حالا این پس‌انداز باید صرف رفتن به یکی از رستوران‌هایی در دهلی شود که تعدادشان هم کم نیست.  دوستم هم همراهم است. پرس‌و‌جو مي‌كنيم تا نشاني يك رستوران خوب كه غذاي كاملا هندي سرو ‌كند را پيدا كنيم. ساعت حدود 9شب دم در رستوران پياده مي‌شويم. ورودي خيلي شيكي دارد و البته داخلش از بيرونش هم شيك‌تر است. همان نگاه اول به آدم مي‌فهماند كه اينجا رستوران آدم‌پولدارهاست. چهره‌ها كاملا مرفه است و با چهره‌هايي كه همين الان در مسير آمدن ديده‌ام، زمين تا آسمان فرق مي‌كند. مردها عمدتا عمامه دارند و زن‌ها هم ساري‌هاي گران‌قيمت پوشيده‌اند. روي ميزها انبوهي از غذاها و نوشيدني‌هاي رنگارنگ جا خوش كرده‌اند و موسيقي زنده هندي، هند را بيش از پيش به رخ مي‌كشد. گارسن سانتي‌مانتالي يك منوي بلند‌بالا به زبان انگليسي جلويمان مي‌گذارد كه 90درصدش را نمي‌فهميم؛ اسامي عجيب و غريبي كه تا حالا به گوش‌مان هم نخورده است. يك غذاي معمولي سفارش مي‌دهيم و «گلاب جامون» به‌عنوان دسر. راستش آنقدركه هيجان خوردن گلاب جامون را دارم، براي خوردن غذاي اصلي هيجان‌زده نيستم. خيلي‌ها در تهران و بعدتر در آگرا، جيپور و دهلي سفارش كرده‌اند گلاب جامون را از دست ندهم. غذاي اصلي را مي‌آورند و به سختي مي‌خوريم، از بس كه تند است. غذا تمام مي‌شود و گارسن سانتي‌مانتال مي‌آيد ميز را جمع مي‌كند. مي‌نشينيم به انتظار گلاب جامون. هرچه مي‌نشينيم خبري نمي‌شود. ظاهرا در هند، حتي در يك رستوران درجه يك هم بايد مرتب به گارسن‌ها يادآوري كني كه چه چيزي سفارش داده‌اي يا چه چيزي لازم داري! گارسن را صدا مي‌زنم و به او مي‌گويم كه ما گلاب جامون هم سفارش داده‌ايم. سري تكان مي‌دهد و مي‌رود. روي همه ميزها پر است و من و دوستم مثل 2آدم عاطل و باطل وسط رستوران پشت ميزي نشسته‌ايم كه فقط يك روميزي دارد. بعد از حدود يك ربع (كه براي انجام كاري ساده در هند زمان خيلي كوتاهي است) گارسن مي‌آيد با ظرف‌هاي گلاب جامون؛ 2تا كاسه استيل كه مايعي به رنگ آب در آن ديده مي‌شود و يك پر ليمو روي هركدام شناور است. گارسن لبخندي مي‌زند و كاسه‌ها را جلوي ما 2نفر مي‌گذارد. ما هم لبخندي مي‌زنيم و وقتي گارسن مي‌رود مات مي‌مانيم كه اين همه انتظار به‌خاطر اين بود؟ تازه مشكل اصلي اين است كه نمي‌دانيم گلاب جامون را بايد چطوري بخوريم؟ نه قاشقي داريم كه آن را قاشق- ‌قاشق بخوريم و نه ني داريم. تازه به‌نظر نمي‌رسد كه وقتي قرار است چيزي را با ني بخوري، آن را برايت توي كاسه بياورند. از آنجا كه چاره ديگري نداريم و هند هم سرزمين شگفتي‌هاست به اين نتيجه مي‌رسيم كه بايد كاسه را سر بكشيم. سرخوش از اين كشف كاسه‌ها را بالا مي‌بريم اما نمي‌دانم چه چيزي باعث مي‌شود كه دست نگه داريم. شايد سنگيني نگاه زن هندي ميز بغلي است كه مرا وامي‌دارد تا گارسن را دوباره صدا بزنم. به او مي‌گويم كه ما تا به‌حال گلاب جامون نخورده‌ايم؛ آيا او مي‌تواند به ما بگويد كه اين گلاب جامون‌ها را بايد چطوري بخوريم؟ گارسن با تعجب نگاهي مي‌كند و مي‌گويد: «گلاب جامون؟ كدام گلاب جامون؟».من به كاسه‌ها اشاره مي‌كنم و مي‌گويم: «ما گلاب جامون سفارش داده‌ايم؛ اين مگر گلاب جامون نيست؟».نگاه حقارت‌آميزي مي‌كند و مي‌گويد: «نه اين گلاب جامون نيست، اين آب گرم است كه آورده‌ام تا انگشت‌هايتان را كه چرب شده توي آن بشوييد!» سري تكان مي‌دهيم و انگشت‌هايمان را توي آب فرو مي‌بريم تا چربي نشسته روي پوست‌مان پاك شود. حدود 40دقيقه ديگر طول مي‌كشد تا گلاب جامون از راه برسد. فكر كنيد يك باميه بزرگ توي يك كاسه شيره غليظ؛ دسري كه به هيچ‌كس توصيه نمي‌كنم آن را امتحان كند مگر آنكه هدردادن وقت و پول برايش مسئله‌اي نباشد.