ارتفاع بلندی در اطراف شهر ماووت عراق است که به دلیل بلندی  ارتفاع کل منطقه عملیاتی به همین نام معرف بود "مسئولیت پدافند انجا با لشگر بود"). من به همراه حاج کشکولی تا ده روز آینده به آنجا خواهیم آمد، در آنجا ما دو گردان در خط مقدم داشتیم و دو گردان هم احتیاط آن‌ها بودند. سقوط فاو زنگ خطر جدی بود و لذا فرماندهان جنگ تصمیم داشتن با اجرای عملیات های جدید  اجازه تغییر در روند جنگ را به عراقی ها ندهند و چون همه یگان های سپاه در منطقه ماووت حضور جدی داشتند زمینه  شروع یک عملیات جدید در آن منطقه مهیا بود. کم کم همه مقدمات کار فراهم شد. گردان های عملیاتی ما در منطقه سد بوکان آماده و منتطر دستور بودن  که ناگهان خبر تهاجم عراق و این بار به شلمچه و منطقه عملیاتی کربلای 5 فضای جبهه را عوض کرد . فرماندهان جنگ در قرارگاه شهید داوود آبادی منطقه گمو به شور نشستند و پس از آن جلسه داخلی لشگر تشکیل شد.  قرار شد بنده و برادر عزیزم آقای محمد راجی به همراه چهار گردان موجود در منطقه برای دفاع در آنجا بمانیم.  سردار کشکولی به سد بوکان برود وگردان های عملیاتی را آماده اعزام به خوزستان کند و حاج نوری هم به سمت اهواز حرکت کند تا پس از شرکت در جلسه قرارگاه کربلا محل ماموریت لشگر را مشخص و حاج کشکولی گردان ها را به آنجا انتقال دهد. هنوز ۴۸ساعت از خروج فرماندهان از منطقه ماووت نگذشته بود که شبانه شاهد یک آتش بازی شدید و کم سابقه بودیم  اما ساعاتی بعد محدود شد. فردای همان شب برای سرکشی از واحد های پشتیبانی راهی بودم که در بین راه  تعدادی از نیروهای بسیجی را دیدم که گل آلود وخسته و کوفته به نظر میرسیدن! از ماشین پیدا شدم و پس از احوالپرسی با چند تن از آنان گفتم مال کدام لشگر هستید ؟ و چرا گل الود شدید؟ یکی از آن ها گفت از لشگر ۲۱نصر هستیم. دیشب عراقی ها حمله کردن و منطقه ما را تصرف کردن! لشگر نصر مشهد در ارتفاعات شیخ محمد و منطقه هرمدان در آنسوی رودخانه ذاب  مستقر بودند. بلافاصله به سمت قرارگاه شهید داوود آبادی رفتم ، وقتی که وارد شدم یکی از مسئولین عملیات قرارگاه که در غیاب فرماندهان، مسئولیت آنجا را بر عهده داشت تا مرا دید گفت:"خوب شد که اومدی ....شما چند گردان آماده دارید؟" من هم گفتم دو گردان در خط داریم و دو گردان احتیاط آن ها هستند.  گفت احتمالاً  آن دو گردان احتیاط را در عملیات امروز یا فردا بکار گیری کنیم. اما من با توجه به حساسیت گمو و اینکه اگر عراق از آنجا سرازیر شود کل منطقه ویگان ها در خطر می افتد؛ پاسخ او را دادم وگفتم: حالا که فرماندهان اصلی نیستن تکلیف چیست؟  گفت: بعد از اینکه ما خبر سقوط خط لشگر نصر را دادیم جلسه قرارگاه کربلا منتفی شده و همه فرماندهان تا امشب یا فردا شب به متطقه باز خواهند گشت. به مقر لشگر برگشتم و از آنجا با یک خط تلفن داخلی بنام شاهد با پادگان قدس خرم آباد با آقای ریحانچی تماس گرفتم  و ضمن اشاره به وضعیت منطقه گفتم: "حاجی داره بر می گرده و حتما سر راه به پادگان شما هم میاد پس بگید با من تماس بگیره". حدود ساعت چهار بود که تلفن زنگ زد.  