«ریچارد لینکلیتر» از شکل گیری ایده «بچگی» و نحوه ساخت آن می گوید. به گزارش سینما خبر؛ «ریچارد لینکلیتر» که پیش از این با ساخت سه گانه «پیش از طلوع / غروب / نیمه شب» خود در فواصل زمانی 9 ساله ما را شگفت زده کرده بود، اینک باز هم ایده گذر زمان را دستمایه خلق آخرین اثر خود «بچگی» (Boyhood) قرار داده است. در پروژه ای که ساخت آن دوازده سال به طول انجامیده، تماشاگر بزرگ شدن بچه ها و پا به سن گذاشتن والدین آنها را به چشم بر روی پرده سینما می بیند و گاهی حتی می تواند در یک چشم بر هم زدن شاهد تغییر رفتاری شخصیت ها باشد، مثل تغییراتی که نشان از پا نهادن شخصیت به یک دوره سنی خاص دارند. اما ساخت یک پروژه دوازده ساله چطور ممکن می شود؟ امروز سری به منابع مختلف زده ایم تا بتوانیم جواب این سوال را از خود «لینکلیتر» بشنویم، و ببینیم ایده اولیه «بچگی» از کجا شکل گرفت و چطور پرورش پیدا کرد. یک سال زمان برای نوشتن یک سکانس ابتدا به سراغ ویدیوی مصاحبه ای از «ریچارد لینکلیتر» می رویم که در آن از پروسه ساخت «بچگی» صحبت می کند. او در این ویدیو به ما می گوید پس از ضبط نماهای مربوط به سکانس هر سال، تا سال بعد فرصت داشته تا روی تدوین نماهای گرفته شده کار کند و ضمنا به این فکر کند که سال بعد در زندگی شخصیت اصلی فیلمش «میسون» چه اتفاقاتی می افتد و به این ترتیب فیلمنامه مربوط به سکانس های سال بعد را کامل کند. او همچنین عنوان می کند که با بزرگتر شدن «الار کولتران» بازیگر شخصیت «میسون» گاهی از او درخواست می کرده تا بعضی از دیالوگ هایش در زندگی واقعی را برای کارگردان یادداشت کند تا بتواند از آنها در فیلمنامه استفاده کند. فیلم کامل مصاحبه را ببینید:  جستجو برای داستانی که 12 سال در زندگی واقعی به طول بینجامد چند ماه قبل هنگام برگزاری فستیوال فیلم برلین، وبسایت Indiwire مصاحبه ای را با «لینکلیتر» انجام داد و بالاخص از او راجع به رویکردش در نوشتن فیلمنامه «بچگی» سوال کرد. پاسخ «لینکلیتر» این بود: ساختار فیلم از اول برایم مشخص بود. مثلا از همان یازده سال پیش می دانستم آخرین نمای فیلم چیست. اما در طول کار با چیزهایی که پیش رویم قرار داشت بازی می کردم، و «اتان هاوک»، «پاتریشیا آرکت» و بچه ها هم به مرور که بزرگتر می شدند، در این مسیر کمکم می کردند. در این پروژه همیشه پذیرای ایده های جدید بودم و هر کس می توانست کمک می کرد. «لینکلیتر» کسی است که به همفکری گرفتن از بازیگرانش برای نوشتن فیلمنامه هایش معروف است، به خصوص برای نوشتن فیلمنامه دنباله های «پیش از غروب» و «پیش از نیمه شب» با «اتان هاوک» و «جولی دلپی» همکاری نزدیک داشت. «بچگی» هم از این قاعده مستثنی نیست. البته اگر بخواهیم صادقانه نظر بدهیم، سکانس های اولیه فیلم طوری به نظر می رسند که گویی در جستجوی داستانی برای نقل کردن هستند، مثل خود «میسون» که نگاهش به شگفتی های جهان اطراف خود و نیز بچه های بزرگتر است تا نقش الگو را برایش بازی کنند. با دیدن این صحنه ها، این سوال ها مطرح می شوند: «آیا این فیلم واقعا داستان مشخصی را دنبال می کند؟ یا داستان صرفا متشکل از لحظات و خاطرات زندگی یک پسر است؟ و آیا همین برای نقل یک داستان کافی نیست؟» اگر حاضر باشید از لحظات بزرگ زندگی که معمولا در فیلم ها می بینیم صرفنظر کنید، و واقعا توجه خود را معطوف لحظات و اتفاقات کوچک زندگی کنید، با پیشروی فیلم، قصه آن نیز در برابر چشمانتان ظاهر می شود. صحنه های آغازین فیلم همچنین نمودی هستند از سبک فیلمنامه نویسی و فیلمسازی «ریچارد لینکلیتر» در سال 2002 و یادمان می اندازند که او طی 12 سال گذشته چه مسیری را طی کرده است. سبک قصه گویی، ترکیب بندی نماها و حرکات دوربین همراه با رشد شخصیت اصلی فیلم تکامل می یابند و بیننده ای که طی سکانس های ابتدایی فیلم در این فکر است که چه چیز این فیلم این همه هیجان در دنیا به پا کرده، در پایان با این سوال مواجه می شود که «لینکلیتر» و تیمش چطور توانستند این قصه صادقانه و سرشار از احساس را ظرف مدت دو ساعت دو چهل و دو دقیقه به تصویر بکشند. یک همکاری واقعی بین فیلمساز و بازیگران فیلم بعد از عبور از چند سال اول و وقتی «میسون» کمی بزرگتر می شود، به ضرباهنگ مطمئنی می رسد. در این مقطع «لینکلیتر» و تدوینگر فیلمش «ساندرا آدیر» بین 10-15 دقیقه ابتدایی فیلم را با استفاده از نماهای گرفته شده در سال های قبل آماده کرده بودند، بنابراین عوامل فیلم تصویر روشن تری از داستان فیلم و جهتگیری شخصیت ها در آینده داشتند. قوی ترین مقطع داستانی فیلم زمانی است که «میسون» به سن نوجوانی می رسد و سعی می کند با به زبان آوردن عقاید ناکامل و هنوز تند و تیزش، دیدگاه فلسفی خودش را شکل دهد. از سنین 16 تا 18 سالگی کم کم می بینیم که قصه به بار می نشیند، چون در این مقطع «لینکلیتر» دیگر به پایان داستان واقف است و می تواند طرح زیباتری برای پایان سفر «میسون» بریزد. عجیب نیست که در این مراحل پایانی، «لینکلیتر» با «کولتران» و نیز «لورلی لینکلیتر» دختر خودش همکاری بسیار نزدیک تری دارد تا بتواند از تجربیات واقعی آن دو و لحظات واقعی زندگیشان در آن مقطع سنی برای پیشبرد روایت فیلم بهره بگیرد، و همانطور که در فیلم مصاحبه به آن اشاره می کند، حتی در مقطعی از «کولتران» می خواهد که گفتگوی خصوصی اش با دختری که در یک میهمانی ملاقات کرده را برای او بنویسد، تا آن را در فیلمنامه بگنجاند.   تلاش برای یکدست نگهداشتن تصویر یک فیلم 12 ساله «لینکلیتر» تصمیم گرفت فیلم را روی نگاتیو 35 میلی متری ضبط کند. استدلالش هم این بود که فناوری دیجیتال در طول 12 سال پیشرفت می کند، اما سلولوئید همیشه همانطور باقی می ماند. بنابراین برای یکدست نگهداشتن ظاهر فیلم به سراغ نگاتیو رفت. او در صحبت های مطبوعاتی اش می گوید: "با نزدیک شدن به سکانس های پایانی فیلم، فیلمبرداری با 35 میلی متری سخت و سخت تر می شد، اما کمک کرد ظاهر یکدستی به فیلم بدهیم." آیا دنباله ای در کار خواهد بود؟ در مصاحبه ای در جشنواره ساندنس با «لینکلیتر» و «کولتران»، این سوال مطرح شد که آیا او در آینده ممکن است شخصیت «میسون» را دستمایه خلق یک دنباله برای «بچگی» کند، درست همان کاری که با شخصیت های «سلین» و «جسی» کرده بود. «لینکلیتر» در پاسخ گفت: "ما هیچ حرفی در این مورد نزده ایم." بعد با نگاهی «کولتران» را برانداز کرد و گفت: "شاید هم این بار او را در مقام یک پدر نشان دادیم". منبع:فیلم‌چی