فرارو- تجاوز به کودکان، در ماه‌های گذشته یکی از پر تعدادترین جرائم بوده است. به تاز‌گی حادثه مدرسه ارومیه دوباره این موضوع را به میان مردم و رسانه‌ها کشاند. دکتر مهدی ملک محمد روانشناس در گفتگو با فراو به این مساله می‌پردازد. به نظر او آزار و اذیت کودکان را فقط نباید محدود به تجاوز دانست. وی نبود همدلی در جامعه را یکی از دلایل مهم وجود چنین خشونت‌هایی در جامعه می‌داند. در ادامه گفتگو این روانشناس با فرارو را می‌خوانید: نابه‌هنجاری‌های اجتماعی مثل تجاوز به کودک- که در رده نابه‌هنجاری‌های خیلی سخت در همه جوامع تعریف می‌شود_ را نباید به صورت منفرد ببینیم و فکر کنیم خوب یک فردی یک مشکلی داشته است و حالا این مشکل را به صورت تجاوز به یک کودک نگاه کنیم. یعنی چه؟ یعنی که تجاوز به کودک مثل خیلی از نابه‌هنجاری‌های دیگر معلول است نه علت.  البته در مورد تجاوز به کودک در مورد ارومیه اعلام شده تجاوز رخ نداده و یک نوع بی اخلاقی بوده است. اما اصلا تعریف ما از تجاوز خیلی خیلی بسته است و ما برخلاف خیلی از کشور‌های پیشرفته تجاوز را فقط وقتی تجاوز می‌دانیم که حتما یک ارتباط جنسی کامل اتفاق افتاده باشد در حالیکه به نظر من این تعریف بسیار کوتاه بینانه است.  حتی نوازش کردن بی مورد و آزارگرایانه یک کودک از سوی یک بزرگسال می‌تواند تجاوز حساب شود؛ و اگر ما تعریفمان را از تجاوز این‌طور اصلاح کنیم شما شاهد خواهید بود که آمارهای ما از تجاوز خیلی بیشتر از این خواهد بود که الان اعلام می‌شود. مساله در مورد تجاوز در جامعه کنونی ما این است که ما در یک جامعه نابه‌هنجار باید انتظار هر نوع نابه‌هنجاری را داشته باشیم. یعنی شما نمی‌توانید در یک جامعه نابه‌هنجار که استرس‌های فراوانی را در آن شاهد هستیم و اختلالات روانی درصد بالایی را در آن جامعه شکل می‌دهند و خشونت یکی از پدیده‌های رایج در آن جامعه است انتظار داشته باشید پدیده‌ای مثل تجاوز به کودکان رخ ندهد.  در جامعه‌ای که خشونت یک امر رایج است، خودخواهی و خودمحوری شهروندان آن جامعه هم یک امر رایج است من به عنوان یک جامعه شناس خیلی تعجب نمی‌کنم وقتی می‌شنوم به یک پسر دو‌نیم‌ساله توسط یک بزرگسال تجاوز می‌شود.  برای اینکه ما به یک کودک تجاوز نکنیم چه چیزی جلوی ما را می‌گیرد؟ آیا فقط قانون است که جلوی ما می‌گیرد یا ترس است؟ هیچکدام. بلکه امور درونی شده است که باید درون ما بوجود بیاید. یک اصول درونی شده‌ای که ما با یک کودک بتوانیم همدلی کینم. یعنی متوجه بشویم این کودک که یک موجود کاملا بی پناه و مظلوم است توانایی تحمل آزار ما را ندارد و ممکن است اتفاقات خیلی بدی برایش بیافتد. این‌ها را یک فهم و شعوری درک می‌کند که یک سری امور مثل همدلی با دیگران قبلا در موردش اتفاق افتاده باشد. جامعه امروز متاسفانه جامعه‌ای شده است که بر اساس یک سری استرس‌های انباشته شده و نا‌به‌هنجاری‌های مختلف شکل گرفته است. البته صحبت در مورد آن نابه‌هنجاری‌ها بحث را به درازا می‌کشاند. نتیجه اصلی این جامعه آن شده است که همدلی با دیگران بسیار بسیار کاهش پیدا کرده است. وقتی که سطح این همدلی پایین می‌آید بنابر این نتیجه‌اش این می‌شود که بخشی از جامعه دست به ناهنجاری‌هایی مثل تجاوز به کودکان خردسال می‌زند.  