مدل معنايي رمز نيز در چارچوب نشانه‌شناسي و نظرية اطلاع رشد يافته است. مدل رمز در ساده‌ترين صورت، توصيف‌کننده فرايندهاي ارتباطي به عنوان يک امر دوسويه است که بين فرستنده و گيرنده صورت مي‌گيرد. فرستنده، در مرحله رمزگذاري (encoding)، اطلاعات را به وسيله يک رسانه فيزيکي، به صورت پيامي از سيگنال‌ها که بر اساس يک رمز اجتماعي مشترک تعريف شده است، ارسال مي‌کند. گيرنده پس از دريافت سيگنال مي‌تواند با استفاده از همان رمز، اطلاعاتي را که بر اساس آن مخابره شده است، رمزگشايي کند. براي اينکه اطلاعات رمزگشايي شده از سوي گيرنده دقيقاً همان اطلاعات رمزگذاري شده از سوي فرستنده باشد، فرايندهاي رمزگذاري و رمزگشايي بايد دقيقاً عکس يکديگر باشند. سيستم‌هاي ارتباطي نظير مورس و يا چراغ‌هاي راهنمايي ترافيکي آشکارترين و بديهي‌ترين نمونه‌هاي مدل مبتني بر رمز در ناب‌ترين صورت آن هستند. مدل رمز با اينکه بسيار ساده است، در عين حال مي‌تواند بسيار پيچيده نيز باشد. رمزهاي مشترک اجتماعي که شالوده مراحل رمزگذاري و رمزگشايي هستند، لزوماً مثل سيگنال / پيام يا دال / مدلول جفت‌هايي دو تايي نيستند، بلکه ممکن است ساختارهايي بسيار پيچيده باشند؛ براي مثال در زبان‌شناسي فردينان دوسوسور، مي‌توان مفاهيمي چون رابطه جانشيني و همنشيني در تحليل نظام‌هاي زبان‌شناسي را نوع ديگري از مدل مبتني بر رمز به حساب آورد. با پيروي از سوسور، نشانه‌شناساني چون کريستين متز و امبرتو اکو در مطالعات سينمايي و تلويزيوني خود کاربرد مدل رمز را در حوزه‌هايي فراتر از زبان‌شناسي، نظير سينما و تلويزيون، تحقق بخشيدند. در اين زمينه احتمالاً استوارت هال در عرضه مفاهيم رمزگذاري و رمزگشايي در حوزه مطالعات رسانه‌اي و بازنمايي آن در مراحل توليد و دريافت از ديگران پيشي گرفته است. از ديگر سو، جان فيسکه (John Fiske) هم با تکيه بر آثار استوارت هال و ساير نظريه‌پردازان مطالعات رسانه‌اي، از مدل رمزگذاري / رمزگشايي استفاد کرده است. او تلاش کرده تا نحوه برخورد گروه‌هاي فرودست جامعه را با معاني رمزگذاري شده در متون (پذيرش آنها به همان صورت يا تغيير دادنشان) به تصوير بکشد. بر اساس اين بينش، تصويري که از فرايند کدگذاري ترسيم مي‌شود، اين است که متون سينمايي و تلويزيوني به کلام يک سخنران شبيه هستند. سخنرانان بايد ايده‌هاي خود را در قالب صورت‌هاي نمادين زبان، بيان و براي نيل به اين هدف از قوانين معنايي و نحوه ساخت جمله استفاده کنند و بنابراين، فرايند ساخت فيلم و برنامه‌هاي تلويزيوني هم مي‌تواند نوعي فرايند انتقالي نظير فرايند فوق باشد. پيام بايد براي ايجاد ارتباط از صورت‌هاي گفتماني رايج در رسانه‌ها استفاده کند. تفاوت اصلي ميان اين دو گونه توليد معنا، در اينجاست که مورد سخنران يا به عبارت بهتر، سخنران مورد بحث اگر در حالت دوم ـ ساخت فيلم ـ قرار گيرد، در واقع در فضايي قرار مي‌گيرد که ساختارهاي سازماني، تجهيزات توليد فني و همچنين خواص و ماهيت خاص خود را دارد. داشتن اين نوع تلقي و برداشت از توليد سينمايي و تلويزيوني در قالب فرايند کدگذاري، مشکلاتي نيز در بر داشته و از سوي نظريه‌پردازان حوزه نظريه‌شناختي (cognitive theory) به چالش کشيده شده است. در هر حال، تجزيه و تحليل توليد تصاوير ديداري بر پايه مدل رمز، موضوع بحث و مناظره و اختلاف نظرهاي حاد بوده است. نظريه‌پردازان معتقد به نظريه شناختي در حوزه فيلم نظير ديويد بوردول (David Bordwell) معتقدند که نشانه‌شناسي در شناسايي رمزهاي حاکم بر توليد و ادراک تصاوير حداقل به اندازه شناسايي جزئيات و گستره اين رمزها در قلمرو زبان‌شناسي موفق نبوده است. در حال حاضر اين تلقي که همه ارتباطات الزاماً بر پايه رمزگذاري و رمزگشايي انجام مي‌شود، مورد ترديد واقع شده و همين ترديد به اصل مدل رمز، آسيب فراواني زده است. نظريه‌پردازان معتقد به نظريه ‌شناختي، بر اين باورند که درک روايت فيلم‌ها عمدتاً بيشتر بر فرايندهاي استنباطي و استنتاجي تکيه دارد تا عملکردهاي کدگذاري. اگر اين موضوع حقيقت داشته باشد، تحليل توليد فيلم و روايت‌هاي تلويزيوني، بيش از آنکه در چارچوب کدگذاري بگنجد، مقوله‌اي مرتبط با ساخت شواهد ديداري و شنيداري است که تماشاگران به وسيلة آن مي‌توانند نيات ارتباطي يک کار را درک کنند.   Tico Romao*