حاج نوری بود . گزارش کامل اوضاع منطقه را خدمت ایشان عرض کردم،  او گفت:" از طریق بی سیم با حاج کشکولی تماس بگیر و بگو  گردان های ثارالله بروجرد، گردان عاشورای کوهدشت، گردان حمزه نورآباد و گردان کربلای دورود را به منطقه بفرستد وخودش هم فردا به آنجا بیاید. من هم حرکت میکنم وتا غروب فردا آانجا هستم." حاج نوری پس از رسیدن راهی قرارگاه شد.  حالا همه‌ی فرماندهان لشگرها و شهید بزرگ سردار شوشتری فرمانده قرارگاه به منطقه رسیده بودند.  تصمیم آن ها در گام نخست توقف پیشروی عراق بود و لذا ماموریت مقابله با دشمن را به لشگر ما محول کردند. قرارگاه تاکتیکی لشگر در این سوی رودخانه ذاب بر روی ارتقاعات "ژاژیله" دایر شد و حاج نوری و حاج کشکولی برای کنترل عملیات در آنجا مستقر شدند.  قرار شد با اعلام آن ها من هم به نوبت گردان ها را راهی کنم.  اولین گردان عاشورا به فرماندهی شهید حمید ابراهیمی( ایشان چند ماه بعد در عملیات مرصاد به شهادت رسید) آن شب ضربه سختی را به دشمن وارد کرد. برای تداوم توقف عملیات دشمن، شب دوم گردان ثارالله به فرماندهی شهید علی حسن نوری راهی میدان شد. درگیری شدید گردان ثارالله تازه شروع  شده بود که خبر شهادت شهید قاسم مدهنی فرمانده قرارگاه تاکتیکی لشگر که در ارتفاعات قمیش مستقر بود اعلام شد.  ساعاتی بعد بی سیم چی گردان خبر شهادت علی حسن نوری فرمانده گردان ثارالله و جانشین ایشان شهید حسینی را اعلام کرد. علی رغم  شهادت این عزیزان، گردان ثارالله با انجام تک نفوذی خود آسایش عراقی ها را برهم زده بود. در این شرایط فرماندهان قرارگاه هم در حال تجزیه وتحلیل اوضاع بودند. قرار بود گردان حمزه نورآباد به فرماندهی سید ابوالقاسم موسوی را راهی میدان کنیم که از قرارگاه دستور دادند نیروها به عقب برگردند و در این سوی رودخانه بر روی ارتفاعات ژاژیله پدافند نمایند. اوضاع در کل مناطق جنگی آشفته بود. چند روز بعد و به‌دنبال جلسات متناوب  فرماندهان، حاج نوری پس از برگشت از جلسات گفت: باید کل منطقه را تخلیه کنیم و خط پدافندی را روی ارتفاعات کاگل (نقطه صفر مرزی) ایجاد کنیم.  تصمیم بسیار سختی را گرفته بودند ولی با توجه به اطلاعاتی که آن ها داشتند بعدها متوجه شدیم که تصمیم آن روز آن ها هوشمندانه بود و نیروهای در خط برای دفاع از خوزستان رها شدند.. حاجی به من گفت: به سد بوکان برو و آنجا امکانات لازم برای استقرار گردان ها را مهیا کن . پس از حدود ده روز گردان ها در سد بوکان مستقر شدند و کل منطقه عملیاتی تخلیه شد . گردان های خسته عملیاتی به مرخصی رفتند و قرارشد ما هم چند روزی به استراحت برویم. هنوز دو روز از برگشتن ما از سد بوکان نگذشته بود که مجددا آقای ریحانچی تماس گرفت و گفت: "حاجی میگه فردا بیا بانه". عصر فردا به بانه رسیدم در آنجا هم مقر داشتیم.  وقتی که وارد شدم حاج نوری و چند نفر از بچه ها در محوطه مقر در حال گفتگو بودند. خودم را به آن ها رساندم و بعد از احوالپرسی گفتم حاجی چه خبر؟  