البته این که بقیه جامعه به این کار دست نمی‌زنند حتما این را نشان نمی‌دهد که همه بخش‌های دیگر جامعه بحث همدلی برایشان درونی شده است. بعضی‌ها ترس از مجازات یا ترس‌های دیگر دارند که باعث می‌شود دست به برخی امور نزنند. من نمی‌توانم حدس بزنم که اگر آمار تجاوز به کودکان مثلا ۲۰ تا است پس در یک جامعه ۸۰ میلیونی این ۲۰ تا عددی نیست. من می‌گویم بخش عظیمی از جامعه ما مولفه همدلی با دیگران را از دست داده اند. این را شما در رفتار‌های اجتماعی متعدد مثل رانندگی، برخورهای مختلفی که مردم باهم دارند می‌توانید ببینید و همچنین در اینکه جامعه ایران بسیار بسیار خودمحور شده است.  یک چیز جالبی برای شما بگویم اینکه یکی از مولفه‌ها یا علائم اختلالات روانی این است که ما همدلی با دیگران را از دست می‌دهیم.  ما روانشناسان برای شدید‌ترین نوع اختلالات روانی اسکیزوفرونی را مثال می‌زنیم؛ در این اختلال فرد جدا می‌شود از جامعه و بعد در دنیای خاص خودش زندگی می‌کند. از یک فرد اسکیزوفرن هیچ انتظاری نداریم که با دیگران همدلی بکند، شادی دیگران را به شادی خودش ارجحیت بدهد و رنج دیگران برایش مهم باشد. هرچقدر که در جامعه این مولفه را کمتر شاهد باشیم نشان دهنده این است که جامعه ما، دچار اختلالات بسیار بسیار گسترده‌ای شده است؛ و متاسفانه کسی هم خیلی حواسش نیست.  من حداقل بعد از بازخوردهایی که از سوی جامعه بعد از این تجاوز اتفاق افتاد متوجه شدم که مساله سیاستگذاران فرهنگی و اجتماعی ما خیلی اینگونه موضوعات نیست. چرا؟ به این دلیل که آن‌ها هم دچار همین خود‌محوری هستند یعنی رنج مادر و پدر اصلی اهورا بچه دو‌و‌نیم ساله که توسط ناپدری اش مورد تجاوز قرار گرفت از دیدگاه بسیاری از مسوولین ما یک رنج فردی تلقی می‌شود و رنجی نیست که مثلا مسوول اجتماعی ما وقتی این خبر را می‌خواند بتواند این رنج را احساس کند چرا؟ چون دچار خود محوری است. این مسوول ما دنبال این است که بتواند یک رزومه و گزارش خوبی از کار خودش به مسوولین بدهد، پس در چنین جامعه‌ای متاسفانه نه تنها شاهد کاهش چنین نابه‌هنجاری هایی نخواهیم بود بلکه پیش بینی من این است که روز به روز گسترده‌تر و بیشتر خواهد شد و ما تا وقتی که این همدلی را در موردش کار نکنیم و عوامل شکل دهنده همدلی را نشناسیم خیلی نمی‌توانیم کاری از پیش ببریم.  اما اینکه چرا کودکان اینگونه قربانی می‌شوند. اولین عامل این است که کودکان قدرتی برای دفاع از خودشان ندارند. آمارهایی وجود دارد که بسیاری از کودک آزاری‌ها در ایران توسط خانواده کودک صورت می‌گیرد و کودک نمی‌رود جایی بگوید من توسط خانواده ام مورد آزار و اذیت قرار گرفتم، اما اگر همین پدر و مادر، همین آزار و اذیت را نسبت به حتی دوستان نزدیک خود نشان دهند عواقب سنگینی برای آن‌ها خواهد داشت.  برای توضیح دومین عامل می‌خواهم از مبنای روانکاوی استفاده کنم. متاسفانه امید نسبت به آینده کم شده است. من بر اساس مشاهدات میدانی خودم می‌گویم نه یک پژوهش. یکی از دلایل خود محوری جامعه هم نداشتن امید است یعنی شما وقتی خود‌محور می‌شوید که نسبت به آینده هیچ دورنگاهی ندارید. از نگاه ما کودک، نمادی از آینده است؛ و وقتی که امید به آینده ما صدمه می‌خورد بصورت ناخودآگاه به آن نماد ضربه می‌زنیم. کاملا ناخودآگاه، نه اینکه طرف با خود بگوید حالا که امیدی ندارم به نماد آینده آسیب بزنم! پس به این دلیل بیشترین ضربه را کوک می‌خورد. باز هم تاکید می‌کنم در مورد کودکان فقط تجاور نیست بلکه شاهد کودک آزاری هستیم که بسیاری موارد توسط خانواده اتفاق می‌افتد. ببینید حتی در مکان هایی که قرار است کودک لذت ببرد مثل پارک‌ها و شهرهای بازی با دقت مشاهده کردم که والدین آنجا هم با کودکان با خشونت رفتار می‌کنند اگر کودک بخواهد دو دقیقه بیشتر بازی کند مورد غضب خانواده قرار می‌گیرد.