کد خبر: 45216
منتشر شده در جمعه, 11 خرداد 1397 07:28
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، همزمان با شب میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) و دیدار جمعی از شعرا با معظم له، به شعری اشاره کردند و فرمودند نمیدانم شاعر این شعر کیست اما به اشعار بیدل نزدیک است. در بیانات دیشب مقام معظم رهبرى در دیدار با شاعران و اساتید شعر و ادب پارسى، امین...
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، همزمان با شب میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) و دیدار جمعی از شعرا با معظم له، به شعری اشاره کردند و فرمودند نمیدانم شاعر این شعر کیست اما به اشعار بیدل نزدیک است.
در بیانات دیشب مقام معظم رهبرى در دیدار با شاعران و اساتید شعر و ادب پارسى، امین شعر انقلاب فرمودند:من یک چیزی یادداشت کردهام و دوست داشتم بگویم این را؛ در یکی از این اعلانهای فواتحی که در بعضی از روزنامهها هست، یک شعری من دیدم؛ بعضیها شعر مینویسند، نظر آدم به طور طبیعی کشانده میشود طرف آن شعر؛ دیدم واقعاً طبیعت مردم ما اصلاً طبیعت شاعرانه است. لحن هم در این بیت شبیه لحن بیدل است، [منتها] نمیدانم این شعر مال چه کسی است:به صد دام آرمیدم، دامن از چندین قفس چیدمندیدم جز به بالِ نیستی پرواز آزادیچقدر قشنگ است! ندیدم جز به بالِ نیستی پرواز آزادی. خب این روحیهی مردم ما است؛ در اعلان فاتحهشان هم شما میبینید یک شعر به این قشنگی را پیدا میکند [و میآورد]. البتّه حالا شماها که با رایانه و مانند آن سروکار دارید، میتوانید شاعرش را هم پیدا کنید؛ بنده نفهمیدم شاعرش چه کسی است امّا زبان، شبیه زبان بیدل است"جالب قضیه نکته سنجى معظم له را مى رساند با اینکه دقیقا قبلا جایی ندیده بودند این یک بیت را فرمودند شبیه شعر بیدل است و اتفاقا یکى از ابیات بیدل است که شعر کامل آن در ادامه مى آید:
کیم من؟ شخص نومیدیسرشتی، عبرتایجادیبه صحرا، گَرد مجنونی، به کوه آواز فرهادی
به سر دارم هوای تُرک شوخی، فتنهبنیادیکه تیغش شاخ گلریز است و تیرش سرو آزادی
زمینگیر سجود حیرتم؛ ای چرخ! نپسندیکه گیرد بعد مردن هم غبارم دامن بادی
دل صید آب شد در حسرت شوق گرفتاریرسد یارب به گوش حلقۀ دام تو فریادی
حریفان! جام افسون تغافل چند پیمودن؟بهار است، از فراموشان رنگ رفته هم یادی
گرفتاری به قدر رنگ بر ما دام میچیندندارد غیر نقش بال و پر، طاووس، صیادی
به صد دام آرمیدم، دامن از چندین قفس چیدمندیدم جز به بال نیستی پروازِ آزادی
دماغ شعله از خار و خس افسرده میبالدغرور سرکشان را بی ضعیفان نیست امدادی
به یک طرز تغافل هر دو عالم را محرّف زنندارد قطع الفت احتیاج تیغ جلّادی
بنای اعتبار ما به حرفی میخورد بر همبه چندین رنگ، میگردد بهار از سیلی بادی
ز سعی جانکنیهایم مباش ای همنشین! غافلکه در هر نالۀ من تیشه دزدیده است فرهادی
جدا زان بزم، نتوان کرد منع نالهام بیدلچو موج افتد به ساحل، میکند ناچار فریادی
انتهای پیام/
نوشتن دیدگاه