دستم را گرفت و مرا کمی به سمت خود کشید و با دست دیگر به سمت ارتفاعات سرخ کوه بانه اشاره کرد وگفت عراقی ها را می بینی؟! وقتی نگاه کردم گرچه فاصله دور بود ولی دود ناشی از انفجارت به خوبی مشخص بود با تعجب گفتم :یعنی چی؟! گفت: یعنی اینکه آن ها می خواهند بانه  را تصرف کنند! گفتم حالا باید چکار کنیم ؟ گفت به همراه چند نفر از بچه ها برو پاسگاه مرزی بانه و آن جا مستقر شوید تا من و آقای کشکولی هم شب به شما ملحق شویم. فردا شب باید وارد عمل شویم. به همراه شهیدان داریوش مرادی  (جانشین واحد اطلاعات وعملیات) و شهید حمید ابراهیمی  که هر دو نفر چندی بعد در عملیات مرصاد به شهادت رسیدند؛راهی پاسگاهی که در دامنه ارتفاعات سرخ کوه قرار داشت، شدیم. وقتی که به آن جا رسیدیم. یک سرهنگ دوم که فرمانده هنگ ژندارمری بانه بود به همراه چند نفر از همکارانش آنجا بودند. با دوربین روند عملیات عراقی ها را رصد می کرد. پس از اینکه خودمان را معرفی کردیم (گویا در جریان اعزام ما بود. ) توضیحات خوبی در خصوص آخرین  وضعیت خط داد. معلوم بود که مسلط به منطقه است. دوربین را از او گرفتم و علی‌رغم اینکه آفتاب در حال غروب بود ولی تحرکات خط واضح بود. هماهنگی های لازم انجام گرفت و شب هم هر دو حاج کشکولی و حاج نوری به همراه زنده یاد حمید قبادی (فرمانده اطلاعات لشگر) به پاسگاه آمدند. قرار بود گردان ابوذر الیگودرز به فرماندهی برادر عزیزم محمد راجی برای توقف عملیات دشمن فردا شب به خط بزند. آن ها باید از ما عبور می کردن و این فرصتی بود تا آقای راجی را ببینم (رابطه دوستانه ویژه ای بین ما بود ). او را دیدم. وقتی که دست در گردنش انداختم گفت :"فقط دعا کن موفق شویم". ساعت حدود یازده شب بود که گردان به خط زد. درگیری شدیدی به پا شد. ما هم حجم آن را با چشم می دیدیم.  عراقیها هنوز موفق نشده بودن توپخانه و عدوات سنگین خود را به این سوی رودخانه مرزی چومان منتقل کنند و لذا درگیری ها بیشتر  بر محور سلاح سبک و نیمه سنگین بود. با توقف پیشروی دشمن، یگان جایگزین گردان ابوذر  همزمان مستقر ش وگردان بلافاصله برگشت. پس از اتمام ماموریت در آن نقطه چون تا  نزدیک های غروب خبری از اقای راجی نشد می خواستم سر فرصت  به مقرش بروم و او را ببینم وقتی که رفتم او از خستگی شب گذشته هنوز خواب بود. بیدارش کردم  و تا من را دید گفت: "حاجی در خصوص عملیات دیشب نظرش چی بود؟" گفتم شما ماموریتتان همین بود به خوبی هم انجام دادید حاجی هم راضی است. چند روز بعد ماموریت احتیاط منطقه قصرشیرین و سرپل ذهاب را به لشگر ما محول کردند.  در آنجا دو یگان لشگر ۸۱زرهی ارتش و تیپ نبی اکرم(ص) سپاه مسئول پدافند منطقه بودند و ما باید به عنوان احتیاط آن ها عمل میکردیم . البته لشگر ما مدت ها در آن منطقه بود و اطلاعات و اشرافیت لازم را داشت. این ماموریت همزمان شد با قبول قعطنامه ۵۹۸  و عملیات مرصاد... اگر خدا توفیق دهد در نوشتار بعدی آن را مفصلا شرح خواهم داد...   *علی محمد نظری از فرماندهان دفاع مقدس انتهای پیام/